part 25

3.1K 454 113
                                    

همونجوری که چشمای پف کردشو میمالید تا یکم باز شه و بتونه زیر پاشو نگاه کنه از اتاق بیرون زد
سرش درد میکرد و سنگین بود
از پله ها پایین رفت
همونجا وایساد و نگاهشو دور چرخوند تا آشپزخونه رو پیدا کنه
فقط یه بار اونجا اومده بود اونم توی جشن بود و زیاد یادش نمیومد کجا به کجاس
با صدای نامجون روشو سمتش کرد
_ جیمین؟
لبخندی زد و سرشو کمی به احترام خم کرد: سلام نامجون شی
به طرف آشپزخونه رفت
پشت میز نشست و گفت : تهیونگ نیست؟
یدونه زیتون دهنش گذاشت و اطراف و نگاه کرد
_ همینجاها بود!
نامجون در حالی گفت که داشت از آشپزخونه بیرون میرفت
جیمین سری تکون داد
با دستی که ضربه ی آرومی به شونه اش زد برگشت
تهیونگ با موهای ژولیده و فر که تو پیشونیش ریخته بود با یه تیشرت مشکی که پایین استیناشو به بالا آورده بود پشت سرش وایساده بودو لبخند بزرگ مستطیلی شکلش رو به نمایش گذاشته بود
_ صب بخیر
جیمین لبخندی زد : صب بخیر
تهیونگ دورش زدو جلوی گاز وایساد و کاسه ای برداشت و مشغول ریختن سوپ توش شد
_ خوبی؟
_ سرم درد میکنه
_ مال اینه که تا خرخره خوردی
گفتو کاسه رو جلوش گذاشت
_ بخور اینو ! سرت بهتر میشه
جیمین کاسه رو جلوش کشید و قاشقو توش کرد سرشو کمی پایین انداخت و قاشقی که پر کرده بود رو با لبایی غنچه فوت میکرد
از بالای چشم نگاهی به تهیونگ انداخت که بی حرف و با لبخندی کم رنگ بهش زل زده بود
دو دل بود که بپرسه یا نه با کمی من و من گفت: احیانا!!!
تهیونگ سوالی نگاش کرد
_ دیشب که مست بودم ! چیز چرتو پرتی که نگفتم !؟؟
تهیونگ خیلی ریلکس گفت : چرا گفتی!! ولی چرت و پرت نه
جیمین سرش رو بالا آورد سعی کرد خیلی کنجکاو نشون نده خودشو : چی گفتم پس؟
تهیونگ همینجوری که تکیشو به پشتی صندلی میداد و دستاشو پشت گردنش به هم قفل میکرد با یه آبروی بالا رفته بهش نگاه کردو گفت: چیزای خوب خوب
جیمین قاشقو توی ظرف گذاشت
سرشو بالا اورد و تند گفت : مثلا چی؟
تهیونگ شونه بالا انداخت
قیافه ای متفکر و موذی به خودش گرفت : در مورد خودمون بود
_ خودمون؟ یکم خیالش راحت شد که درمورد اتفاقات دیشبو جونگ کوک چیزی نگفته
_ اره ! با نیشخندی گوشه ی لبش گفت
_ چی گفتم؟
تهیونگ خودشو جلو کشید کمی روی میز خم شد تا به جیمین نزدیک تر شه
جیمین هم ناخودآگاه جلوتر رفت
حالا سراشون نزدیک هم بود  و جیمین با چشمایی کنجکاو و منتظر نگاش میکرد
تهیونگ با صدایی که از قصد آروم و بم کرده بود گفت : بهم ابراز علاقه کردی
جیمین یهو با مشت تو بازوش زدو هولش داد عقب با خنده گفت : گمشو عوضی
تهیونگ همچنان قیافه ی جدیشو حفظ کرده بود :باور کن راست میگم ! هی میگفتی چشمات خوشگله و لباتو مژتو دماغتو هیکلتو ، همه جامو گفتی
جیمین با یه قیافه ای که انگار داره میگ کم زر بزن داشت نگاش میکرد
شیطون گفت : از کی روم کراش داشتی بهم نگفتی ؟ اگه انقد بابتش اذیت میشدی که نقشه مستی بریزیو به اون زنه بگی بهم زنگ بزنه و بعدش خودتو پلاس کنی خونمونو بعد تو حموم بهم ابراز علاقه کنی و شبم بگی پیشت بخوابم ( نفس عمیقی کشید از بس تند و پشت سرهم حرف زده بود) فقط کافی بود خیلی ساده بهم بگی موچی!!
سرشو بالا پایین کردو دستاشو جلوی سینش توهم قفل کرد
جیمین آرنج دوتا دستاشو روی میز گذاشت و خودشو کمی جلو کشید: بهت ابراز علاقه کردم پس؟؟؟
_ اوهوم !! هی میگفتی ته ته من عاشقتم ! دارم توی عشقت پرپر میزنم ! لطفا منو بپذیر و ازین جور چیزا...
