𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐒𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧𝐎𝐨لبخندی به خدمتگزار شخصیش زد و روی تخت نرمش دراز کشید و به محض خاموش شدن مشعل ها توسط همون زن خدمتگزار، لبخند شیرین روی لبش به یه لبخند شیطانی تبدیل شد.
چشم هاش رو باز کرد و چند دقیقه دیگه منتظر موند و درنهایت وقتی از خلوت شدن راهروی جلوش اتاقش مطمئن شد، سمت صندوقچه گوشه اتاق رفت.
با احتیاط، طوری که هیچ صدایی تولید نکنه در صندوقچه فلزیش رو باز کرد و با کمی فشار و تلاش دست های سفید و ظریفش رو به انتهای اون رسوند و لباس هایی که آخرین بار از بازار رعیت ها خریده بود بیرون کشید.
سریعتر از چیزی که فکرش رو میکرد، لباس خواب سلطنتیش رو با لباس های سطح پایین عوض کرد و سمت پنجره بزرگ اتاقش رفت.
اینکه اتاق بکهیون از بقیه شاهزاده ها دور بود، به طور کلی یه امتیاز مثبت براش تلقی میشد؛ البته نه برای اینکه اون شاهزاده بهتری بود، صرفا برای اینکه هنوز هم بعد ازدواج مادرش با شاه، فرزند نامشروع محسوب میشد.
به گفته بقیه، بکهیون ٢١ سال پیش درحالی که مادرش مجرد بوده، توی آشپزخونه قصر به دنیا میاد و وقتی این خبر رو به شاه میدن که معشوقه جوونش یه پسر بامزه رو به دنیا اورده، طاقت نمیاره و خودش رو به اونا میرسونه و بعد از اون علاقه جرج سوم، ویلیام فردریک، روز به روز به معشوقه کره ایش یعنی بیون سیون، مادر بکهیون، بیشتر میشه و درنهایت وقتی بک پنج ساله میشه، شاه تصمیم میگیره ازدواج چهارمش هم به رسمیت بشناسه و از اون روز به بعد بالاخره بکهیون کوچولوی پنج ساله تبدیل میشه به شاهزاده بریتانیا؛ البته یه شاهزاده دورگه نامشروع!
و حالا با وجود تمام این ماجراها، بک شاهزاده شر و شیطون و البته دوست داشتنی پدرش، یه اتاق بزرگ انتهای قصر، رو به باغ بزرگ داشت و از صمیم قلب از این بابت خوشحال بود چون فرار کردن از بین درخت های کوچیک و بزرگ طبیعتا راحت تر از فرار کردن از بین سرباز های قصر بود.از بالای پنجره به ارتفاع اتاقش خیره شد و چشم های کوچیک آسیاییش رو ریز کرد و لبخند زد.
فرار کردن و قایمکی خارج شدن از قصر با اختلاف مهیج ترین تفریح شاهزاده دورگه بود.
اون هرچند میتونست از راه راحتتر خودش رو میون مردم عادی برسونه و چندین محافظ هم همراه خودش ببره ولی اون بیون بکهیون بود؛ شاهزاده ای که ترجیح داد فامیلی مادر کره ایش رو داشته باشه تا بقیه برادرهاش مطمئن بشن اون به تخت شاهی چشمی نداره. نه اینکه اگه چشم هم داشته باشه چیزی نصیبش میشه؛ تنها تفاوتش اینه اینجوری قرار نیست بابت شرایطش تحقیر بشه!با زبونش، لب های خوش فرمش رو خیس کرد و بدنش رو بالای پنجره رسوند. دست هاش رو قاب دیوار کرد و یکی از پاهاش رو روی اولین شکاف دیوار سنگی گذاشت.
دست مخالفش رو کمی از لبه پنجره پایین تر اورد و به تبعیت از اون، بدنش هم کمی پایین کشیده شد.
پای دیگه اش رو هم پایین آورد و توی سوراخی که خودش با کمک دوست عزیزش، جک، درست کرده بود، گذاشت.
قسمت سخت ماجرا تازه رسیده بود و بکهیون باید بدون اینکه کسی از خدمه اتاق پائینی متوجه میشد، بدنش رو از جلوی اتاقشون رد میکرد که خب تا به امروز هیچ فرود موفقیت امیزی نداشت؛ درسته فرود! چون پسر به اصطلاح کوچیک و کیوت جرج سوم، همیشه عجله داشت و طبقه اول رو بدون اینکه تلاشی براش بکنه، با یه پرش رد میکرد و این بار هم فقط چند ثانیه طول کشید تا دوباره کار همیشگیش رو تکرار کنه و بوم!!!
YOU ARE READING
𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🌊
Fanfiction⦁ ژانـــر: فلاف، رومنس، انگست، تاریخی، اسمات ⦁ کاپــل: چانبک، سکای(ورس) ⦁ نویسنـــده: @Shiexoin1 ⦁ چنـــل: @AsteriaFic بکهیون،شاهزاده دو رگه بریتانیا که قایمکی وارد کشتی کشورش میشه تا به عنوان یکی از خدمه، توی سفر دریایی پر از خطر حضور داشته باشه...