تهیونگ نفس کلافهای کشید و دست از فکر کردن برداشت، خسته شده بود از این همه افکار ضد و نقیضی که توی سرش رژه میرفتن.
با شونههای افتاده به خونه برگشت و یکراست به اتاقی که توی خونهی جین متعلق به خودش بود رفت.
نزدیک طلوع خورشید بود و همه توی اتاقهای خودشون استراحت میکردن به جز کیم تهیونگ!
چرا شجاعت این رو نداشت تا حرف دلش رو به لیسا بزنه؟ به یاد اولین باری افتاد که اون رو از نزدیک دیده بود، اون لبخند کیوت و دلربایی که زده بود قلب تهیونگ رو لرزوند.
از هر فرصتی برای نگاه کردن بهش استفاده میکرد و از اینکه شجاعت روبرو شدن باهاش رو نداشت غبطه میخورد، یاد دورانی افتاد که بین آیدلها شایعه شد لیسا با اوه سهون قرار میذاره، چقدر تلاش کرد تا تَهتویِ ماجرا رو دربیاره.
وقتی فهمید واقعیت داره و شایعه نیست تمام وسایل اتاقش رو خورد و خاکشیر کرد، مدام تکرار میکرد چرا اندازه سهون عرضه نداشت؟
چرا عقب نشست و گذاشت یکی دیگه صاحب لیسای اون بشه؟
نفس عمیقی کشید و دست از مرور خاطرات برداشت، اوه سهون کم بود و حالا حس میکرد جین هم رقیب عشقیش شده، رقابت با هیونگش چیزی نبود که بخواد انجام بده و بازهم مثل همیشه پا پس میکشید.
قلبش با این فکر تیر کشید، دوباره باید شاهد از دست دادن لیسا باشه؟
نیشخندی زد و زمزمه کرد.
- اینبار نمیتونم عقب بشینم و تماشا کنم..
چشمهاش رو بست و سعی کرد چندساعتی استراحت کنه.*لیسا*
با رسیدن به ویلای جیسو با تعجب گفتم:
- چرا اومدیم اینجا؟
رئیس با عصبانیت گفت:
- چون جلوی کمپانی پر از خبرنگارهای فوضول شده.
بهت زده پرسیدم:
- این وقت شب؟
جنی خمیازهای کشید و گفت:
- درواقع شیفتی وایمیستن و توی این بیست ساعت یبارم نشده یه خبرنگار جلوی کمپانی نباشه!
لب گزیدم و سکوت کردم، جیسو زودتر از همه پیاده شد و بعد از چند دقیقه دمپاییهایی که توی ویلا داشت رو اورد تا بپوشم و از ماشین پیاده بشم.
وقتی به ویلا رسیدم و دخترها و رئیس روی کاناپه نشسته بودن و منتظر به من چشم دوختن، لبم رو تر کردم و گفتم:
- باید راجب کارهام توضیح بدم؟
رئیس پوزخندی زد و جواب داد.
- خودت چی فکر میکنی؟
به دستهام خیره شدم و شروع کردم.
- من بخاطر لغو فیلمبرداری سولوم خیلی عصبی بودم و وقتی رسیدم به جشن سعی کردم با خوردن مشروب آروم شم، ولی مثل اینکه خیلی زیاده روی کرده بودم و سرم گیج میرفت...
رئیس وسط حرفم پرید و فریاد کشید.
- عقلت رو از دست دادی؟ کی توی همچین جشنی تا خرخره میخوره؟
با حرص سرم بلند کردم و غریدم.
- کدوم کمپانی خبر فیلمبرداری و پخش سولو رو توی جهان اعلام میکنه و دقیقه نود بخاطر یه جشن تولد کنسلش میکنه؟
از روی کاناپه بلند شد و به سمتم اومد، درحالی که انگشت اشارهش رو به سمتم گرفته بود جدی گفت:
- لج بازی میکنی؟ بخاطر لج بازی همچین گندی زدی؟
به چشم های بخون نشستش نگاه کردم و خونسرد زمزمه کردم.
- دستت رو بنداز پایین، داری من رو تهدید میکنی؟ اصلا بخاطر لج بازی این کارو کردم میخوای چیکار کنی؟
بدون اینکه جوابم رو بده به جیسو خیره شد و گفت:
- بیست و چهار ساعت حواست به این دختر چموش باشه تا یکی از گند هاش رو تمیز کنم.
