December 24th 2013

57 24 10
                                    

تولد کوچیکی که لویی برای خودش گرفته تا در واقع حال و هوای تورو عوض کنه فقط و فقط باعث بیشتر شدن حسادتم میشه. میخوام زیبا بنویسم اما نمیتونم. نمیتونم مثل تو زیبا باشم زین. من یه پزشک رو مخم، و تو زیبا ترین همراهی هستی که یک بیمار توی کل دوران طبابتِ من داشته.

خیلی قشنگه که لویی اینقدر بهت نزدیکه، سعی میکنه حالتو خوب کنه و برعکس من همیشه موفقه. دیشب وقتی داشتیم برای لویی کادو میخریدیم دستمو لمس کردی، میخواستی جعبه ی ساعت رو از دست من بگیری و یه لحظه ی کوتاه گرمای دستت حس رو کردم. من هنوزم دارم فکر میکنم که آیا اون لمس اتفاقی بوده؟

میشه حالا که لبخندهات عمیق تر شدن یه نیم نگاهی به من بکنی؟ قول میدم همون کارمند اداره مالیاتِ دم اسکله باشم، یا همون پسر پستچی که برادرش رستوران ایتالیایی داره. هرچیزی که بخوای میتونم باشم، قول میدم عاشق ترین باشم فقط بذار داشته باشمت.

Dear diaryWhere stories live. Discover now