part 12

1K 100 155
                                    

*دانای کل*
باورش نمی‌شد از کیم جنی مسیج داشت با لرزش دستش به سختی روی نوتیف زد:
- 《 باید ببینمت...》
می‌خواد اون رو ببینه؟ لبخندی روی لب‌هاش نقش بست، حس می‌کرد لاتاری برنده شده وگرنه انقدر احساس خوشحالی عادی نبود!
با ذوق دستش روی کیبورد رفت و تایپ کرد.
- 《 کجا؟》
دلش می‌خواست گرم‌تر جواب بده ولی می‌‌ترسید جنی مثل آخرین بار رفتار کنه و دوباره شانس دیدنش رو وقتی تنهاست از دست بده.
به دقیقه نکشید که دوباره لرزش گوشیش ضربان قلبش رو روی هزار برد.
- 《 بیا پشت کمپانی وای‌جی، یادت نره جوری لباس بپوشی که هویتت شناسایی نشه.》
ناخودآگاه یاد قرارهای یواشکی‌شون افتاد و هنوز این عادت گوشزد کردن‌هاش از سرش نیوفتاده، برق شادی توی چشم‌هاش می‌درخشید.
ماسک مشکی که نصف صورتش رو می‌پوشوند با عینک افتابی و کلاه کپ مشکیش رو پوشید، با عجله به سمت در رفت و به سهونی که مبهوت نگاهش می‌کرد اهمیتی نداد.
*_*_*_*_*
*لیسا*
نگاهی به لباس‌هام انداختم و زودتر از بقیه بیرون رفتم، باید تا نیم ساعت دیگه به کمپانی برسم و برای کنفرانس خبری آماده بشم.
سوار ماشینم شدم و برای بار آخر از داخل آینه نگاهی به جونگکوک انداختم، هنوز خواب‌آلود بود و یوهان مجبور شد به کمپانی بیگ هیت برسونتش.
نمی‌دونستم چرا اما این بزمجه‌ی روانی داشت برام مهم می‌شد، ولی تو چه جایگاهی؟
این چه سوال مسخره‌ای لیسا، تو به تهیونگ شانس دادی و نباید کوک بیشتر از دوست برات مهم باشه.
ولی حس بوسه‌ی تهیونگ خیلی با کوک فرق داشت..ضربه‌ای به سرم زدم و ماشین رو روشن کردم، نباید به این افکار بها می‌دادم‌.

استرس گرفته بودم، ته دلم از واکنش فن ها خیلی می‌ترسیدم و نمی‌دونستم اگه خبر اجرای دونفرمون پخش شه چقدر هیت می‌گیرم؟
راستش قبل از همه‌ی این اتفاقات تمام سعیم رو می‌کردم تا از این گروه دور بشم، کوچیک ترین ری‌اکشن کافی بود تا رئیس بهمون اخطار بده و حضور توی مراسم‌های دیگه رو غدغن کنه!
پام رو روی پدال گاز فشار دادم و افکارم رو به گوشه‌ای از ذهنم هدایت کردم، آب دهنم رو قورت دادم و ماشین رو گوشه‌ای پارک کردم.
دست‌هام از استرس یخ زده بود و رو به روی‌کمپانی ایستادم، قبل از این‌که در ماشین رو باز کنم توجهم به دختری با قد متوسط که کلاه و عینک به همراه ماسک گذاشته بود و هودی گشاد و بلندی پوشیده بود جلب شد.
نوع راه رفتنش و استایلش شبیه جنی اونی بود با کمی دقت متوجه شدم خودشه ولی این وقت روز کجا داره میره؟
برای لحظه‌ای خواستم دنبالش برم که یادم افتاد باید برای کنفرانس آماده بشم، بعدا ازش می‌پرسم.
از ماشین پیاده شدم و با قدم‌های بلند خودم رو به کمپانی رسوندم، توی اتاق انتظار بلک پینک نشسته بودم.
با استرس و دلشوره منتظر بقیه‌ی اعضا و منیجرم بودم، در با شدت باز شد و جیسو با قیافه‌ی شاکی دست به کمر داخل شد‌.
با صدای بلند گفت:
- یاااا لیسایا کدوم گوری بودی؟
لبم رو تر کردم و خونسرد گفتم:
- خونه.
یه تای ابروش رو بالا انداخت و با تمسخر گفت:
- آها جونگکوک شی و یونگی شی رو خونت بردی؟
چشم‌هام‌ گرد شد و ناخودآگاه جیغ زدم:
-‌ مگه دیوونم؟
لبخندی زد و با مهربونی گفت:
- شک داری؟ کدوم گوری رفته بودین؟
خنده‌ای کردم و بریده بریده گفتم:
- لحنت مهربونه اما با نگاهت می‌خوای زنده زنده پوستم رو بکنی.
