نگاهی تو اینه به خودش کرد
نمیتونست و نمیخواست بزاره اتفاقی بینشون بیفته
قصدش فقط اذیت کردن و تحریک کردن سرگرد بود
وگرنه اون قرار نیست با این چیزا اون مردو ببخشه
نه وقتی اونجوری بی رحمانه توی خونش تردش کرده بود و باهاش مثل یه بچه رفتار کرده بود
دستشو زیر شیر آب گرفت و سرشو به لبش چسبوند و کمی آب خورد
درسته که بی اندازه عشق بازی با کوک رو میخواست و مطمئن بود که اونم همینجوریه ولی قرار نبود همینجوری تسلیم شه
اون نیاز داشت غرورش احیا بشه
نیاز داشت جونگ کوک خودش ازش بخواد که دوباره باهاش باشه
نیاز داشت ازش بشنوه که پشیمونه از کاری که باهاش کرده بود
کمی معطل کرد و بعد از دستشویی بیرون زد
نگاهی به تختش انداخت ولی خبری از سرگرد نبود
پوووفی کشیدو دست نم دارش توی موهاش کردو بالا داد
با حرص بالش رو از تخت برداشت و چند بار محکم روی تخت کوبید
_ لعنت بهت
خودشو رو تخت پرت کرد
اینکه میدید کوک بازم قرار کرده باعث میشد عصبی بشه
طبق معمول اون مرد رفتن و به موندن ترجیح داده بود
همون کاری که اون سری هم کرد
زیر پتو خزید
از حرص و عصبانیت زیاد احساس میکرد گلوش درد میکنه
بازم فرار کرده بود ...
پتو رو روی سرش کشید
زیر لب شروع کرد به فش دادن
.
.
بطری مشروب رو به لبش چسبوند
یه قلپ دگ خورد و قیافش تو هم رفت
روی اون صندلی هایی که سر شب روش نشسته بودن نشسته بود و این دومین بطری مشروب با درصد الکل بالا بود که میخورد
فکرش درگیر بود
درگیر خودش
جیمین
زندگیش
ایندش
کارش
عشقش
میدونست که عاشقشه
وقتی تاحالا تو زندگیش برای هیچ کس اینجوری بی تاب نبود
وقتی قلبش واسه هیچ کس تند نزده بود
وقتی انقد روش حس مالکیت و خواستن داشت ک احساس میکرد تمام سلولای بدنش اسمشو فریاد میزنن
و میگن اون مال توعه
این عشق بود دگ نه؟
عشق بود که هرچی سعی میکرد نادیده اش بگیره نمیشد
هرچی با خودش کلنجار میرفت که جونگ کوک اون دگ مال تو نیست ولی دل لعنتیش حالیش نمیشد
عقلش میگفت اون پسر میتونه با هرکسی بخواد شوخی کنه بغلش کنه صمیمی باشه
ولی قلبش میگفت نه ، اون مال توعه پس نزار ، نزار کسی بهش نگاه کنه ، صداش کنه ، بهش توجه کنه
جونگ کوک داشت بین جدال دل و عقلش دیوونه میشد
بطری خالی شده رو روی زمین پرت کرد
سرش داغ شده بود و الکل داشت تاثیرش رو میزاشت
سرشو از بالای پشتی صندلی عقب انداخت
دستاش هم کنارش افتادن
_ خب که چی ؟ من میخوامت ! میخوامت پارک جیمین! به حدی میخوامت که دارم دیوونه میشم!
