*دانای کل*
با خوندن نصف فایلها توی شک بدی فرو رفته بود، تنها سوالی که تیتر ذهنش شده بود و مدام به جوابش فکر میکرد این بود که چجوری تونسته به این همه مدارک محکم و مطمئن دست پیدا کنه؟
پیدا کردن اینها کار هرکسی نبود و حقیقتا ته دلش از لیسا میترسید؛ تا قبل از خوندن فایلها از نظرش لیسا دختری بود که تک و تنها به این جایگاه رسیده میتونست با اراده و قوی باشه اما حالا دختری که به این مدارک دسترسی داره بدون شک خطرناک و ترسناکه!
ساعت نزدیک دوازده نیم شب بود و هنوز خیلی از پوشهها رو چک نکرده بود، چشمهاش میسوخت ولی از طرفی کنجکاویش نمیذاشت خواب به چشمهای خستهش بیاد.
با دیدن پوشهای به اسم اوه سهون ابروهاش بالا پرید، از این پسر کینهای قدیمی داشت و دلش میخواست بدونه لیسا چی ازش پیدا کرده؟
دستی به موهاش کشید و فایل رو باز کرد اول از همه توجهش به پوشهی عکسها جلب شد، میدونست تا الانش هم زیادی وارد حریم خصوصی لیسا شده بود اما دیگه برای دو دل شدن خیلی دیر بود.
با دیدن عکسها اخم عمیقی روی پیشونیش نشست، لیسا و سهون توی بغل هم بودن؟ یعنی اونها باهم قرار میذاشتن و این اصلا به مذاقش خوش نمیومد!
حسی درونش فریاد میکشید.
- چرا باید درحالی که میبوستش عکس بگیرن؟یعنی...هنوز باهمن؟
تاریخ عکس مال سال دو هزار و نوزده بود، لبهاش رو با حرص بهم فشرد و سعی کرد به خودش بیاد.
با صدای بلند گفت:
- به من ربطی نداره، هرغلطی دوست داره انجام بده.
نفسکلافهای کشید و لپتاپش رو خاموش کرد، برای امشب کافی بود و بقیش رو فردا بررسی میکرد. مطمئن بود دیگه سمت فایل اوه سهون نمیرفت اما همهی اون پوشهها عکسهاشون بود؟ حدود ده تا پوشه به ترتیب الفبا مرتب شده بود، اگه همشون عکسهاشون بود چرا جداشون کرده؟ شاید برای دیتهای مختلفشون مرتبش کرده.
از روی صندلیش بلند شد و حالش بدجوری گرفته شده بود، باورش نمیشد اون گربه کوچولوی وحشی دوست دختر اوه سهون باشه.
از اون پسر متنفر بود و حالا حس میکرد نفرتش دوبرابر شده، یاد دعوای تهیونگ با سهون افتاد.
*فلش بک به مدگالا 2018*
بعد از مراسم تهیونگ عصبی از بقیهی اعضا جدا شد و به سمت بکاستیج رفت، همهی اعضا با تعجب نگاهش میکردن و جونگکوک و جیمین زودتر از بقیه به خودشون اومدن و به سرعت دنبالش رفتن.
با بهت به صحنهی مقابلشون خیره شده بودن، تهیونگ یقهی سهون رو گرفته بود و با آروم ترین صدای ممکن پچپچ میکرد.
کمکم صدای تهیونگ اوج میگرفت و استفها با تعجب بهشون خیره شده بودن، جیمین هراسون زمزمه کرد.
- من دنبال نامجون و شوگا هیونگ میرم و تو حواست باشه باهم درگیر نشن!
کوک پوکر فیس به سمتش برگشت و گفت:
- از این بدتر؟
جیمین بدون توجه به تیکهی کوک به سرعت عقبگرد کرد، کوک با دیدن تهیونگ که مشتش رو بالا اورده بود با دو خودش رو بهش رسوند و دستش رو از پشت گرفت.
سعی کرد تهیونگ رو عقب بکشه و درهمون حال نالید.
- هیونگ تو چت شده؟
اما بهجای اون سهون با تمسخر و غرور گفت:
- بیعرضگی خودت رو گردن من ننداز کیم تهیونگ!
همین جمله کافی بود تا آتیش خشم تهیونگ شعله بکشه، جونگکوک رو با شدت از خودش جدا کرد و دوباره یقهی لباس سهون رو گرفت.
لبباز کرد و حرصی غرید.
-هه جالبه! تو عرضه داشتی؟ تو فقط شانس اوردی کای...
ادامهی جملش بخاطر مشت بی موقعهی سهون قطع شد، کوک به سرعت خودش رو بینشون انداخت و گفت:
- بهتره حد خودتون رو بدونید سونبه نیم!
سهون پوزخندی زد و جواب داد.
- تو حواست به هیونگت باشه که با اینکاراش فقط خودش رو بیارزش تر میکنه.
با اومدن بقیهی اعضای اکسو و بیتیاس تنشهای بینشون کم شد و نامجون تهیونگ رو از اونجا خارج کرد و هیچکس تنفر شعلهور شده تو چشمهای جونگکوک رو ندید!
*پایان فلش بک*
روی تختش دراز کشید و زمزمه کرد.
- تهیونگ چرا هیچوقت دلیل دعواش رو نگفت؟
کمکم چشمهاش گرم شد و خواب اون رو به آغوش خودش کشید.
YOU ARE READING
Hater
Fantasyبا عصبانیت بلند شد و درحالی که منیجرش و بادیگاردش گرفته بودنش فریاد کشید: - میکشمت دخترهی فضول وحشی. نیشخندی زدم و درحالی که انگشت وسط دوست داشتنیم رو نشونش میدادم گفتم: - فاک یو سِکیا. دستم محکم کشیده شده و منیجرم با تعجب و ترس فریاد کشید: - چند س...