PART13

150 23 7
                                    

"نمیدونم باید مقابل کارات و رفتارات چه ریلکشنی نشون بدم.من مظتربم،مظترب اینکه چطور قراره عاشقت بشم"
'پارک جیمین'
_________________________________________

پتوی دیگه ای دور جیمین و یونگی پیچید با اخم بهشون خیره شد و تقریبا داد کشید:
_کی بهتون گفته بود انقدر از پرورشگاه دور بشین؟!.

جیمین که از تن صدای سویو ترسیده بود آروم تر از حد نرمال گفت:
+ما فقط داشتیم قدم میزدیم از کجا باید میدونستیم قراره انقدر برف بباره و راهمونو گم کنیم؟!.

دستی رو موهای یک سانتیش کشید:
_هی ببینم شما دوتا  همه چیو به مسخره گرفتین نه؟!اگه متوجه نبودتون نمیشدم چی؟!قرار بود از سرما زیر برف جون بدین؟!

یونگی که از غر غرای سویو خسته شده بود مثل خودش صداشو بالا برد:
_میشه فقط خفه شیو بزاری استراحت کنیم؟!.

سویو جیمینو بجای بچه از دست رفته ی خودش میدونست و خدا میدونست وقتی نتونست از جیمین خبر بگیره چقد از،از دست دادنش ترسیده بود.تازگیا اون با یونگی رفتو امد و برخورد زیادی داشت پس حدس میزد این سر پیچی ها و دیر اومدنا زیر سر اونه،نباید میزاشت رابطشون از این بیشتر و محکمتر بشه.

میدونست که هرچی بیشتر بگه اون دوتا قراره بیشتر لج کنن پس از اتاق پرستار بیرون رفتو درو کوبوند.
با دیدن کشیش بیچ ، به جین و نامجونی که بیرون از اتاق منتظر بودن اهمیت ندادو سراغش رفت:
_از فردا مدت کلاسهای یونگیو فشرده تر و زیاد تر میکنی تا زودتر مقام کشیش بودنشو بگیره و به خودش بیاد هیچ نوع بهانه ای هم قابل بخشش نیست!.

کشیش بیچ که تا حالا سویو رو در این حد جدی ندیده بود حرفش رو تایید کرد:
+چشم،ولی فکر نکنم ایده ی خوبی...

_همینی که گفتم اقای بیچ!...
با دادی که سویو تحویلش داد تعظیمی کردو از پله ها پایین رفت.اعصبی به نرده ها تکیه داد و نفس عمیقی کشید.

___________

جین که اولین بار بود سویو رو اینطوری میدید با شک به نامجون نگا کرد:
_اون حتی نذاشت ازش بپرسیم میتونیم بریم تو یا نه!!

نامجون سر تکون داد،داستان داشت شروع میشد و این اصلا براش خوشایند نبود.
تو این چهار ماه و بیشتر تقریبا کل پرورشگاه فهمیده بودن جیمین چقدر برای سویو ارزش داره،پس نامجون میدونست سویو نمیزاره بخاطر بی عقلی های یونگی دوباره یکی از عزیزاشو از دست بده.
_این وضیعت اصلا درست نیست جین...اصلا،حس خوشایندی بهش ندارم.

خودشو کامل به سمت جین چرخوندو دستشو گرفت:
_فک کنم از این به بعد باید شاهد و تاوان خیلی چیزا  باشیم...

____________
تهیونگ شیر داغ رو به سمت جیمین گرفت:
_تا سرد نشده بخورش!...

و دوباره برگشت تا اب جوش یونگی رو هم بده،امروز میتونست یکی از منفی تریناش باشه سویو قرار بود دردسر ساز بشه براشون و تهیونگ از اینکه نمیدونست چه چیزایی انتظار این شیش تا پسرو میکشه نگران بود.

_COLD BLOOD_Where stories live. Discover now