part 9

673 82 68
                                    

بیشتر از این نمی‌تونست چشم‌هاش رو باز نگه داره لپ‌تاپ و هارد یدک رو قایم کرد و با فکری مشغول روی تختش دراز کشید.
چشم‌هاش رو بست اما نمی‌تونست فکر پی دی اف‌ها رو از سرش بیرون کنه، نفس کلافه‌ای کشید و به پهلو چرخید فقط چند ساعت خواب می‌تونه بهش کمک کنه تا این معما رو حل کنه.

*لیسا*
با صدای رزی هوشیار شدم.
- لیسایا نمی‌خوای بیدار شی؟
سرم رو توی بالشت فرو کردم و غریدم.
- ولم‌کن رز، خیلی خوابم میاد.
پتوم با شدت کشیده شد و حرصی نق زدم.
- مگه ساعت چنده؟ چرا نمیزاری یکم بخوابم ظالمِ مظلوم کُش.
بجای رز، جیسو اونی با جدیت گفت:
- یا از سرجات بلند می‌شی یا پارچ آب رو روت خالی می‌کنم.
بی‌اهمیت به حرفش‌ چشم‌هام رو بستم، هنوز چند دقیقه‌ای هم نگذشته بود که از سرمای آب نفس توی سینه‌م حبس شد. جیغ خفه‌ای کشیدم و سیخ سرجام نیم خیز شدم.
با بهت و وحشت به جیسو خیره شدم و جدی پارچ آب رو روم خالی کرد!
با چشم‌های گرد شده فریاد کشیدم.
- جیسو اونی؟
با لبخند رضایت‌مندی روی لب‌هاش بهم خیره شده بود و گفت:
- شبیه‌ی گربه‌‌‌‌ای شدی که با زور بردنش حموم و خیسش کردن.
حرصی جیغی کشیدم که صدای خنده‌ی پشت سرم توجهم رو جلب کرد، چتری‌هام رو کنار زدم و به جیمین، جین و نامجون خندون خیره شدم.
لپ‌هام از خجالت قرمز شد و با عجله به سمت روشویی رفتم اما من کی‌ شانس داشتم که اینجا داشته باشم؟
پام به پتو گیر کرد و سکندری خوردم، روی زمین ولو شدم و صدای قهقه‌ی بچه‌ها توی فضا پیچید.
نمی‌دونستم بخندم یا از خجالت گریه کنم؟ صورتم رو پوشوندم و نالیدم.
- خاک تو سرت لیسای کور.
جنی با خنده دستم رو گرفت و با زور بلندم کرد، سرم پایین انداختم و با سرعت باد خودم رو به دستشویی رسوندم.
توی آینه‌ی توالت به خودم خیره شدم و لپ‌هام از خجالت گل انداخته بود. آب سرد رو باز کردم و صورتم رو شستم، موهام رو مرتب کردم و نگاهی به لباس نیمه خیسم انداختم چون تیره بود زیاد معلوم نمی‌شد، درضمن اینجا خونه‌ی جین پس چاره‌ای جز تحمل کردنش ندارم.
لب‌هام رو بهم فشردم و با تردید از دستشویی بیرون اومدم، توی این موقعیت خیلی احمقانه دلم می‌خواست قهقه بزنم و با زور جلوی خندم رو گرفته بودم.
چرا همیشه توی موقعیت‌های احمقانه و خجالت آور مثل این خندم می‌گیره؟ باز این قابل تحمله یبار وسط دعوا با سهون خندم گرفته بود و نمی‌دونستم چجوری ادای عصبانی‌هارو دربیارم.
با یادآوری خاطراتمون لبخند تلخی روی لب‌هام شکل گرفت، کاش کمی بخاطر داشتن من می‌جنگید و اونموقع با کمال میلم به سمتش می‌دویدم.
توی افکارم غرق بودم که صدای بمی توی گوشم زمزمه کرد.
- دیشب کجا بودی؟
شونه‌هام رو جمع‌ کردم و چیزی نگفتم، عصبانیت و کلافگیش رو حس می‌کردم و زمزمه وار گفتم:
- تا بعد صبحانه منتظر بمون.
نفس‌های گرمش به پوستم برخورد می‌کرد و باعث می‌شد مور مورم بشه، تهیونگ با ناراضایتی گفت:
- باشه، به شرطی که بعدازظهر باهم بیرون بریم.
سرم رو تکون دادم و با لبخند زورکی پیش بقیه رفتم، روی صندلی نشستم و سلام زیرلبی دادم.
رزی پچ زد.
- من حس می‌کنم یچیزایی بین جیسو اونی و نامجون شی هست.
ابروم بالا انداختم و سوالی بهش خیره شدم که ادامه داد:
- الان پنج دقیقه‌ست رفتن توی اتاق و هنوز بیرون نیومدن.
با تمسخر گفتم:
-‌ پنج دقیقه‌ای که چیز نمی‌کنن شاید...
جنی با جدیت حرفم رو قطع کرد:
- از کجا انقدر مطمئنی؟ هیچ چیزی غیرممکن نیست.
پوکر نگاهشون کردم و پرسیدم:
- یعنی با یه بار عقب جلو حله؟
رزی خنده‌ی ریزی کرد و جنی محکم نیشگونی از بازوم گرفت، جیمین با چشم‌های ریز شده گفت:
- مشکوک میزنین! راجب چی دارین پچ‌پچ میکنین؟
جنی لقمه‌ای توی دستش گرفت و با بدجنسی جواب داد:
- اگه می‌خواستیم بفهمی که پچ‌پچ نمی‌کردیم.
لبم رو گزیدم تا جلوی خندم رو بگیرم اما با دیدن قیافه‌ی خواب آلود جونگکوک و موهای ژولیدش با صدای بلند خندیدم.
جیمین چشم و غره‌ای به سمتم پرتاب کرد که بدون توجه بهش رو به کوک گفتم:
- توی خواب برق گرفتت؟
با شنیدن صدام چشم‌هاش باز شد و با تعجب نگاهی بهمون انداخت. ضربه‌ای به پیشونیش زد و با گیجی به سمت سرویس بهداشتی رفت اما چون هول کرده بود یادش رفت در رو باز کنه و مستقیم به در برخورد کرد!
قبل از همه صدای خنده‌ی شیشه پاک‌کنی جین بلند شد و باعث شد جونگکوک تقریبا خودش رو داخل سرویس بهداشتی پرت کنه، جین با صدایی که خنده توش موج میزد گفت:
- فکر کنم امروز روز مکنه‌هامون نیست.
با یادآوری آبرو ریزی صبح نق زدم.
- حالا باید به روم میوردی؟
تهیونگ و جی‌هوپ با کنجکاوی پرسیدن:
- مگه چی‌شده؟
پشت چشمی نازک کردم و هیچی نگفتم اما جین کم لطفی نکرد و با هیجان همه چی‌رو براشون تعریف کرد، حتی خنده‌دار تر و خجالت آور تر از چیزی که اتفاق افتاده بود!
حرصی اعتراض کردم که لقمه‌ی بزرگی توی دهنم گذاشت و غیرمستقیم خفه‌م کرد، صدای خنده جمع هر لحظه بلند تر می‌شد‌.

HaterWhere stories live. Discover now