part 3

701 93 23
                                    

کوک یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:
- یعنی چی بعدا غر بزن سرشون؟ همین یکی که عین ازراعیل جلو روم وایستاده برای ریدن تو اعصابم کافیه!
خونسرد نگاهش کردم.
- میخوای بهت یه ارزاعیل نشون بدم شب ادراری بگیری؟
پوزخندی زد و با لحنی که به شدت رو مخ بود جواب داد.
- چی‌کار می‌خوای بکنی عروسک باربی؟
قدمی به سمتش برداشتم که نامجون فریادی از عصبانیت زد و باعث شد به سرعت روی تخت بشینم.
- بسه
با صدای فریادش جی‌هوپ و جیمین از خواب پریدن و هردوشون با چشم‌های گرد شده به صورت نامجون که مثل گوجه قرمز شده خیره شدن.
جین با کاسه رامیونش اومد وسط نشست و خیلی جدی گفت:
- من سر غذا شوخی ندارم، دعوا کنین میندازمتون بیرون!

جونگکوک هم چشم و غره‌ای به سمتم پرتاب کرد و زمزمه کرد.
- موقتا آدم حسابت نمی‌کنم.
پشت چشمی نازک کردم و با تمسخر گفتم:
- من از اولم آدم حسابت نمی‌کردم!
چشم‌هاش گرد شد و با تعجب گفت:
- یبار جواب نده لال...
جین پرید وسط حرفش و گفت:
- تو مثلا مکنه‌ای چرا انقدر حرف میزنی؟ با توام هستم لیسا شی.
ابروهام بالا پرید و کوک حرصی لب زد.
- باز داری مثل ارشدا رفتار می‌کنی؟
جین خونسرد جواب داد.
- چون تو مکنه‌ای، چند سالته اصلا؟
جیمین کلافه پرید وسط حرفشون و گفت:
- باز شروع نکنین!
کوک بی توجه به حرف جیمین روبه جین گفت:
- تو باید خوشحال باشی سنت زیاده نه؟
جین با تخسی جواب داد.
- آره، خوشحالم سنم زیاد تر از توئه!
کوک با لحن حرص دراری جواب داد.
- تو دیگه زیادی سنت زیاده و فسیل شدی.
جیمین که قیافه‌ بدبخت بیچاره هارو به خودش گرفته بود نالید.
- هیونگ غذات سرد شد!
دخترا پشت سر من به بحثشون ریز ریز می‌خندیدن اما من سعی می‌کردم قیافه جدی که به خودم گرفته بودم رو حفظ کنم، ولی با ری‌اکشن جین نتونستم طاقت بیارم و قهقه‌ی بلندی زدم.
جین کاسه‌ی رامیون توی دستش رو بالا اورد و پشتش رو به جونگکوک کرد و با عشوه گفت:
- تو مکنه‌ای حالیت نمی‌شه غذا چقدر مهمه، وقتم رو برات تلف نمی‌کنم بیبی!
تهیونگ هم بلافاصله قبل از اینکه کوک دوباره بحث رو شروع کنه، کاسه رامیون داد دستش و گفت:
- بخور حداقل اگه از عصبانیت نمردی از گشنگی هم نمیری‌.

با لبخند محوی که گوشه لبش بود به سمت ما برگشت و خیلی جنتلمنانه گفت:
- خانم‌ها رامیون میل دارین؟
شوگا درحالی که خمیازه می‌کشید با دهن کجی گفت:
- خینامیم ها ریمیون میلی دیرین؟ این اداها چیه بیار گشنشون بود میخورن دیگه.
حالا یکیشون آدمه اونم چشم دیدنش رو ندارن، بی توجه به بقیه اعضا از جین پرسیدم:
- می‌تونم بالا پشت بوم برم؟
درحالی که لپاش پر از غذا بود، سرش رو به طرز کیوتی تکون داد و با دستش به سمت راهرویی اشاره کرد، می‌تونستم حدس بزنم که راه بالا پشت بوم رو بهم نشون داد و زیر لب مرسی زمزمه کردم، با قدم‌های محکم بدون توجه به نگاه‌های کنجکاو بچه‌ها راهم رو ادامه دادم.

HaterWhere stories live. Discover now