چشماشو بست ، جوری حرف میزد انگار که کسی کنارش هست و داره به حرفاش گوش میده
لحنش شل و کشیده بود
اخماش توهم بود و عصبی حرف میزد
_ اره میدونم برام مناسب نیستی ! ولی مگ این دل بی صاحابم حالیشه؟ حالیشه که برات نزنه؟
دستشو بالا آورد
توی موهاش کرد و عقب دادشون
ارنجشو روی چشماش گذاشت و با کمی عجز تو لحنش گفت : خستم کردی جیمین! چرا نمیتونم بهت توجه نکنم؟ چرا نمیتونم نخوامت؟
تو گلو خندید
صدای بم و مردونش تو فضا پخش شد
_ مسخرس! چجوری انقد ضعیف شدم؟ چجوری انقد بی قرار شدم؟
بدنشو از پشتی صندلی بلند کردو روبه جلو خم شد
دستاشو روی زانوهاش گذاشت سرشو تو دستاش گرفت
_ باید چیکار کنم؟ یعنی اگ نبینمت خوب میشم؟
سرشو فشار دادو موهای کنار شقیقش رو با دست کشید
_ چرا مثل جوونای ۲۰ ساله شدم؟
خندش گرفته بود
میگن آدم تو مستی اختیار کلامشو از دست میده
جونگ کوک هیج وقت اینارو توی حالت عادی حتی پیش خودش اعتراف نمیکرد
حالا داشت از حرف دلش میگفت؟
بلند شد
سرش گیج میرفت یکم
دستشو روی پیشونیش گذاشت و کمی خمش کرد
_ الان چجوری دوباره ببینمت وقتی اونجوری تو اتاقمی؟
با قدمایی که بخاطر مستی کمی سست بود
سمت خونه شناور راه افتاد
صدای کفشاش روی سطح چوبی راهروی منتهی به اتاق به گوش می رسید
دستشو سمت دستگیره برد
با گیج رفتن سرش
یه لحظه دستشو روی سرش گذاشت ولی دوباره نگاشو به در داد
بازش کردو تو رفت
نگاشو توی تاریکی اتاق چرخوند و روی تخت جیمین ثابت شد
چشماش روی پسر مو مشکی مچاله شده زیر پتو انداخت
صورتش زیر نور ماه می درخشید
لبای سرخ و خوش فرمش
موهای مشکیش
پوست سفیدش
همش باعث داغ شدن بدنش میشد
سمتش رفت
چقد ناز خوابیده بود
مستی نمیزاشت بفهمه داره چیکار میکنه دقیقا
خودشو جلو کشید
بدنش کرخت بود و کنترل کردن خودش کمی سخت بود و این حالت هی داشت بیشتر میشد
خودشو پشتش روی تخت پرت کردو بی مهابا دست و پاشو دورش انداخت و تو اغوشش کشید
سرشو تو گردن سفید بیرون مونده از پتوش کردو نفس عمیقی کشید
_ هوووم
لذت بخش بود
مثل لمس شبنم روی گلبرگ
مثل نفس کشیدن بوی خاک توی هوای بارونی
مثل بوی قهوه ی تازه دم
مثل خنکی هوای دمه صبح
بینیشو تو موهاش کردو بازم نفس کشید
_ تو دیوونم میکنی
دستشو بالا آورد
روی گردنش گذاشت و لمسش کرد
بالاتر رفت
شصتش رو روی لب پایینش کشید
با حس نرمیش هیسی زیر لب گفتو لب پایین خودشو تو دهنش برد
اون یکی دستش روی پهلوش نشست و مالش داد
_ تو هنوزم مال منی
دستشو زیر لباسش برد و روی شکم نرمش کشید
لباشو روی سرشونه اش گذاشت و چند بار آروم بوسید
_ تو جوجه ی منی
گردنشو بو کردو لباشو روش گذاشت و مکی زد
هیچ کدوم کاراش دست خودش نبود و کاملا بی اختیار داشت هرکاری دلش میگفت انجام میداد
خب فکر میکنید جیمین همچنان خواب بود؟
نه از اون لحظه ای که سرگرد خودشو روی تخت انداخته بود بیدار شده بود
ولی طبق معمول باهوش تر از اونی بود که بخواد این موقعیت عالی رو از دست بده
از بوی الکلی که میداد و رفتار بی پرواش متوجه شده بود ک مسته
پوزخندی زد
و منتظر موند
دلش با بوسه ای که سرگرد با بی تابی روی گردن و سرشونه اش میزد میلرزید
وقتی زیر گوشش با صدای کشیده ولی خشن گفت دیوونم میکنی احساس میکرد قلبش داره اتیش میگیره
نوازش دستاش ، نفسای عمیقی ک توی گردنش میکشید ، همش باعث میشد از خود بی خود شه
_چجوری اینطوری جلوم راه بری و من دیوونه نشم؟
با صدای بمش تو گوشش زمزمه کرد و لاله گوشش رو بین لباش گرفت مکید
جیمین خیلی داشت خودشو کنترل میکرد تا صدایی از روی هیجان از گلوش خارج نشه
با حس دست بزرگش که داشت سمت پایین تنش و باکسرش میرفت
به خودش اومد
نباید میزاشت
نباید اتفاق می افتاد
با چنگ شدن پهلوش توی دست سرگرد آخی گفتو چشماشو باز کرد
سرشو برگردوند سمتش و گیج و خابالو نگاش کرد
چشماشو درشت کرد
یهو گفت : چی ...چیکار میکنی ؟
جونگ کوک نگاش کرد
