ویکتور پرونده رو از روی میز برداشت : خب اقای ویکتور وانسیان
با عکس پسر خیره شد سرشو به دو سرف تکون داد
# شما احتمال میدید که اون روانی نیست؟
دکتر سرشو تکون داد چند پرونده دیگه باز کرد : تا جایی که من مطلع شدم هیچ مشکل روانی نداره ، غیر یه سری رویا که با اومدن تو زیاد تر هم شدن
ویکتور ناخداگاه عکس پسر لمس کرد : چرا من؟
دکتر کیم عینکشو روی چشماش درست کرد : چندتا احتمال وجود داره
اونپسر تو رو دیده از قبل و ناخداگاهش با تو براش داستان ساخته
یا اون پسر ذهنش یه ادم شبیه تو رو پرورش داده تا خلا های درونیشو پر کنهیا که اون پسر داره خاطرات رو به یاد میاره
ویکتور اخمی کرد به اسمش خیره شد جئون جونگکوک ۲۳ ساله
# هیچ خاطره ای بین ما دو نفر نیست
دکتر کیم سری تکون داد : ولی این عجیب نیست که اون خال روی بدنت رو حفظ بوده؟
ویکتور غرید : دایی !
دکتر کیم شونه ای بالا انداخت اون نشونه های بدنت ریز به ریز حفظه و هیچ علائمی از دیوونگی نداره ، نمیدونم جکسون چرا مثل یه بیمار روانی حاد داره بهش نگاه میکنه اما از تو میخوام بفهمی چجوری امکان داره که این پسر تو رو اینجور حفظ باشه
ویکتور لیوان ابشو سر کشید به دایی ایش خیره شد
دکتر کیم: یه چیزی مثل زندگی قبلی
ویکتور سری تکون داد
# دایی این امکان نداره ، اگه اینجوریه چرا کسی زندگی قبلیشو یادش نمیاد ؟دکتر کیم متفکر بهش خیره شد : شاید خیلی چیزایی ما توی خوابمون میبینیم همون زندگی قبلیمونه ویکتور! پرونده لی یونا بسته شده؟ نه اونم یه سری چیزای عجیب توی خواب میدید که با واقعیت خیلی نزدیک بود
# ولی ...
دکتر کیم از روی صندلیش بلند شد سمت ویکتور رفت : ویکتور این بهترین موقعیته که جچاب این سوال پیدا کنیم که ایا زندگی یا زندگی های قبلی هم وجود داره یا نه ... لی یونا فقط یه سری خاطرات میدید که با تاریخ مطابقت داشت ولی اون پسر تو رو میبینه ... با مشخصات کاملا منطبق
ویکتور پرونده سمت دکتر کیم گرفت زمزمه کرد : قبوله
دکتر کیم سرشو تکون داد پرونده رو بست : درسته بهترین تصمیمه ، شاید جواب خیلی سوالات خودتم داخلش باشه ، فقط کافیه بهش نزدیک شی و ازش پرستاری کنی
.
.
.
( یه ماه بعد )+دستشو ببند محکم
جکسون دستی روی لبش کشید بهش پوزخندی زد که از چشم بقیه دور موند
YOU ARE READING
Mine2 |KookV|
Romanceدستشو از جلوی چشماش برداشت پسر به آینه روبروش خیره شد با تعجب دوتا گوش رو روی موهاش و دم بلند گربه رو دید به اون پسر دیوونه نگاه کرد که توی آینه موهای مشکی جای موهای بلوند شده اش رو گرفته بود به دستاشون خیره شد که توی آینه به هم قفل شده بود لعنت ب...