از اولین دیدارمون بزرگتر شدی. غمگین تر ولی زیبا تر شدی. فردا تولدته. دائما فکر میکردم عاشقانه ترین کادویی که میتونم بهت بدم چیه؟ نمیدونم.
هنوز درباره ی کادو تصمیم نگرفتم اما قراره این دفتر رو برگردونم.
یعنی واقعا ته دلت شک میکنی شاید عاشقت شده باشم؟
یادته آخر هفته که درحال قایق سواری با لویی بودی، همدیگه رو دیدیم؟ اتفاقی نبود. اومده بودم تا ببینمت.
حتی اون روزی که مشت ظریف دستت رو کوبوندی وسط سینهم و گفتی چرا همیشه جلوی راهت سبز میشم و من نگران دست قشنگت بودم که آسیب نبینه، اون روز هم از قصد اونجا بودم.
وقتی مست کرده بودی و من تموم شب توی ماشین حواسم به حرکاتت بود، اومده بودم که وقتی تنها شدی بغلت کنم و تا بذارمت توی ماشین و برسونمت خونه. دائما منتظر بودم یچیزی بگی. یه ابراز علاقه ای، چیزی. توی ذهنم سناریو میساختم که وقتی مستی منو میبوسی و بعد که از سرت بپره، ابراز علاقهت رو پای ناهوشیاری میذاری. من میبوسمت و میگم دوست دارم تا ته دلت قرص بشه و بگی توئم دوسم داری.
من همیشه نگاهم به تو و حواسم به توئه. مثل یه شبح عاشق، همیشه نگاهت میکنم.
ببخشید که مثل تو قشنگ نمینویسم. ببخشید بلد نیستم حرف دلمو بزنم. منم اندازه شکسپیر عاشقم اما، من دکترم و اون شاعر بوده. اون جرئت گفتن داشته، اما من همیشه قایم شدم. اون نمایشنامه نوشته و من توی دفتر خاطرات معشوقم غر غر میکنم.
نمیتونم قشنگترین روش برای گفتن حسم رو بهت پیدا کنم. فقط یه بار قراره اعتراف کنم، میخوام حتی اگه نه بشنوم به اندازه ی کافی قشنگ گفته باشمش. میترسم دلتو بزنم.
توئم دوسم داری مگه نه زین؟
اون چیزایی که زیر لب زمزمه میکنی و فکر میکنی نمیشنوم اما میشنوم یا وقتایی که نگرانم میشی چرا تا دیر وقت کار کردم، وقتی از قصد زیر بارون میشینم تا سرما بخورم و بیای مراقبم باشی و تو غرغر میکنی چرا مراقب خودم نبودم، بخاطر اینه که دوسم داری مگه نه؟
***
سلام. کامنت بذارید. بای.
YOU ARE READING
Dear diary
Fanfictionخاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه. Ziam story, Top/Bottom: No s...