اینارو با قیافه ای ناله میگفت و مثلا ادای جیمینو در میاورد
_ آها که اینطور !! بیا جلو ...
روبه تهیونگ گفتو خودشم کمی جلوتر رفت
ته روی میز خم شد و سرشو کامل بهش نزدیک کرد
_ گوشتو بیار
جیمین خیلی ریلکس گفت و وقتی تهیونگ گوشش رو نزدیک تر آورد شمرده شمرده و بلند گفت : مگه -تو-خواب-ببینی!!!
و یهو پرید و گوششو بین دندوناش گرفت و گاز زد
_ اخخخخ وحشیییی
با خنده ولش کرد که تهیونگ سریع دستشو روی گوشش گذاشت و قیافه ی از درد توهم جمع شدش رو سمت جیمین که میخندید گرفت
_ چرا گاز میگیری ؟ مگه سگی؟ اخخخ گوشم
جیمین دوباره با لبخند قاشقو برداشت و مشغول سوپ خوردن شد
_ تا تو باشی دروغ نگی !!
_ خری دگ
تهیونگ با قیض گفت
_ حالا چرا مست کرده بودی؟
جیمین همونجوری که سرش پایین بود یهو لبخندش محو شد و این از دید ته دور نموند
نفس عمیقی گرفت
_ اگه راحت نیستی نگو ولی بدون اگه بخوای چیزی بگی گوش من همیشه حاضر به شنیدنه!!!
یهو بعدش اضافه کرد : البته اگه سالم بزاریش....
جیمین سرشو بالا آورد
با قیافه ای غمگین زل زد بهش: بین خودمون میمونه ؟
_ نه
جیمین با چشمایی درشت و سوالی متعجب نگاش کرد
_ اره بابا میمونه ! بگو
_ خب راستش ! یکم سخته !!
کمی من و من کرد
همون جوری  که سرش پایین بود با سوپش بازی میکرد گفت : با جونگ کوک دعوام شده بود
تهیونگ با تعجب گفت : جونگ کوک ؟ برا چی؟
جیمین نگاش کرد
سخت بود که بخواد اینجوری براش توضیح بده
و یکمم عجیب بود از رابطه ای بگه که اصلا معلوم نشد کی شروع شد کی تموم ...
_ خب ...خب ...امممم
تهیونگ همچنان بهش زل زده بود و منتظرشه نگاه میکرد
_ بزار از اولش بگم
_ بگو
دو دل شروع کرد : اونشب که تولدت بود ؟
_ خب!
_ جونگ کوک خواست برگرده منم گفتم باهاش میرم !
_ خب؟
_ بعد اون زودتر از من رفت و منم بعدش رفتم !
_ خب خب!
_ خب وقتی رفتم دم در دیدم ماشینش هست ولی تا منو دید گازشو گرفتو رفت
ته چشماش درشت شد
_ وقتی رفتم خونه باهاش دعوا کردم که چرا اونجوری ولم کرد اونم گفت ازم ناراحت بوده !!
_ چرا؟
_ چون ، چون...
_ با ما رقصیدیو بگو بخند کردی؟
جیمین یهو نگاش کرد تعجبش از چشماش معلوم بود
_ خب فکر کردی من اون سرگرد حسود و دیوونه و قاطی رو نمیشناسم؟از نگاهاش معلوم بود داره عین چی حرص میخوره!!
جیمین سرشو به معنی تایید تکون داد : اون هی میگفت حق ندارم با کسی بخندم یا با کسی زیاد صمیمی رفتار کنم ، منم خب اعصابم خورد شد گفتم وقتی هیچ کاره ی منی پس حق نداری برام تکلیف تعیین کنی ! اونم خب وحشی شد
_ اوه اوه
_ حالا خلاصه دعوامون شد من رفتم تو اتاقم و ....
_ او مای گاد چه رمانتیک
با خنده گفت _ خفه شو ...!!
_ خب بعدش؟
تهیونگ با قیافه ای مشتاق که انگار داره فیلم سینمایی نگاه میکنه زل زد به دهن جیمین
_ بعدش بهم گفت دوسم داره
_ چییییی؟؟؟؟؟؟
تقریبا داد زدو از روی صندلی بلند شد
جیمین با تعجب بهش نگاه کرد و گفت : بشین بابا ! چرا انقد تعجب کردی ؟
ته همونجوری که دوباره روی صندلی مینشست گفت: انگار تو سرگرد مارو خوب نمی شناسی که تعجب نکردی !!
جیمین گیج نگاش کرد
_ هیچی بابا ادامه بده!!
_ خب بعد اون دگ رابطمون فرق کرد میدونی منظورم چیه دگ؟
البته تنها برای دو روز بود چون بعدش من رفتم دگو! و خب قرار بود سه چهار روزه برگردم ولی بیشتر شد
و وقتی برگشتم ، همه چیز فرق کرده بود !!
