"این دیگه اینجا چیکار می کنه، جه؟"
همونطور که کنار جهیون، وسط اتاق نشیمن ایستاده بود، می تونست ببینه که هشت جفت چشم، بدون پلک زدن بهش خیره شدن.
در واقع جهیون ازش خواسته بود تا حالا که همه چیز به روال عادی برگشته، دوباره عضوی از جمعشون بشه؛ پس جنو رو برای دورهمی ای که تو آپارتمان خودش برگزار می شد، دعوت کرده بود.
و به محض ورودش، اولین فردی که لب به اعتراض باز کرد، تن بود و جنو کاملا انتظارش داشت.
چیزی که انتظارش رو نداشت، این بود که صدای جمین چند ثانیه بعد از برادرش و قبل توضیحی از طرف جهیون، به گوش برسه.
"لازم نیست اینطوری رفتار کنین...من مشکلی با حضورش ندارم."
پسر مو مشکی موقع گفتن این جملات، حتی نگاهش هم نمی کرد و لحنش بی تفاوت به نظر می رسید.
پس تا ساعتی بعد، همه چیز مثل دورهمی های هشت سال قبل شده بود؛ انگار که هیچکدوم از اون اتفاقات، هیچوقت رخ نداده بودن.
شبیه زمانی که هنوز با جمین قرار نمی ذاشت و مثل همیشه، دقیقا روبروش و کنار مارک نشسته بود.
تن هر از چند گاهی نگاه های مرگبارش رو، به سمتش پرتاب می کرد؛ اما به غیر از اون، بقیه ی چیزها عادی بودن.
وقتی که دیگه هیچکس چیزی برای گفتن و کاری برای انجام دادن نداشت، دونگ هیوک با صدای هیجان زده ای، گفت.
"بیاین "من تا به حال هیچوقت...(Never Have I Ever)" بازی کنیم."
جمین فقط چشم هاش رو تو کاسه چرخوند.
"ما چند سالمونه؟ پونزده؟"
"اتفاقا به نظر من ایده ی خوبیه. یه یادآوری از زمانی که سنمون کمتر بود."
همه با شنیدن صدای مارک، به سمتش چرخیدن و تا دقایقی بعد، موافقتشونو اعلام کردن.
شات های الکل به سرعت روی میز قرار گرفتن و وقتی که آخرین نفر هم سر جاش نشست، دونگ هیوک اعلام کرد که از خودش شروع می کنن و از سمت چپ، به ترتیب پیش می رن.
"من تا به حال هیچوقت با یه پسر قرار نذاشتم."
شاید بخاطر لبخند افتخار آمیزش بود و شاید بخاطر خود جمله ش، اما در هر صورت، با موجی از چشم غره ازش پذیرایی شد.
شات های رنجون، جمین، تن، جانی و جنو بالا اومدن و بعد از خالی شدن روی میز قرار گرفتن.
رنجون که کنار دونگ هیوک نشسته بود، لبخندی زد و گفت.
"من تا به حال هیچوقت با یه دختر نخوابیدم."
صدای خنده ی چند نفر از شیوه ی انتقام پسر بلند شد و شات های خالی شده ی دونگ هیوک، جانی، تیونگ، جهیون و جنو، روی میز قرار گرفتن.
این بار نوبت جمین بود.
به نظر می رسید پسری که درست در مقابلش نشسته، غرق در فکره؛ اما به یک باره سرش بالا اومد و با پوزخندی به پسر مو بلوند زل زد.
و جنو؟
اون کاملا می دونست که قرار نیست چیز خوبی در انتظارش باشه.
"من تا به حال هیچوقت به پارتنرم خیانت نکردم."
بلافاصله بعد از شنیده شدن صدای سرد پسر، اتاق در سکوت مطلق فرو رفت و همه بهت زده و با نگرانی، نگاهشون رو بین اون دو نفر می چرخوندن.
