part 2

772 96 29
                                    


( قسمت هایی از داستان رو نمی‌شه از زبون لیسا نوشت برای همین سوم شخص داریم)
***
نامجون درحالی که با عصبانیت و استرس سعی می‌کرد، جونگکوک رو کنترل کنه با صدای فریاد جین به عقب برگشت و با لیسایی که تو بغل جین غش کرده بود رو به رو شد!
از فلش زدن دوربین‌ها میتونست حدس بزنه همه از این صحنه‌ عکس گرفتن و علاوه بر رسوایی دعوای جونگکوک، شایعه رابطه عاشقانه جین و لیسا هم پخش میشد.

دست هاش رو مشت کرد و با صدایی که بر اثر حرص و عصبانیت زیاد دورگه شده بود غرید.
- بچه بازی رو تموم کن جئون جونگکوک!
علاوه بر کوک بقیه اعضا هم بی حرکت سرجاشون ایستادن، عصبانیت لیدرشون فراتر از حد تصورشون بود.
نامجون با قدم‌های بلند به سمت جین رفت، نگاه بقیه اعضا رو به دنبال خودش کشوند و باعث شد به دلیل خشم پیش از حد لیدرشون پی ببرن.

جین‌ که با چشم‌های گرد شده به لیسای بی‌هوش خیره شده بود؛ با صدای بم نامجون به خودش اومد.
- فقط آروم بلندش کن و توی ماشینش ببرش.
جین با نگرانی گفت:
- نمی‌دونم کدوم ماشینه و فکر نکنم بتونم توی این شلوغی پیداش کنم، اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟

بدون اتلاف وقت لیسا رو بغل کرد و با قدم های بلند جلوی چشم‌های به خون نشسته نامجون به طرف ماشین خودش رفت.
نامجون کلافه دستی لای موهاش کشید و سعی کرد به جنجال هایی که قراره راه بیوفته فکر نکنه.

*لیسا*
با احساس سوزشی هوشیار شدم و آخ بی‌جونی زیر لب گفتم، لای پلک‌هام رو باز کردم اما نور باعث سوزش چشم‌هام شد و دوباره به سرعت چشم‌هام رو بستم؛ اما با شنیدن صدای آشنایی گوش‌هام رو تیز کردم.
- جین هیونگ میدونی چیکار کردی؟ اون رو بغلش کردی و بعد سوار ماشینت کردی، حالا هم توی خونت داره درمان میشه!
صدای خش دار جین توی گوشم پیچید.
- توی جای من بودی میزاشتی توی اون شلوغی زمین بخوره؟ چه کار دیگه‌ای می‌تونستم بکنم؟
صدای آشنایی که با لود شدن مغزم فهمیدم برای کیم نامجون بود، دوباره گفت:
- چرا به منیجرش زنگ نزدی، اصلا چرا به اون کمپانی کوفتی وای جی زنگ نزدی و یک راست اوردیش توی خونت؟ خیلی کله شقی.

حس کردم اگه چشم‌هام رو باز نکنم، بحث بینشون بالا می‌گیره و این اصلا چیز خوبی نبود! پس چشم‌‌هام رو به آرومی باز کردم و چند ثانیه‌ای از خیره به نیم رخشون نگاه کردم، بعد آهسته نیم خیز شدم و با صدای گرفته گفتم:
- ممنون.
سرجفتشون با بهت به سمتم چرخید و جین بعد از مکث کوتاهی گفت:
- از کی به‌هوش اومدی؟
لبم رو تر کردم و زمزمه کردم:
- چند دقیقه‌ای میشه.
نامجون نفس کلافه‌ای کشید و با لحن خشک و جدی گفت:
- امشب تو و کوک هممون رو توی دردسر بدی انداختین، متوجه‌ای؟
سرم رو پایین انداختم و با شرمندگی سکوت کردم، پوزخندی زد و ادامه داد:
- مقاله‌هایی راجب روابط پنهانی تو و جین هم‌ منتشر شده، میدونی فاجعه کجاست؟ کمپانی تو هیچ واکنشی نشون نداده و سکوتش باعث پر و بال گرفتن این شایعات میشه!
آب دهنم رو قورت دادم و با ترس پرسیدم:
- مگه چند ساعت گذشته؟
جین با خونسردی درحالی که روی کاناپه لم داده بود گفت:
- بیست ساعته که بی‌هوشی و توی خونه منی.
چشم‌هام گرد شد و با لکنت گفتم:
- بی..ست..سا..عت؟
سرش رو به معنی تایید حرفم تکون داد و گفت:
- هیچ زنگی‌ هم از طرف کمپانی یا منیجرت بهم نزدن و رسانه های معروفی که رهبر پنجاه درصد افکار عمومی مردم هستن هم شایعه ازدواج مارو پخش کردن و همچنین دیسپیج!
بهت زده جیغ زدم.
- چی؟
نامجون چشم و غره‌ای رفت و با لحن طلبکاری گفت:
- و سکوت کمپانی تو درمقابل دعواتون و شایعات!
کلافه دسته‌ای از موهام رو پشت گوشم انداختم و گفتم:
- چطور ممکنه؟ چطوری میتونن؟
جین شونه‌ای بالا انداخت و جواب داد.
- فعلا شایعه ازدواج زیاد مهم نیست، مهم دعوای تو و جونگکوک که باعث شده هم سولوی تو و هم اجرای ما توی لندن متوقف شه.
به ملافه‌ی روی تخت خیره شده بودم‌ و با تموم شدن حرفش سرم رو بلند کردم تا خواستم جوابش رو بدم؛ زنگ خونه چندبار پشت سرهم زده شد و باعث شد ابرو‌های جین با تعجب بالا برن.
نگاهی گذرا به من و نامجون انداخت و به سمت در رفت.

HaterWhere stories live. Discover now