صورت گیج و متعجبش زیادی کیوت بود
دستشو روی شونش گذاشت و روی تخت به پشت خوابوندش
خودشو بالا کشیدو روش خیمه زد
جیمین دوباره با لحنی متعجب و چشمایی درشت گفت : جونگ کوک ... چیکار میکنی؟
کوک سرشو پایین برد
پیشونیشو روی قفسه ی سینه پسر زیرش تکیه داد و نفس صداداری کشید
جیمین با قرار گرفتن سرش کوک روی سینش نفسشو حبس کرد
مرد همونجا توی سینش زمزمه کرد : چرا دیوونم میکنی؟
احساس میکرد قلبش روی هزار میزنه
میخواست سرشو تو بغلش بگیره و روی موهای بلندشو بوسه بزنه
_چیکارت کنم جوجه؟
جیمین احساس کرد دلش هری ریخت
ولی یهو با بالا اومدن صورت کوک و نگاه ترسناکو وحشیش نفسش تو گلوش موند
جوری نگاش میکرد که انگار همین الان میخواد تنشو بدره
نگاهش تاریک بود
_ چیکارت کنم جیمین؟
اخم داشت و جدی بود
جیم شوکه نگاهش میکرد
نمیتونست نگاهشو درک کنه
تا به خودش بیاد دستای کوک روی پهلوش نشستو پشتش رفت
با چنگ شدن باسنش توی دست بزرگ سرگرد از شوک پایین تنشو از روی تخت بلند کرد و بازوشو چنگ زد
_ جونگ کوک ؟
اروم صداش کردو چشماشو بهش دوخت
_ تقصیر توعه ! این که من الان اینجوری ام تقصیر توعه
زانوشو بین پاش گذاشتو بیشتر تو صورتش خم شد
نفساشون تو صورت هم پخش میشد و بدناشون مدام داغ تر میشد
_ تقصیر توعه که زندگیم مثل قبل نیس، تقصیر توعه که دگ آدم قبل نیستم ، تقصیر توعه که تمام وجودم درگیرته
صداش سر هر جمله بلندتر میشدو سر تیکه آخر تقریبا تو صورتش داد زد
دستشو وحشیانه و خشن سمت باکسر جیمین برد
چون شلوار پاش نبود کارش آسون تر بود
جیمین سریع دستاشو گرفت و گفت : نکن جونگ کوک ، نکن
و سعی کرد خودشو از زیرش بیرون بکشه .
ولی مرد با گرفتن دستاش و قفل کردنشون بالا سرش سر جاش میخش کرد
جیمین دوباره تقلا کرد ، با اخم گفت
_ ولم کن !
جونگ کوک دوباره تو صورتش داد زد : ولت نکنم میخوای چه غلطی کنی ؟
جیمین نمیخواست
اون نیاز داشت این حرفا و اعترافات رو توی هوشیاری از زبون جونگ کوک بشنوه
نیاز داشت ازش معذرت خواهی بشه
ولی جونگ کوک الان یه مرد مست بود که با تمام وجود درگیرش بود
پس صداشو بالا برد و تو صورت کوک داد زد : نمیخوامت ! نمیخوامت، تو تمومش کردی ! هرچی بینمون بودو تموم کردی ! با اون حرفای کوفتیت و اون عقاید مزخرف پوسیدت، نمیتونی اینجوری باهام رفتار کنی
جونگ کوک با شنیدن حرفایی ک میدونستن درستن و به شدت روی اعصابش میرفتن، از روش بلند شد
جیمین سریع خودشو بالا کشیدو به تاج تخت تکیه داد
جونگ کوک یهو سرشو سمتش برگردوند
چشماش رنگ خون بود و پریشونی به وضوح ازش معلوم بود
_ تو شروعش کردی! وقتی تو پیرهن من جلوم وایمیسی، وقتی میگی لمست کنم، وقتی صدای ناله های لعنتیت تو گوشم میشینه...
با فریاد گفتو ساعت کوچیک رو پاتختی رو برداشت و توی دیوار پرت کرد
جیمین از صدای برخورد ساعت با دیوارهینی کشید
نگاهشو از ساعت خورد شده گرفتو به سرگرد آشفته داد
بلند گفت : من مست بودم ، نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم ، نمیخواستم اونجوری بگم، من نمیخوام با کسی باشم که منو پس زده
با شنیدن جمله آخر جیمین
جونگ کوک یهو سمتش رفت
از نگاهش آتیش میریخت
عصبانیت از وجودش شعله میکشید
تو صورتش خم شد
جیمین خودشو بیشتر به تاج تخت چسبوند و پاهاشو کمی جمع کرد
کوک همونجوری که نگاهش قفل چشمای حیرت زده جیمین بود با لحنی عصبی ، تیکه تیکه از بین دندونای چفت شدش غرید : باشه ... اگه مال من نیستی... حق نداری... مال کس دگ ام باشی...
اینو گفتو مشتشو محکم درست کنار سر جیمین به تاج تخت کوبید و فریاد زد : فهمیدی؟
و با همون سرعت ازش فاصله گرفت و سمت دررفت و بعد از خارج شدنش محکم بهم کوبیدش
جوری که انگار چارچوب در داشت از جاش کنده میشد
جیم نگاه شوکه شده و حیرونش رو به دربسته داد
هنوز ضربان قلبش تند میزدو دستاش یخ کرده بود
اون مرد واقعا ترسناک شده بود
.
