"ما چی هستیم لیام؟"
امروز این سوال رو ازم پرسیدی. جواب دادم: "هرچی که تو بخوای."
تو به لبهام خیره شدی. مدت طولانی ای با نگاه براقت به لبهام نگاه کردی و بعد دوباره به چشم هام.
"ما دژاوو هستیم. هیچ وقت همچین حسی نداشتم اما تو آشنا ترین اتفاق غریب الوقوع زندگیمی."
همین جمله رو گفتی، یادمه. برخلاف ادبیاتم، حفظیاتم خوبه، بخصوص وقتی درباره ی تو باشه. قلبم تند تند میزد و حس میکردم برگشتم به سالهای دبیرستان وقتی اولین عشقم رو تجربه میکردم.
میون بازوهام جا میشی، دستات دور گردن و شونه هام چفت میشن. تو به دنیا اومدی که میون بازو هام جا خوش کنی یا من به دنیا اومدم که تا ابد توی بغلم بگیرمت؟ توعم حس میکنی دارم حرفهای عاشقانه یاد میگیرم؟
چقد اون ساعت به دستت میاد و من لحظه شماری میکنم تا بیفته بشکنه. به همین امید سفارشی خریدمش، به این امید که بیفته بشکنه و تو ببینی که پشت صفحه ی محافظ چرخ دنده ها، این جمله حک شده:
"I love you forever, Liam Payne"
YOU ARE READING
Dear diary
Fanfictionخاطرات عزیز، همینجا تورو به پایان میرسونم. فکر نمیکنم هیچ خاطره بهتر یا بدتر از اون خاطراتی که قبلا توی این دفتر نوشتم برام ساخته بشه. بذار این پایانِ خاطراتِ مکتوبم باشه، همینقدر زیبا، همینقدر دردناک، همینقدر عاشقانه. Ziam story, Top/Bottom: No s...