مکثی کردم و به دروغ ادامه دادم:
- آخر شب از هم جدا شدیم.
حرصی ضربه‌ای به پاهام زد و خودش رو کنارم انداخت، سرش رو روی شونم گذاشت و آروم زمزمه کرد:
- خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم:
- نه.
دست‌هام رو گرفت و با صدای آرومی گفت:
- یادت نره ما یه خانواده‌ایم و همیشه پشتتیم.
لبخند عمیقی روی لب‌هام شکل گرفت و گفتم:
- دوستتون دارم.
*_*_*_*_*_*
*دانای کل*
جنی با دیدن ماشینش دوباره حس‌های نفرت و خشم بهش هجوم اورد، بغض توی گلوش سنگینی می‌کرد و از خودش متنفر بود برای این‌که وقتش رو برای همچین آدمی تلف کرده بود.
با اکراه به سمت ماشینش رفت و سوارش شد، نفس عمیقی کشید و به اجبار سلام زیرلبی داد.
کای محو نگاه کردنش شده بود و حتی سلام آهسته‌ی جنی رو نشنید، دلش عجیب براش تنگ شده بود و می‌خواست دوباره به آغوش بگیرتش اما نمی‌تونست!
جنی با حرص به سمتش برگشت و دستش رو جلوی صورتش تکون داد، کای خجالت زده نگاهش رو از جنی گرفت و گفت:
- چرا می‌خواستی من رو ببینی؟
دست‌های جنی باز از عصبانیت مشت شدن و با صدایی که بخاطر خشم دیپ‌دار شده بود لب زد:
- می‌خوام ازت دوری کنم و یادم بره چه آشغالی هستی ولی انگاری نمیشه، سهون توی مهمونی به لیسا چی‌گفت که کنترلش رو از دست داد؟
کای اخمی کرد و با تمسخر گفت:
- چرا از خودش نمی‌پرسی؟‌رابطه‌ی اون‌ها به من ربطی نداره.
جنی با عصبانیت به سمتش خم‌شد و انگشت اشاره‌ش رو جلوی صورت کای تکون داد:
- اگه بفهمم باز بخاطر کار‌های نفرت انگیزت پای سهون و لیسا رو به ماجرا باز کرده باشی قسم می‌خورم بدترین و بزرگ‌ترین دشمنت باشم!
درد عجیب و کشنده‌ای توی قلبش احساس کرد، دختری که عاشقش بود تبدیل شده به یه غریبه‌ی آشنا که از هر فرصتی برای ضربه زدن بهش دریغ نمی‌کنه.
با تردید لب باز کرد و رو به جنی گفت:
- درسته بخاطر ما کات کردن...
جنی پوزخند حرص دراری زد و وسط حرفش پرید:
- بخاطر ما؟ تو زندگی هممون رو به گند کشیدی جونگین.
تلخندی زد و با خودش زیر لب تکرار کرد.
- جونگین؟ از کی تا حالا به جونگین تبدیل شدم؟
رو به جنی با لحن تندی گفت:
- تو توی کاری که بهت مربوط نبود دخالت کردی و همین سرنوشت رو برامون رقم زدی.
جنی خنده‌ی هیستریکی و بلندی کرد و بریده بریده گفت:
- سر...در...اوردن...از..کار..تو‌..بهم‌..مربوط...نبود؟
خنده از روی لب‌هاش‌ پاک شد و جدی گفت:
- از خودم‌ متنفرم چون با آدمی مثل تو وقتم رو تلف کردم، دارم بهت هشدار میدم کیم جونگین از لالیسا دور شو وگرنه کلاهمون بد توهم میره!
بدون این‌که منتظر جوابی ازش باشه، از ماشین پیاده شد و در رو محکم کوبید. کای حال عجیبی داشت و به این فکر می‌کرد که اگه جنی می‌فهمید اون از لیسا سواستفاده کرده چه بلایی سرش میاره؟ آره...از جنی می‌ترسه چون علاوه بر این‌که نقطه ضعفشه چیز‌هایی دیده و مدارکی داره ازش که سرش رو به باد میده.
با حال خرابی ماشینش رو روشن کرد و از کمپانی وای‌جی دور شد، حالا نقشه‌ای که کشیده رو ادامه بده یا نه؟ با وجود سهون مگه راه برگشتی هم داره؟
*_*_*_*_*
جونگکوک خونسرد روی کاناپه لم داده بود و به غرغرهای جین گوش می‌داد، از وقتی که وارد کمپانی شده بود تا الان جین مثل مامان‌ها یک‌سره غر می‌زد!
با باز شدن در و ورود همزمان یونگی و تهیونگ ناخودآگاه سیخ سرجاش نشست و زیر لب گفت:
- سلام.
تهیونگ کوتاه جوابش رو داد، جین نگاهش رو بین مکنه‌ها به چرخش دراورد و پرسید:
-‌ چتونه باز؟
تهیونگ لبخند اجباری زد و با اکراه گفت:
- هیچی فقط حال ندارم صحبت کنم.