.
چیکار باید میکرد؟
یه ساعت از رفتن کوک گذشته بود ولی خبر ازش نبود
هوووفی کلافه کشید
اصلا شاید بهتر بود امشب اینجا نمیومد
سمت کمد رفت
شلوارشو برداشت و پاش کرد
هودی ک تنش بود رو هم برداشت و با اون پیرهن مشکی عوض کرد
از اتاق بیرون زد
باید پیداش میکرد
مطمئن بود که جونگ کوک پیش بچه ها نمیره
پس توی محوطه شروع به گشتن کرد
تاریک بود و نور ماه تنها روشنایی شب بود
نسیم خنکی به تنش میخورد و گاهی صدای زوزه ی گرگ و جیرجیرک ها به گوش می رسید
قدماشو روی چمن های مرتب کف میزاشت و نگاهش مدام گردش میکرد
تقریبا همه جارو گشت
و آخرین جایی ک مونده بود نزدیک جنگلی بود ک خودش رفت
قدماشو سمت اونجا تندکرد
با نزدیک شدنش و دیدن جسم مردونه اش که به درخت تکیه داده بودو یه دستش رو روی پای جمع شده اش گذاشته بود سریع سمتش رفت
سرش پایین بود و یه شیشه مشروب نصفه دگ هم کنارش
خودشو بهش رسوند
سخت نبود تشخیص اینکه تا خرخره خورده و الان احتمالا بی هوش
نگاهی بهش کرد
چجوری حتی تو اون حالم جذاب بود؟
موهای بلند و مشکیش شلخته توی صورتش ریخته بود و استینش رو بالا زده بودو دست تتو دارش مشخص بود
جلو رفت کنارش روی دوتا پاش نشست و آروم صداش زد : سرگرد؟؟؟
ولی جوابی نگرفت جز صدای نفسای منظم و کمی عمیقش
دستشو جلو برد و دوباره صداش کرد: هی جناب سرگرد
ولی بازم سکوت بود
_ آه مجبور بودی انقد بخوری؟ میشه بگی من چجوری باید این هیکل اندازه غولتو بلند کنم و با خودم تا خونه بکشم؟؟؟
پشتشو بهش کردو جلوش نشست
دوتا دستاشو گرفت و از روی شونه هاش انداخت
و بدنشو روی کولش انداخت
حینی ک بلند میشد دستاشو زیر روناش گذاشت و با تمام توانش و نفس عمیقی که گرفت بلند شد
_ اهههه فقط بلند شدم و احساس میکنم دارم له میشم، چجوری قراره این همه راه ببرمت
دستاشو زیرش محکم تر کرد
سر کوک توی گردنش افتاده بود
_ حداقل میشه اینجوری تو گردنم نفس نکشی؟ قلقلکم میاد ، بعد هردومون نقش زمین میشیم
داشت با خودش حرف میزد چون جونگ کوک عملا بی هوش بود
به نفس نفس افتاده بود
حمل کردن جسم هیکلی سرگرد برای اون که بدن ظریفی داشت سخت بود
پیشونیش عرق نشسته بودو کمر و دستاش درد میکرد
_ تلافی دراوردی؟ تلافی وقتی ک تا اینجا بغلم کردی؟
اهههه خیلییی سخته .... نمیتوووونم
زیر لب غرغر میکرد و قدمای آرومش رو به سمت خونه بر میداشت
با سینه ای ک دگ به خس خس افتاده بود بالاخره به خونه رسیدن
با هر مکافاتی بود دستگیره رو چرخوند و درو باز کرد
_ امشب قرار بود یه جور دگ ای بگذره
اینو گفتو بالاخره با هینی بلندی ک کشید جونگ کوک رو روی تخت انداخت
کمرشو صاف کرد که صدای قرچ قرچ مفصلای خشک شده و تحت فشارش بلند شد
کشو قوسی به بدنش داد
_ حسابی خستم کردی سرگرد بی جنبه من
اینو گفتو خودشو روی تخت انداخت
.
.
.
*****
YOU ARE READING
forbidden love
Fanfictionعشق ممنوعه🔞💔🍁 عشق قانون و محدودیت و مرز نمی شناسه وقتی به خودت میای که میبینی بیشتر از هر زمان کسی رو میخوای که برات ممنوعه عشق دو طرفه ممنوعه 💔🍁 جیمین پسر ۲۰ ساله ای که برای پرستاری به خونه جئون جونگ کوک ۴۰ ساله میره ژانر: انگست ، اسمات🔞 ، عا...