𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐒𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧𝐎𝐨
#Ch13قطرات باران بالاخره شروع به باریدن و رقصیدن همراه با باد کردن و وجههی ترسناکی از دریا رو نشون خدمه دادن.
آب با سرعت زیادی از دریچه بالا میاومد و همین شاهزاده بیحال رو میترسوند.
دنبال چیزی میگشت تا باهاش در رو بشکنه اما چیزی نبود و از طرفی جرات نداشت زیاد سمت دریچه بره چون ممکن بود به داخلش کشیده بشه.
دستهای خیسش رو بین موهاش برد و کشید و به خاطر سوزش پاهاش فریادی زد. آب تا زانوهاش بالا اومده بود و همین به اون کرمهای لعنتی فرصت مکیدن پوستش رو میداد.
دوباره سمت در هجوم برد و با مشت شروع به کوبیدن کرد اما باز هم بینتیجه بود.
درحالی که هنوز دست مشتشدهاش روی در بود، پیشونیش رو هم بهش تکیه داد.
نمیفهمید به خاطر تکونهای شدید دریاست یا سرش گیج میره اما میدونست دیگه نمیتونه سرپا بمونه و همون لحظه بود که روی زمین افتاد.چند لحظه کامل زیر آب رفت اما بالاخره خودش رو بالا کشید و به حالت نشسته دراومد.
دستش رو سمت گردنش برد و کرمی که اونجا رو مکیده بود از خودش جدا کرد و با شتاب توی آب پرتاب کرد.
بیخیال پاهاش شد و فقط کرمهای روی دستش رو جدا کرد و به دیوار تکیه داد.
- لعنت بهت پارک چانیول.
زیرلب گفت و چشمهاش رو بست.آب حالا تا سینههاش میرسید و قصد پایینرفتن هم نداشت. بدنش از همین حالا شروع به خارش کرده بود و باعث میشد دلش به حال ییشینگ بسوزه. اون بیچاره هیچ گناهی نداشت و همچین عذابی کشیده بود.
کشتی یه بار دیگه تکون شدیدی خورد طوری که آب کف اتاقک به صورت موج روی صورت بکهیون ریخت و مجبورش کرد برای حفظ تعادلش از دستش استفاده کنه.
عضلاتش زیر فشار آب و گرسنگی دیگه حس نداشتن و دوست داشت همونجا دراز بکشه ولی قبل از اینکه خودش رو به آب بسپره در باز شد بالاخره.
- بکهیون!
مردی با ترس اسمش رو فریاد زد و سمتش دوید و بالاخره دیوارهای مقاومت شاهزاده شکست و اجازه داد از هوش بره.***
جونگین با سرعت، درحالی که طوفان هرلحظه شدیدتر میشد، بکهیون رو همراه خودش میکشوند و حتی نفهمید چهطور اون رو به اتاق کاپیتان رسوند.
فکر نمیکرد شرایط دوستش اینقدر بد باشه که از حال بره برای همین بهتر بود اون رو جای امنی مثل اتاق چانیول بذاره.
ESTÁS LEYENDO
𝐀𝐬 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐀𝐬 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭🌊
Fanfic⦁ ژانـــر: فلاف، رومنس، انگست، تاریخی، اسمات ⦁ کاپــل: چانبک، سکای(ورس) ⦁ نویسنـــده: @Shiexoin1 ⦁ چنـــل: @AsteriaFic بکهیون،شاهزاده دو رگه بریتانیا که قایمکی وارد کشتی کشورش میشه تا به عنوان یکی از خدمه، توی سفر دریایی پر از خطر حضور داشته باشه...