_ دقیقا.. چیکار کردی..؟
گوش هاش هنوز کر نشده بودن و مطمئن بود که درست شنیده. فقط داشت به اون دختره اجازه میداد که حرفشو عوض کنه.
_ من بهش گفتم تو دوست پسرمی..
_ من و تو کی وقت کردیم وارد رابطه شیم؟ از کی؟
_ حدود دو هفته ایی میشه..
_ مرسی که بعد دو هفته به منم اطلاع دادی که دوست دخترمی..
جونگکوک با دهن کجی جواب سری رو داد و سرشو به دیوار تکیه داد
_ اگه از من بپرسی.. من هیچوقت همچین کاری نمیکنم..
جنی با لحن متعجبی گفت و شونه بالا انداخت
_ شاید چون عقلت سالمه..
جونگکوک با صدای آرومی زمزمه کرد و باعث خنده ی دختر خارج از قضیه شد.
_ مجبور بودم.. اون همش داشت با دوست دخترش سعی میکرد منو بچزونه خب چرا باید اینقدر خرد شم؟
جونگکوک دوست داشت فریاد بزنه "این انتخاب کوفتی خودته". اما طبق معمول فقط ترجیح داد هیچی نگه.
_ اوکی.. الان هم برو بهش بگو ما فهمیدیم با هم نمیسازیم و کات کردیم. داستان خوبی واسه روزهای آخر دوستیمونه.
_ یعنی واقعا نمیتونی کمکم کنی؟
لحن سری اونقدر طلبکار بود که جونگکوک دلش میخواست با پشت دست تو دهنش بکوبه.
_ میتونم ولی نمیخوام. داری بهش دروغ میگی!
_ حالا دیدی در آینده ایی نزدیک دروغ نموند..
جنی با خنده وسط بحث پرید و باعث شد سری لبخند اعصاب خرد کنی بزنه
_ نه اون در حال حاضر ترجیح میده به یه رابطه گریز وفادار بمونه.
_ از درد و دل کردن باهات به گوه خوردن افتادم حقیقتا..
جونگکوک با لحن شکست خورده ایی گفت و از رو تخت جنی پاشد.
_ کلاس دارم..
_ دروغ میگه.
جنی با لحن قاطعی گفت و یه تیکه از احتمالا خوراکی که جونگکوک حتی با دقت بهش نمیفهمید دقیقا چه کوفتیه، تو دهنش گذاشت.
_ میخوام تنها باشم..
چشم غره ایی که به سری رفت به اندازه کافی جواب جنی بود. پس گذاشت در سکوت از اتاق خارج شه و شونه بالا انداخت.
_ باید قبل از گفتن همچین چیزی براش شیرموز بخری.
جنی با لحن سرزنشگری گفت و نچ کرد
_ البته خلاف تو سنگینه شاید باید کنارش سیب زمینی سرخ کرده هم باشه.
_ کدوم احمقی با سیب زمینی سرخ کرده شیرموز میخوره؟
CZYTASZ
Wierd Star
Fanfiction_ اونا میبرنت دیوونه خونه.. + مگه کسی باورش هم میشه؟ _ نه.. ولی میبرنت چون ذهنت خلاقیت عجیب و وحشتناکی از خودش نشون میده.. + من فقط میخوام تعریفش کنم.. _ بکن.. منم تاییدت میکنم. دیوونه خونه تنوع خوبیه