با چشمهای به خون نشسته نگاهش کردم. چطور جرعت میکنه این جوری با من حرف بزنه؟
جیسو هم با لحن جدی گفت:
-ممنون حالا میتونید برید بیرون رئیس!
رزی دستم رو گرفت و من به دنبال خودش به سمت آشپزخونه کشوند، بغض توی گلوم سنگینی میکرد و هرلحظه سنگین تر از قبل میشد جوری که تحمل نکنم و زیر گریه بزنم.
من رو روی صندلی نشوند و از توی کابیت جعبههای کمک اولیه رو دراورد. دستم رو با زور از روی لبم برداشت و با ترحم و نگرانی بهم نگاه کرد.
از ترحم توی نگاهش منتفر بودم، اما باید تحمل میکردم چون واقعا ترحم برانگیز بودم!
بعداز رفتن رئیس جیسو و جنی هم پیشمون اومدن و جیسو بدون هیچ انعطافی گفت:
- چرا انقدر پرخاشگر و لجباز شدی؟
جنی اعتراض کرد و گفت:
- واقعا داری میپرسی چرا؟ تو جاش بودی چیکار میکردی؟ اون بدترین کارو درحق لیسا کرد.
جیسو بدون اینکه نیمنگاهی به جنی بندازه دوباره از من پرسید:
- چرا؟
سرم رو توی دستهام گرفتم و با بغض گفتم:
- سهون رو دیدم، توی اون مهمونی نحس اومد کنارم بوی عطرش همون بود. همون عطری که من براش خریده بودم! توی صورتم خم شد و تحقیرم کرد، خوردم کرد.
اشکهام روی گونههام جاری شدن و با صدایی که میلرزید ادامه دادم.
- برای بار دوم غرورم رو شکوند، همشم بخاطر اون عوضی حرومزادست! نتونستم خودم رو کنترل کنم و مست کردم، سرگیجه و حالت تهو داشتم ولی کسی پیشم نبود، حتی اون منیجر بدرد نخوری که استخدام کردن. مست و پاتیل خودم به یه راهروی خلوت رسوندم و سعی کردم به منیجرم زنگ بزنم که جئون جونگکوک توهمی گوشیم رو شکوند.
سرم بلند کردم و با چشمهای اشکیم به جیسو خیره شدم، دستم رو روی قلبم گذاشتم و فریاد کشیدم.
- این کوفتی مگه چقدر میتونه تحقیر رو تحمل کنه؟ مگه چقدر میتونه بشکنه و دم نزنه اونم وقتی که مست بودم؟ اونی من داغونم، حالم بده. از همهچی خسته شدم هرچقدر تلاش میکنم بازم به هیچجا نمیرسم، میدونی چه حسی دارم؟
به چشمهام خیره شد و آروم سری به منزله نه گفتن تکون داد، پوزخندی زدم و زمزمه کردم.
- انگار بدون اینکه سرم رو بلند کنم داشتم تند تند تایپ میکردم وقتی تموم شد و سرم بلند کردم تا متن بخونم، فهمیدم زبان کیبورد رو تغییر نداده بودم یا بهتر بگم انگار روی تردمیل بدویی و انتظار داشته باشی به مقصدت برسی!
جیسو به سمتم اومد و اشکهام رو پاک کرد، صورتم رو توی دستهاش گرفت و بی حرف من رو توی آغوشش کشید، سرم روی شونهاش گذاشتم و با صدای بلند هق زدم.
جنی و رزی هم از پشت جفتمون رو بغل کردن و رزی زمزمه کرد.
- گریهت باعث میشه قلبم تیر بکشه.
قند توی دلم از حرفش آب شد، لب باز کردم تا جوابش رو بدم اما سرم گیج رفت و بیحال شدم.
جیسو با نگرانی گفت:
- لیسا حالت خوبه؟
حتی نتونستم سرم رو تکون بدم، انگار قدرت تکلم و حرکت کردنم رو از دست داده باشم.
جیسو با صدای بلند گفت:
- دخترها بلندشین ببینم چه اتفاقی برای لیسا افتاد!
بلافاصله من رو از خودش جدا کرده و ضربهای آروم به صورتم زد. از لای پلکهای نیمه بازم صورت رنگ پریده جیسو رو میدیدم و کم کم چشمهام بسته شد و صدای دخترها هی مبهم و دور تر میشد.
با برخورد نور خورشید به صورتم، با صدای گرفته گفتم:
- یکی اون پرده بیصاحابو بکشه، کور شدم.
