PART 5

256 44 2
                                    

۱جین:به به اقا تشریف میاوردین بابا اصن چرا اومدین....کدوم گوری بودی پارک؟؟؟

کلمات اخرو با داد گفت چشامو تا حد ممکن براش معصوم کردمو گفتم

+به این بگو(به کوک اشاره کردم)

سری از تاسف تکون داد که نامجون اشارا کرد که بشینیمو غدامونو بخوریم خب مام که بچه حرف گوش کن نشستیمو شرو به خوردن کردیم

یونگیو تهیونگ معمولا باید الان سر میز بودن ولی خبری ازشون نبود کسیم چیزی به من نگفتع بود،اول با تعجب چشم چرخوندم تاشاید میز دیگه ای نشسته باشن ولی وقتی ندیدمشون...

جیمین:نامجون هیونگ یونگیو ته کجان؟!.

جین برای لحظه ای قیافه ناراحتی به خودش گرفتو و نامجونو نگاه کرد.

به نامجون و کوک نگاهیی انداختم اونام ناراحت بنظر میومدن.

جین: اونروز که با سویو و بقیه کشیشا رفتی کلیسا تهیونگو بردنش بیمارستان شهر فقط نمیدونم چطور یونگی روش شد باهاش بره.

یلحظه خون بمغزم نرسید تهیونگ؟...بردنش بیمارستان؟؟

..................
امیدوارم دوسش داشتع باشید

_COLD BLOOD_Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz