خاطرات عزیز، این دفتر توی وسایل لیام پین پیدا شد، مقدار زیادی خون روش ریخته شده بود و از آخرین چیزهایی بود که اون توی ساعات قبل مرگ همراه خودش داشت. پلیس ها دفتر رو به صاحب اصلیش، زین مالیک، یعنی من، برگردوندن.
خاطرات عزیز، عشق زیبای من توی مسیر محل کارش تا اسکله، بخاطر خرابی چراغ های کنار خیابون و خواب آلودگی راننده کامیون، توی یک سانحه ی رانندگی، مُرد. قراره تا آخر عمرم غمگین باشم.
شاید هزار بار تموم جملاتی که نوشته رو توی این یک هفته خوندم و انقدر جیغ زدم که صدام خشدار شده. چه اهمیتی داره صدام چجوری باشه وقتی لیام نیست تا بگه براش لالایی بخونم تا بخوابه؟
از دست دادن مادرم سخت بود. خیلی سخت، اما با وجود لیام تونستم تحملش کنم. همیشه میترسیدم از اینکه احساساتش اندازه ی من عمیق نباشه، من عاشق تر باشم و اون منو وابسته ی خودش کنه و بعد بذاره بره. اون مرد عاشقم بوده و من با بچگی هام فرصت "داشتن عاشقانه ترین زندگی" رو از جفتمون گرفتم.
دیگه هیچ وقت نمیتونم بعدِ تو شاد باشم لیام، و نمیدونم از چه جمله ای استفاده کنم تا بتونه نهایت عشق و غمی که دارم رو توصیف کنه. واسه بر گردونِ تو خیلی ضعیفم و واسه امید داشتن خیلی خسته و واسه کنار اومدن، خیلی عاشق.
خاطرات عزیز، اون عشقی که منتظرش بودم رو پیدا کردم. من با تموم وجودم حسش کردم، خیلی دنبال دفترم گشتم، تا خط به خط بنویسم از تک تک آرزو هایی که واقعیت شده بودن، اما اونا تبدیل شدن به خاطره هایی که قراره محال باشن.
خاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه.
YOU ARE READING
Dear diary
Fanfictionخاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه. Ziam story, Top/Bottom: No s...