خاطرات عزیز، بذار این دفتر رو اینطور شروع کنم:
زندگیم خیلی قشنگتر بود اگه عشق توش بود. لمس، بو، نگاه، هراس و حس کردنی توش بود.حس دلتنگی دارم برای دراز کشیدن جایی که هرگز نرفتهم یا بوسیدن لبهایی که هرگز نبوسیدهم یا بازو هایی که هرگز بینشون نبودهم. دلم تنگ شده واسه نگاهی که میشناسم ولی هرگز ندیدمش. دلم تنگه برای بوی خنک موهای ابریشمی مردی که هرگز منو بین تن خودش و دیوار فشار نداده تا محکمتر ببوسه.
اگه عشق وجود داشت دردهام قشنگتر بودن. میفهمی چی میگم؟ انگار یه هدف ارزشمندتر برای گریه هام داشتم و درجواب "چه مرگته؟" نمیگفتم "نمیدونم". دلم میخواد به کسی تعلق داشته باشم. آدمهای واقعی خیلی زیبان.
اونها دست، صدا، مو، چشم، لب و ناخن دارن. به ناخن های آدمها دقت کردی؟ بعضیاشون خیلی قشنگن. یا مثلا پشت گوش هاشون، انگار جای خوبی برای بوسیده شدنه. چشمامو میبندم و لبهای بزرگ و خنکی رو روی پوست داغ پشت گوشم تصور میکنم و معرکهس. این فقط یه خیاله، اما مطمئنم واقعیتش قراره اتفاق بیفته.
مستم؟ نه ولی دل تنگم. دل تنگ همون حسی که هرگز نداشتم. برای بوی چوب سوخته و بستنی وانیلی و دارچین که ازش بدم میاد. برای عسل صبحونه ریخته شده روی لبهای آدم خودخواه و لجبازی که توی نوبتش ظرفها رو نشسته و حالا با پوزخند کجش روی نیمرو عسل میریزه و میخواد به زور منو متقاعد کنه که خوشمزهس.
حتما دهنش بوی خمیر دندون اوکالیپتوس و آدامس هندونه میده که روش یه لیوان چای نیمه گرم خورده تا مزه تلخ دهنشو بشوره ببره.
شاید موهاش فر باشه، فر های درشت مشکی با تار های سفید روی شقیقه هاش توی سن سی و دو سالگی.
شاید از این مردا باشه که سرشون رو میتراشن. شاید موهای طلایی داره و عینک نازک قهوه ای میزنه تا بتونه اسم مغازه هارو بخونه.
حتما بهم حس خونه میده، حسی که هرگز دریافت نکردم.
***
بچه ها اگه از داستان خوشتون اومده با ووت و کامنت ازش حمایت کنید.♡
YOU ARE READING
Dear diary
Fanfictionخاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه. Ziam story, Top/Bottom: No s...