احساس کردم سنگینی از روی دستم برداشته شد و بعدش صدای جنی توی گوشم پیچید.
- لیسا بههوش اومدی؟
یکی از چشمهام رو نیمه باز کردم و نالیدم.
- مگه بیهوش شده بودم؟
چشمهاش رو مالید و گفت:
- دیشب وسط گریههات یهو بیهوش شدی و تموم شب توی تب داشتی میسوختی!
نیم خیز شدم و بهت زده پرسیدم:
- هذیون هم میگفتم؟
چشم و غرهای به سمتم پرتاب کرد و گفت:
- این الان مهمه؟ دیشب از ترس نصف جون شدیم دخترهی چشم سفید.
دستش رو گرفتم و خودم رو لوس کردم، لبامو جلو دادم و گفتم:
- بگو دیگه اونی.
چینی به بینیش داد و گفت:
- خودت رو لوس نکن، من بالای سرت نبودم تازه اومدم مراقبت باشم که بیدارشدی و مثل اینکه حالتم خیلی خوبه.
بادم خالی شد و غر زدم.
- میمیردی از اول بگی؟ حداقل پاشو پرده رو بکش بزار بخوابم.
چشمهاش گرد شد و ضربهای به کتفم زد، درحالی که بلند میشد غرغر کنان گفت:
- خیلی پررویی، جدا خیلی پررویی. عوض دستت دردنکنه گفتنته؟ از خواب شیرینم گذشتم اومدم بالاسر خانم اونوقت طلبکارم هست.
خندهی بی جونی کردم و گفتم:
- چقدرم از خوابت زدی، روی دست من خوابت برده بود که!
پرده رو محکم کشید و با حالت قهر از اتاق بیرون رفت، البته ناگفته نماند که در رو پشت سرش محکم بست؛ همیشه وقتی کم میاره و جوابی نداره صحنه رو خیلی شیک و مجلسی ترک میکنه.
شونهای بالا انداختم و روی تخت دراز کشیدم، خواب از سرم پریده بود و دوباره یاد مقالههای منتشر شده افتادم.
از روی تخت بلند شدم و دنبال لپتاپ یدکی که توی ویلای جیسو داشتمگشتم، آخرین بار زیر تخت گذاشته بودمش.
خم شدم و نگاهی به زیر تخت انداختم و با دیدنش ذوق زده بیرونش اوردم، شارژش رو زدم برق و توی شارژ روشنش کردم.
دعا میکردم وایفای ویلا وصل باشه و ضدحال نخورم.
با روشن لپ تاپ و وصل شدنش به اینترنت با هیجان گفتم:
- ایول، خوشم میاد جیسو لارجِ همیشه وایفای چه تو خونش چه ویلاش روشنه!
اسم خودم رو سرچ کردم و صدها یا شایدم بیشتر مقالههای روز بالا اومد، چشمم به تیتر بولد شدهی یکی از مقاله ها خورد.
- آیا دلیل حملهی لالیسا مانوبان به جئون جونگکوک رابطهی عاشقانش با کیم سوکجین است؟
با بهت زمزمه کردم.
- حمله؟ مگه چیکار کردم فقط یه کفش پرت کردم دیگه بی ادبا.
تیتر مقاله بعدی رو خوندم.
- فاک نشون دادن لالیسا مانوبان به جئون جونگکوک.
زیرش عکس من درحالی که یه لبخند حرص درار زده بودم و انگشت فاکم رو بالا گرفته بودم، بود!
ضربهای به سرم زدم و زیر لب نالیدم.
-گند زدی دختر، رسما ریدی.
چند تا از مقاله ها رو خوندم و هر لحظه بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم، جرئت نداشتم اکانت اینستاگرامم رو چک کنم و حدس میزدم زیر پستهام از کامنت های هیت و ایموجی های زشتپر شده.
با دیدن بیانهی کمپانی لبخند آسودهای روی لبهام شکل گرفت، حداقل از شر شایعات رابطم با جین خلاص شدم.
روی تخت دراز کشیدم اما با صدای نوتیف ایمیل کنجکاو شدم، اخه توی این دوره کدوم خری دیگه ایمیل میده؟
نیم خیز شدم و روی نوتیف زدم، صفحهی ایمیل برام باز شد و با چشمهای گرد شده به اسم فرستنده نگاه کردم و لب زدم.
- نه... بیگ هیت! چرا باید کمپانی بیگ هیت به من ایمیل بفرسته؟
بیخیال سوالهای تو ذهنم شدم و با عجله متن ایمیل رو خوندم.
