𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐒𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧𝐎𝐨
مرد عربی که حالا فهمیده بود اسمش عثمانه بالای عرشه ایستاده بود و طبق ظاهر خدمه کارهارو بینشون تقسیم میکرد.
بکهیون پشت جک ایستاده و خداروشکر میکرد که سهون همراه کاپیتان پارک داخل اتاقش رفته بود. درواقع وقتی همه خدمه حاضر شدن توی کشتی بمونن و به پارک جانیول خدمت کنن سهون عصبی و یا شاید ناراحت شد و از طرفی راهی جز موندن نداشت. نمیتونست کشتی رو به چانیول بسپاره و توی آب بپره و درحالی که یه کاپیتان بازنده تبدیل شده به کشورش برگرده.
هرچند بکهیون میتونست برای اینکه قرار نیست سهون مثل رعیت ها کنارشون کار کنه، خوشحال باشه.
ظاهرا پارک چانیول یه سری قوانین و ارزش های مخصوص به خودش رو داشت و اجازه نمیداد شأن یه کاپیتان پایین بیاد.صف کوتاهی که تشکیل شده بود رفته رفته کوتاه میشد و حالا فقط سه نفر جلوی بکهیون بودن. عثمان با نگاه گذرایی به همه و به سرعت کارشون رو توضیح میداد و همه اینها نشون میداد اون یه دریا نورده حرفهایه!
-بعدی!
با شنیدن صدای مرد عرب یه قدم دیگه به جلو رفت؛حالا نوبت جک بود.
-آشپزخونه!
مرد بدون معطلی گفت و قبل از اینکه جک کنار بره سرش رو بلند کرد و با دیدن بک حرفش رو تکرار کرد
-آشپزخونه!بکهیون یه لحظه با گیجی پلک زد و همین مرد عرب رو به دوباره باز کردن دهنش واداشت.
-جفتتون برید آشپزخونه!خب شاهزاده دورگه این همه خطر رو به جون نخریده بود که برای یه مشت دزد دریایی پیاز خورد کنه برای همین تارهای ابروهاش رو به هم نزدیک کرد و جک رو کنار زد تا درست جلوی عثمان قرار بگیره.
-ولی کار ما اینجاست!
با انگشتش به فضای کشتی اشاره کرد و عثمان که متوجه حرف پسر روبهروش شده بود متقابلا اخم کرد ولی بدون اعتراض حرفش رو قبول کرد
-پس از نظر خودت میتونی روی عرشه فعالیت کنی؟بک با اطمینان سرش رو به معنی اره تکون داد و معنی نیشخندهای محسوس عثمان رو نفهمید.
-باید همون آشپزخونه رو انتخاب میکردی!
جونگین به ارومی گفت و از کنارش رد شد-ولی من دوست دارم دریانورد بشم نه یه آشپز!
جونگین دیگه چیزی نگفت و سطل آب و پارچه زبری رو که برای پاک کردن خزه های کف کشتی بود، به جک و شاهزاده دورگه داد و لازم به توضیح خاصی نبود.
عثمان از همون اول داشت به همه سخت میگرفت؛همه به جر خدمه خودشون و این باعث عصبانیت بک میشد.
-چرا اون غول پیکرا میتونن بشینن و ما باید کار کنیم؟
-چون اونها کشتی مارو دزدیدن بک!
YOU ARE READING
𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🌊
Fanfiction⦁ ژانـــر: فلاف، رومنس، انگست، تاریخی، اسمات ⦁ کاپــل: چانبک، سکای(ورس) ⦁ نویسنـــده: @Shiexoin1 ⦁ چنـــل: @AsteriaFic بکهیون،شاهزاده دو رگه بریتانیا که قایمکی وارد کشتی کشورش میشه تا به عنوان یکی از خدمه، توی سفر دریایی پر از خطر حضور داشته باشه...