_یعنی چی؟
_ جونگ کوک بهم گفت دگ نمیخواد ببینتم! گفت من بدردش نمیخورم
وقتی اینو گفت صداش آروم و محزون بود
_ چراا؟ سرچی؟
_ نمیدونم! وقتی ازش پرسیدم گفت چون من بچه ام و مناسبش نیستم ( کمی مکث کرد با ناراحتی ادامه داد) حوصله بچه داری نداره
_ چه خره بابا این جونگ کوک ! همینجوری بهت گفت؟
_ اره بعدشم گفت تسویه حساب کن و دگ ام نیا
_ عجب!!
_ اینجوری شد که من حالم بد بودو رفتم اونجا مست کردم
اینو با لحنی گفت که شبیه بچه ای بود و که مادرشو گم کرده
_ همیشه همین جوری بوده !
_ چه جوری؟؟
_ از تغییر بدش میاد تو هرچیزی ! مخصوصا تو روال عادی زندگیش ! زندگیش عین یه رباته برنامه ریزی شدس! صب زود بیدار شه صبحونه بخوره ، بره سرکار و ماموریت و اینا، بعدش برگرده بخوابه دوباره تا فردا صب... چند ساله زندگیش همینه ! یه اصولی واسه زندگیش داره که میخواد همیشه بهش پایبند باشه! فکر میکنه نباید جز اون عمل کنه چون اون بهترین مدل زندگیه! حالا داغون ترین روشه ها ولی خب حالیش نیست که...
تو قبل تصادفش رو ندیدی بخاطر همون نمیدونی
جیمین سری تکون داد
_ هی موچی!!
نگاش کرد
_ دوسش داری؟
جیمین چیزی نگفت
_ اونم داره! از نگاهاش معلوم بود ! وقتی میخواست با چشماش جرم بده !
خنده ی ریزی کرد
تو همون حال نامجون با موبایلی رو گوشش اومد تو
_ اره ! باید برم سر صحنه جرم ! زنگ زدم هماهنگ کردم با اداره که دوتا سرباز بفرستن
هردوشون وقتی دیدن داره درمورد کارش حرف میزنه نگاشونو گرفتنو دوباره بهم دادن
_ میدونی چقد روت حساس بود
جیمین با لبخندی به تهیونگ گفت
_ حق داشته !! حساس نبود به عقلش شک میکردم
جیمین سوالی نگاش کرد : چرا؟
_ دگ معلوم نیست روت کراش دارم؟؟؟
جیمین بلند زد زیر خنده و خودشو روی میز انداخت
نامجون : هی فهمیدی چی گفتم؟؟؟
_ اون صدای خنده ی جیمین نبود؟؟؟
نامجون با این حرف جونگ کوک برگشتو اون دوتا رو نگاه کرد که با خنده تو سرو کله ی هم میزدن
بعد نگاهی به گوشی تو دستش کرد
_ چجوری شنیدی؟
_ پس خودشه!!!
جونگ کوک با حرص پلکاشو روی هم فشار داد
_ اونجا چیکار میکنه؟
نامجون ازشون فاصله گرفت
_ دیشب با تهیونگ اومد
_ با تهیونگ؟؟؟ چرا؟
_ مست بود ! تهیونگ آوردش خونه
جونگ کوک دستی تو موهاش کردو با حرص عقبشون داد ، چشماشو روهم گذاشت و سعی کرد آروم باشه
_ چرا مست بود؟
_ هی پسر مگه بازجوییه؟
_ بگو نامجون!
_ من که خبر ندارم !
صدای کمی عصبی شده بود: بفرستش خونش! نزار زیاد اونجا بمونه !
_ چیزی شده؟
_ نه مثلا چی؟
_ اداره حرف میزنیم!!!
با شنیدن یه بار دگ، صدای خنده های جیمین و تهیونگ با قیض بدون گفتن کلمه ای گوشی رو قطع کردو روی مبل پرتش کرد
انگشت شصت و اشاره اش رو روی چشماش گذاشت و نفسشو بیرون فوت کرد
پس دیشب مست کرده بوده!!! و چرا باید اونی که میرفت سراغش تهیونگ باشه؟ درسته چون اون شماره ی فاکیش رو نداره!! و این خودش بود که نخواست داشته باشه ! و بازم این خودش بود که تصمیم گرفت
همه ی این کارا رو بکنه و باعث شه الان جوجش...
یهو با فکر به اینکه بازم جیمین رو جوجش خطاب کرده حتی پیش ،خودش کفری شد
چرخی دور خودش زدو سمت میز کارش رفت
چون تازه حالش خوب شده بود فعلا توی اداره میموند و ماموریت نمی رفت
پس پرونده های چرم رو برداشت و سرشو مشغول خوندن کرد تا خیلی به خونه نامجونو ادمای توش فکر نکنه
.
.

forbidden love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang