نگاه مات شدهش ناخواسته باعث شد پوزخند پررنگی بزنم، درحالی که از جام بلند میشدم و با صدایی که به سختی میشد لحنش رو حدس زد زمزمه کردم.
- من قوانین بازی رو بلدم جئون شی.چند ساعتی میشد که برگشته بودیم و حالا از بقیه دخترها جدا شده بودم، تنها روی تختم توی ویلای جیسو دراز کشیده بودم و متاسفانه بخاطر خبرنگارها تا چند روز نمیتونستم به آپارتمان خودم برگردم.
اتفاقات این چند روز به قدری زیاد بود که حتی نمیتونسم قبل از طلوع خورشید به همشون فکر کنم، تنها یک سوال بولد شده توی ذهنم بود " چرا حماقت کردم؟"
اگه اون شب مست نمیکردم همهچی با یکم تاخیر طبق نقشم پیش میرفت ولی من گند زدم و حالا نمیدونم چطوری درستش کنم.
نفس عمیقی کشیدم و با صدای نوتیف گوشیم با اکراه گوشیم رو چک کردم.
- فردا بریم یه جای امن برای بقیهی صحبتهامون و توافق کنیم.
بزمجهی روانی یهجوری میگه توافق انگار داریم پیمان صلح جنگ جهانی دوم رو میبندیم، در جوابش بدون فکر نوشتم.
- ساعت پنج خارج از شهر زیر زیرگذر هان منتظرتم.زمان به سرعت باد میگذشت و من برای قدم بعدی باید کنترل اوضاع رو به دستم میگرفتم، مهم نبود چی پیش میاد فقط اون مدارک نباید دست کس دیگهای میوفتاد.
با دیدن موتور مشکی و جونگکوک توی هودی قرمز و ماسک مشکیش چشمهام رو توی حدقه چرخوندم، زیر لب غرغرکنان گفتم:
- هودی از این روشن تر نداشت؟ میتونست بیشتر شبیه گاو پیشونی سفید باشه حیف کوتاهی کرده.
دوبار بوق زدم و شیشه ماشینم رو کمی پایین دادم، سرعتم رو بالا بردم و جونگکوک با کمی فاصله پشت سرم حرکت میکرد.
به سمت خونهی مخفی که خارج از شهر خریده بودم رفتم، خیلی وقت پیش، وقتی که جمع آوری مدارک رو شروع کردم اونجارو به نام یکی از زیر دستهای وفادارم خریدم و مواقعی که باید با کسی دیدار میکردم به اونجا میرفتم.
حدود یک ساعت بعد به محل موردنظرم رسیدیم و با پارک کردن ماشین کوک با تعجب پرسید:
- اینجا کجاست؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- همون جای امنی که میگفتی.
دهن کجی کرد و از موتور پیاده شد، دست کلید رو از زیر صندلی برداشتم و به طرف در خونه رفتم.
حدود چندماهی میشد اینجا نیومده بودم و گردوخاکی که توی خونه نشسته بود باعث دماغم به خارش بیوفته، جونگکوک با حالت چندشی گفت:
-اینجا متروکهست؟
اخمی کردم و لب زدم.
- چند ماهی میشه اینجا نیومدم و کسی هم برای تمیزکاری نفرستادم پس غرغر نکن و بهجاش حرفت رو بزن.
نگاهش رو اطراف چرخوند و گفت:
- اتاقی، جایی نداری از پذیرایی تمیز تر باشه؟
پووفی کشیدم و خصمانه نگاهش کردم، بزمجهی سوسول با اکراه گفتم:
- فکر کنم اتاق کارم طبقهی بالا تمیز تره.
چپچپ نگاهم کرد و دنبالماومد، طبق انتظارم خیلی تمیز تر و بهتر از پذیرایی بود پس بدون اینکه غرغر کنه روی صندلی نشست و جدی گفت:
- مدارک مهم و معتبرن ولی میدونی که آدمایی مثل رئیس شرکت وایجی توی چی تخصص دارن؟
یه تای ابروم بالا انداختم و منتظر نگاهش کردم.
- تبدیل کردن محکم ترین مدارک به آشغال و برعکس!
با تمسخر جواب دادم.
- نمیتونن همچین مدارک محکمی رو به آشغال تبدیل کنن، اگه لو بره جنجال به پا میکنه.
نیشخندی زد و با زیرکی گفت:
- میخوای توی اینترنت پخشش کنی؟ مگه من و تو جنجال درست نکردیم؟ دیدی چجوری دارن ماستمالیش میکنن، پس اون مدارک هم براشون مثل آب خوردن میمونه.
رو به روش نشستم و گفتم:
- برو سر اصل مطلب جئون جونگکوک!
پای راستش رو روی پای چپش انداخت و با غرور گفت:
- مدارک بیشتری میخوایم به علاوه قدرت بیشتر.
استهفامی نگاهش کردم که ادامه داد.
- باید مثل خودشون قدرت به دست بیاریم.
طلبکارانه نگاهش کردم و زمزمه کردم.
- منظورت از ما کیه؟ و مدارک به اندازهی کافی کامل هستن ولی نحوهی پخش کردنش مهمه.
به سمتم خم شد جوری که نفسهای گرمش به صورتم برخورد میکرد، ضربان قلبم گوشم رو کر میکرد اما اهمیت نداشت!
هیچی جز چشمهای خمار مشکیش اهمیت نداشت، قفل نگاهش بودم که ضربهای به بینیم زد.
- به زودی میفهمی گربهی وحشی.
به خودم اومدم و کمی عقب رفتم، با جدیت گفتم:
- بیشتر از این بخوای تو کارشون فضولی کنی، خودت هم توی لجن زاری که درست کردن فرو میری، پس نقشه های بیخودت رو فراموش کن.
YOU ARE READING
Hater
Fantasyبا عصبانیت بلند شد و درحالی که منیجرش و بادیگاردش گرفته بودنش فریاد کشید: - میکشمت دخترهی فضول وحشی. نیشخندی زدم و درحالی که انگشت وسط دوست داشتنیم رو نشونش میدادم گفتم: - فاک یو سِکیا. دستم محکم کشیده شده و منیجرم با تعجب و ترس فریاد کشید: - چند س...