- با سلام خدمت لالیسا مانوبان شی.
با توجه به شایعات اخیر رئیس و سهامداران کمپانی بیگ هیت میوزیک، برای جلوگیری از شایعات پیشنهاد اجرای دونفرهی شما و جئون جونگکوک را دادند.
این پیشنهاد امروز ساعت هفت صبح با رئیس و سهامداران وای جی اینترتینمنت درمیان گذاشته شد، دد نهایت با رای نود و هفت درصدی به تصویب رسید.
روز دوشنبه به تاریخ بیست و پنج اکتبر دوهزار و بیست و یک میلادی کنفرانس خبری درمورد این اجرا برگزار میشود؛ دو هفته بعد از کنفرانس ساند چک انلاین اجرای شما پخش میشود و ماه بعد کنسرت اجرای شما در پاریس برگزار میشود.
موفق باشید.
بیگ هیت میوزیک نیوز*
حتما دارم خواب میبینم، اجرا با اون بزمجه بیتربیت؟ جیغی از حرص کشیدم و غرغرکنان با صدای بلند گفتم:
- میخوام صد سال سیاه شایعات تموم نشه ولی دوباره ریخت اون بزمجه رو نبینم، روانی توهمی گوشیمم شکونده بعد کمپانیش ایمیل اجرای دونفره تو پاریس داده؟ بیا برو تو ماتحت اسب جنی.
از عصبانیت نفس نفس میزدم که در با شدت باز شد و رزی، جیسو و جنی با قیافهی داغون و موهای شلخته سراسیمه داخل اتاق شدن.
جیسو با دستهاش گار گرفت و خواب آلود داد زد.
- کوش؟ کجاست اون مرتیکه؟
هنگ کردم و با تعجب پرسیدم:
- کی؟
رزی با حواس پرتی از پشت گفت:
- همون بزمجهای که گفتی بره تو ماتحت اسب جنی.
جنی با پلکهای نیمه باز درحالی که گیج خواب بود جیغ زد.
- چقدر گیجین! خب معلومه کجاست، تو ماتحت اسب منه پس بریم تویله.
با چشمهای گرد شده بهشون خیره شده بودم، نمیدونستم بخندم یا گریه کنم؟
با ناله گفتم:
-خدایا بسه دیگه، خسته شدم. هفت میلیارد آدم توی این کره زمینت وجود داره، چرا فقط من؟
رزی دستی لای موهای افشونش کشید و گفت:
- خب میریم سراغش، چرا بغض کردی؟ دخترها پیش به سوی ت..
ادامهی حرفش با بالشتی که به سمتش پرت کردم قطع شد و با تعجب جیغ کشید.
- چته باز وحشی شدی؟
بی توجه به موضوع و غرغرهاشون گفتم:
- میدونین چی شده؟
جیسو نگاهی عاقل اندر سفیهای بهم انداخت و گفت:
- وقتی خواب بودیم و با جیغ جانبعالی سکته کردیم، چجوری بدونیم؟
پشت چشمی نازک کردم و با لحن غمگینی گفتم:
- با بزمجه اجرای دونفره دارم. باورتون میشه کمپانی بدون پرسیدن نظر من قبول کرده؟
جنی درحالی که چرت میزد لب زد.
- بزمجه کدومشون بود؟ راجع به کار کمپانی هم که عادی شده.
به سمت در رفت و با لحنی که تهدید توش موج میزد ادامه داد.
- کافی یکبار دیگه جیغ بزنی اون موهای فیکت رو از ریشه میکنم!
پشت سرش جیسو و رزی هم بیتوجه به قیافهی حرصی و شاکی من از اتاق بیرون رفتن؛ بغ کرده رو تخت نشستم و زیر لب گفتم:
- اینها چرا نمیفهمن من از جئون جونگکوک متنفرم. میخوام سر به تنش نباشه توی اون گوشی بیصاحابم مدارک مهمی رو داشتم، میخواستم هرچه زودتر اونهارو فاش کنم!
YOU ARE READING
Hater
Fantasyبا عصبانیت بلند شد و درحالی که منیجرش و بادیگاردش گرفته بودنش فریاد کشید: - میکشمت دخترهی فضول وحشی. نیشخندی زدم و درحالی که انگشت وسط دوست داشتنیم رو نشونش میدادم گفتم: - فاک یو سِکیا. دستم محکم کشیده شده و منیجرم با تعجب و ترس فریاد کشید: - چند س...