هیچکس کوچکترین ایده ای نداشت که چه اتفاقی در حال رخ دادنه و جنو فقط شوکه شده بود؛ وقتی که به بازی رو شروع کرده بودن، هیچ ایده ای نداشت که قراره اشتباهش اینطوری توی صورتش کوبیده بشه.
دونگ هیوک با لحن سرزنشگری، سکوت رو شکست.
"جمینا...این زیاد جالب نبود."
پسر مو مشکی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و خودش رو به بی خبری زد.
"اما فکر می کردم روند بازی دقیقا همین شکلیه."
و بعد دوباره به جنو چشم دوخت.
"هیچکس؟ اوه، شماها واقعا انسان های پاکی به نظر می رسید."
و پسر مو بلوند شاتش رو بالا آورد و یک نفس سر کشید.
می تونست حس کنه که نفس های بقیه توی سینشون حبس شده.
کسی در اون جمع نبود که از حقیقت خبردار نباشه؛ پس تصمیم گرفت تا جمین رو به خواستش، یعنی مضحکه کردنش جلوی بقیه، برسونه.
زمزمه ی بازیگوشانه ی پسر مو مشکی به گوش رسید.
"اوپس!"
مارک با دیدن حال و هوای عجیبی که بر فضا حاکم بود، به حرف اومد.
"امم...من تا به حال هیچوقت عاشق نشدم."
و این از چشم مارک دور نموند که دست تیونگ برای لحظه ای به سمت میز دراز شد اما بلافاصله خودش رو عقب کشید.
بعد از اینکه خالی شدن شات های جانی، تن، جمین و جنو رو دید، تمام سعیش رو کرد تا خندش رو کنترل کنه، چون اونطور که به نظر می رسید، پسر مو بلوند راند استراحتی نداشت.
جمین، نیم نگاهی به پسر مقابلش که برای این دور هم نوشیده بود، انداخت و با خودش فکر کرد.
"البته که عاشق شده."
جانی، با رسیدن نوبتش، تمام تلاشش رو به کار گرفت تا اون جو معذب کننده رو از بین ببره؛ پس مسخره ترین جمله ی ممکن رو به زبون آورد.
"من تا به حال هیچوقت حیوون خونگی نداشتم."
به محض به پایان رسیدن جمله ش، زمزمه هایی درباره ی حوصله سر بر بودن حرف جانی از سرتاسر اتاق بلند شد؛ اما درست در لحظه ای که فکر می کرد در پرت کردن حواس بقیه موفق شده، همسر دوست داشتنیش همه چیز رو خراب کرد.
"من تا به حال هیچوقت هم زمان با دو نفر در رابطه نبودم."
سکوت برای بار دوم بر فضای سالن نشمین حاکم شد و حتی جمین هم انتظار این حمله ی ناگهانی رو از طرف برادرش نداشت.
جانی فقط بهت زده به تن زل زده بود که چطور تمام تلاشش رو برای برقراری صلح، نابود کرده.
در واقع پسر مو بلوند انتظار همچین چیزی رو از تن داشت و حتی گاهی به این فکر می کرد که نفرت قلبیِ اون نسبت به خودش، از برای جمین بیشتره؛ چون اون طور که به نظر می رسید، تن از کوچکترین فرصتی برای توپیدن بهش، دریغ نمی کرد.
جهیون گلوش رو صاف کرد.
"بهتره بریم سراغ نفر بعدی..."
علاقه ای نداشت که خودش رو به نفهمیدن بزنه؛ اون هم در شرایطی که تک تک افراد حاضر در جمع، منظور تن رو می دونستن.
تک خنده ای کرد و لبخند ساده ای زد.
"مشکلی نیست. اگه بخواین این موضوع رو پیش بکشین، با کمال میل تا فردا صبح می نوشم. در هر صورت حقمه...اینطور نیست؟"
و پنجمین شاتش رو سر کشید.
ESTÁS LEYENDO
𝙂𝙤𝙣𝙚 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfic⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "پسری که عاشقت بود، پنج سال پیش تو وان حموم، بر اثر خونریزی مرد."