نمیدونست چندمین باری بود که تو اون ساعت، طول دفتر کارش رو با قدم های مضطربش طی کرده؛ اما حالا درد خفیفی رو در استخوان های مچش پاش، حس میکرد.
با شنیده شدن صدای تقه ای بر روی در، سرش رو بالا آورد و با صدایی که در تلاش بود تا نلرزه، گفت.
"بیا تو."
در هر صورت، اون روز شرکت تعطیل بود و میدونست که فرد پشت در، کسی جز "اون" نمی تونه باشه.
و بالاخره، با وارد شدن پسر مو مشکی، تونست چشمهای خسته و بی روحش رو ببینه.
"حوصله ندارم، پس زودتر کارت رو بگو."
لحن سرد جمین باعث میشد تا استرسش شدت بگیره؛ پس سعی کرد با اعتماد بنفس به نظر برسه.
"بشین."
جمین، بدون اینکه ارتباط چشم هاشون رو قطع کنه، به دیوار کنار در تکیه داد و دستهاش رو، روی سینهش قفل کرد.
"راحتم. فقط حرفت رو بزن. گفتی باید من رو ببینی...دلیل انتخاب مکانت این بود که دفترت رو به رخ بکشی؟"
"البته که نه! در هر صورت تو هم توی شرکت پدرت کار میکنی. چیزی برای به رخ کشیدن وجود نداره."
و بعد از به زبون آوردن این جمله، زمزمه ی "حالا هر چی" رو به وضوح شنید.
پسر مو بلوند، اطمینان داشت که اگه خودش بشینه، شرایط رو از اینی که هست، معذب کننده تر می کنه؛ پس به سمت میز کارش رفت و در قسمت جلویی اون، متوقف شد.
"راستش...خواستم بیای اینجا تا موضوعی رو باهات در میون بذارم. در واقع خیلی با خودم کلنجار رفتم که در این باره باهات حرف بزنم..."
پسر کوچیکتر شونه هاش رو با بیخیالی بالا انداخت و حرفش رو قطع کرد.
"اگه راحت نیستی، میتونی نگی و وقت هردومون رو بیشتر از این نگیری."
نفس عمیقی کشید و مصمم، سر تکون داد.
"میگم."
جمین حالا با کفشش، روی زمین ضرب گرفته بود و به نظر میرسید که کاملا حوصلهش از این تعارفات مسخره، سر رفته.
"راستش خیلی وقت بود که میخواستم در این باره باهات صحبت کنم...تقریبا از وقتی برگشتم...حتی دلیل برگشتنم به همین مرتبطه."
پسر مو مشکی فقط با دهن بسته، صدای نامفهومی درآورد و آدامسش رو باد کرد.
البته که از عمد این حرکت توهین آمیز رو انجام میداد و واقعا آزاردهنده بود؛ ولی ترجیح میداد که روی موضوعات مهم تری تمرکز کنه.
"متاسفم."
اخم های جمین، در هم فرو رفت و آدامسش رو به داخل دهنش برگردوند.
YOU ARE READING
𝙂𝙤𝙣𝙚 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "پسری که عاشقت بود، پنج سال پیش تو وان حموم، بر اثر خونریزی مرد."