3.

157 42 4
                                    

"اون" با دوست دخترش بهم زده بود.

حدود دو هفته پیش، وقتی که لی جنو در دورهمیشون حاضر نشد، کنار مارک نشست تا ازش توضیح بخواد اما قبل از اینکه دهنش رو باز کنه، مارک جمین رو به خواسته ش رسوند.

اون گفت که تقریباً تمام دانشگاه درباره ی اون ها صحبت می کنن و بچه های کلاس، با انگشت نشونشون می دادن.

قضیه از این قرار بود که کانگ رینا برای مدت نسبتاً زیادی، به لی جنو با یکی از دوست هاش خیانت می کرد و جنو به صورت اتفاقی مچشون رو گرفت و بلافاصله با دختر بهم زد.

بعد از این واقعه، تا دو روز سر هیچ کلاسی حاضر نشد و حتی وقتی برگشت، با کسی جز مارک صحبت نکرد.

و پسر مو صورتی...

جمین کاملاً از این اتفاق شوکه شده بود.

باورش نمی شد که دختر زیبایی که دو ماه قبل تو مهمونی تولدش دیده بود، کاری مثل خیانت انجام بده.

حتی نمی دونست که باید خوشحال باشه یا ناراحت...
شاید این یه شانس بود...یه دریچه ی امید.

اما نمی خواست حتی تصور کنه ‌که پسر مو مشکی در حال حاضر، چقدر درد می کشه.

دوست نداشت از اندوه کسی که دوستش داشت، خوشحال باشه و لبخند بزنه.

خیانت، وحشتناک ترین کار ممکن بود و به نظرش این بدترین آسیبی بودش که امکان داشت به یک فرد، در رابطه برسه.

اصلاً چطور ممکن بود که کسی با لی جنو در رابطه باشه و بهش خیانت کنه؟

اون فقط در ذهن پسر کوچیکتر، "بهترین" فرد بود و حالا دقیقاً جلوی چشمش، از در خونه خارج شد.

بعد از دو هفته، بالاخره اون رو تو یکی از مهمونی های کاری پدرش دید و منتظر موند...منتظر موند تا مثل هر دفعه بیاد سراغش و ازش بخواد تا با هم توی حیاط قدم بزنن؛ بعد از ده دقیقه قدم زدن، به همون دیوار همیشگی تکیه بده و جمین منتظر بمونه تا پسر به حرف بیاد.

اما این اتفاق، هیچوقت نیفتاد؛ چون جنو این دفعه باهاش صحبت نکرد.

حتی نزدیکش هم نیومد و پسر مو صورتی سعی کرد منطقی باشه.

مهمونی های کاری پدرش، هر هفته برگزار می شدن؛ اما جنو هیچوقت سمتش نیومد تا دوباره مثل گذشته ها، قدم بزنن.

تو دورهمی های دوستانشون، یکی در میون شرکت می کرد و تمام وقتش رو به صحبت کردن با مارک می گذروند.

یک بار وقتی کنارش خالی شد، رفت پیشش تا بلکه پسر مو مشکی دوباره باهاش حرف بزنه؛ اما در تمام مدت، چشم های "اون" حتی یک لحظه هم صفحه ی گوشیش رو ترک نکردن.

جمین واقعاً تلاش کرد...

تلاش کرد تا خودش رو جای پسر بذاره و درکش کنه.

𝙂𝙤𝙣𝙚 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now