"اگر دنیا مادرم رو ازم گرفت و توی دلم جنگ راه انداخت، تورو به جاش بهم داد تا آرومم کنی."
چقد قشنگ و متفاوت جمله ی "تو آرومم میکنی" رو میگی. چقد دستبند جدیدت به دستت میاد. چقد موهات که داره بلند میشه بانمکت کرده. چقد صدای خندهت وقتی میگم کوتاهشون نکن مست کنندهست. هوش رو از سرم میپرونه.
خیلی قشنگه خودت میای توی بغلم لم میدی و سرت رو روی قلبم میذاری و میبینی چطور داره برات میتپه. چقد بوی موهات آرامش بخشه. بوی دریا و ساحل، نسیم خنک غروب و چمن های سبز بالای تپه ی نزدیک اسکله، هیچ وقت انقد قشنگ نبودن وقتی که تو اینجا کنارم نبودی.
می بینی چطور از یه پزشک بی احساسِ خشک و بداخلاق، یه نویسنده ی عاشق ساختی؟
دستات رو محکم توی دستام قفل میکنی و من فکر میکنم کاش هیچ وقت این قفل باز نشه. کاش هیچ وقت قفل تن هامون باز نشه. سعی میکنم مثل تو جمله بسازم و دست خطم شبیه تو باشه و از قشنگترین و پیچیده ترین روش واسه توصیف احساسم بهت استفاده کنم. لحن حرف زدنم مثل تو شده و... من دارم توی تو غرق میشم زین مالیک.
***
اگر از داستان لذت بردید یا هر نظری چیزی بود
توی کامنت بهم بگید و اینکه ووت یادتون نره.♡
YOU ARE READING
Dear diary
Fanfictionخاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه. Ziam story, Top/Bottom: No s...