در حالی که هنوز نفس نفس می زد، با سر انگشت هاش روی قفسه سینه ی جنو، طرح های نامفهومی می کشید.
با فکری که توی ذهنش پدیدار شد، به صورت ناگهانی چرخید و همونطور که حالا روی شکمش دراز کشیده بود، آرنج هاش رو تکیه گاه کرد و با کنجکاوی پرسید.
"جنویا، چرا موهات رو رنگ نمی کنی؟"
جنو، نگاهش رو به دوست پسرش داد که به صورت طبیعی، باید تا الان تخلیه ی انرژی شده بود و احتمالا می خوابید.
"دلیل خاصی نداره...فقط هیچوقت درباره ش فکر نکرده بودم."
جمین، انگشت هاش رو بین موهای مشکیِ پسر بزرگتر، فرو برد و هیجان زده، گفت.
"می تونی بلوندشون کنی...یه چیزی مثل یخی یا مایل به سفید...می تونم تصورت کنم؛ مطمئنم عالی به نظر می رسی. نظرت چیه؟"
جنو با حرکت دستش، پسر مو صورتی رو مجبورکرد تا دوباره کنارش دراز بکشه و اون رو به خودش نزدیک تر کرد.
بینیش رو لا به لای موهای نرم پسر کوچیکتر، فرو برد و با صدای گرفته ای، جواب داد.
"بهش فکر می کنم."
و بعد درحالی که بینِ موهای پسر، نفس می کشید، ادامه داد.
"شاید یه روزی این کار رو کردم. حالا از شبی که به لطف رنجون داری، استفاده کن و بخواب."
*****
تقریبا هشت ماه از زمانی که هم دانشگاهیش، لوکاس، بهش پیشنهاد داده بود، می گذشت.
دعوای وحشتناکی که با جانی داشت، باعث شد تا هفته ها نسبت به تصمیمش مردد باشه، اما بالاخره تونست با خودش کنار بیاد.
پنج هفته قبل، خودش جلو رفت و از لوکاس، پرسید که "هنوز هم می خواد با هم قرار بذارن یا نه؟"
البته که موقع پرسیدن این سوال، به طرز غیر قابل توصیفی خجالت زده بود؛ چون هیچکس برای سر قرار رفتن، هفت ماه بعد موافقتش رو اعلام نمی کنه و کاملا مطمئن بود که قراره به طرز مضحکی رد بشه، اما این اتفاق نیفتاد.
اون در کمال تعجب گفت که هنوز هم مایله که با هم قرار بذارن و برای ماه ها، منتظر جوابی از سمت تن بوده.
در واقع، تن کارش رو خیلی شرم آور می دونست و انتظار نداشت که پسر بزرگتر، انقدر راحت در این باره برخورد کنه.
پس از همون روز، شروع به قرار گذاشتن کردن.
البته که قرار هاشون حداقل برای تن خیلی معذب کننده بود؛ چون هیچ ایده ای نداشت که باید درباره ی چه موضوعی صحبت کنه و نمی تونست جلوی مغزش رو از مقایسه کردن تک تک حرکات اون پسر با جانی، بگیره.
اون قبل از جانی هم زیاد قرار گذاشته بود و رابطه های یک شبه ی متعددی داشت؛ اما اصلا یادش نمی اومد که با اون ها چطور رفتار می کرد.
YOU ARE READING
𝙂𝙤𝙣𝙚 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "پسری که عاشقت بود، پنج سال پیش تو وان حموم، بر اثر خونریزی مرد."