جین دست به سینه ایستاد و گفت:
- ولی الان یه جمله گفتی‌‌!
تهیونگ چشم و غره‌ای به سمتش پرتاب کرد و کاملا نگاه‌های‌ بی‌پروا‌ی جونگکوک رو نادیده گرفت، یونگی بغل دست جونگکوک نشست و زمزمه کرد.
-‌ کی کنفرانس خبریتون شروع میشه؟ میری کمپانی وای‌جی یا اون‌ها اینجا میان؟
کوک شونه‌ای بالا انداخت و زیر لب گفت:
- فقط می‌دونم امروز کنفرانس خبری داریم اما‌ نمی‌دونم کجا و چه ساعتی؟
همزمان با تموم شدن حرفش تقه‌ای به در خورد و رئیس بیگ‌هیت به همراه رئیس وای‌جی و لیسایی که به طرز عجیبی جذاب و هات شده بود داخل شدن.
جونگکوک آب دهنش رو صدا دار قورت داد و به لیسا خیره شد، این حرکت از چشم‌های تیزبین تهیونگ دور نموند.
*_*_*_*_*
*لیسا*
با استرس کناری ایستادم و سنگینی نگاهی اذیتم می‌کرد، سرم رو بالا اوردم و چشم‌هام قفل چشم‌های مشکیش شد.
محوش شده بودم و نمی‌تونستم قفل نگاهمون رو بشکنم اما با صدای سرفه‌ی مصنوعی جین به خودم اومدم و سرم رو پایین انداختم، زیرچشمی به اطراف نگاه کردم و از نگاه تیز تهیونگ لبم رو گزیدم.
گند زدی لیسا! حس می‌کردم باید هرچه زودتر باهاش صحبت کنم، لبم رو گزیدم و حواسم رو به صحبت های منیجر نیم دادم.
- امروز شما کنفرانس خبری دارین و خوب گوش کنید که چه کارهایی رو باید انجام بدین.
سرم رو تکون دادم و منیجر نیم ادامه داد:
- اول باید از هم دیگه جلوی دوربین معذرت خواهی کنید، دوم دلیل اون اتفاق رو سوتفاهم اعلام کنین، سوم خبر اجرای دونفرتون رو بدین.
با تردید و دو دلی پرسیدم:
- اگه خواستن راجب اون سوتفاهم صحبت کنیم چی‌بگیم؟
رئیس بیگ هیت به جای منیجر نیم جواب داد:
- بگین کمپانی‌ها بیانش رو منتشر می‌کنن و کاملا توضیح میدن.
نفس عمیقی کشیدم و سرم رو تکون دادم، جونگکوک به سمتم اومد و زمزمه کرد:
- بریم سالن کنفرانس یا هنوز آماده نیستی؟
موهام رو پشت گوشم انداختم و زیر لب بریمی زمزمه کردم، شلوار جین و شومیز کرمی که یقه‌ی کرواتی داشت پوشیده بودم و موهام رو بالای سرم بسته بودم، آرایش ملیح و رژلب کالباسیم استایلم رو تکمیل کرده بود.
شونه به شونه‌ی جونگکوک وارد سالن شدم و با سیل عظیمی از خبرنگارها رو به رو شدم، لبخند مصنوعی زدم و پشت میز ایستادم.
همزمان با جونگکوک، با صدای بلند سلام دادم و سرم رو خم کردم. قبل از اینکه سیل سوال‌های خبرنگارها به سمتون جاری شه میکروفن رو جلوی دهنم گرفتم و گفتم:
- ممنون از تمام کسایی که به این کنفرانی خبری اومدن و پوشش دادن، قبل از هرچیزی باید راجب رفتارم توی جشن تولد جونگکوک سونبه نیم از ایشون معذرت خواهی کنم.
به سمتش برگشتم و خم شدم.
- معذرت می‌خوام سونبه نیم‌.
سرم رو بلند کردم و با زور جلوی خودم رو گرفته بودم، الان آیدل‌هایی که بخاطر زندگی شخصیشون عذرخواهی می‌کنن رو با تموم وجودم درک می‌کردم.
حسی که خوردت می‌کنه و باعث میشه دلت بخواد برگردی عقب و هیچ‌وقت دوباره این راه رو انتخاب نکنی!
جونگکوک با صدای بلند گفت:
- منم باید بخاطر رفتار گستاخانم با شما معذرت خواهی بکنم.
به سمتم برگشت و خم شد.
- معذرت می‌خوام لیسا شی.
سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم، یکی از خبرنگارها با صدای بلند فریاد کشید:
- اون سوتفاهم چی‌بود؟
به تقلید از اون صدای بقیه‌ی خبرنگارها هم دراومد.

HaterWhere stories live. Discover now