_جونگکوک _
به جاده چشم دوخت ، تا چشم کار میکرد ماشین بود و ترافیک
کلافه با انگشتای بلند و کشیده اش روی فرمون ضرب گرفت# میدونی جونگکوک من هیچوقت نمیتونم عاشقت نباشم یا به روز برسه یه ثانیه کمتر عاشقت باشم ، تو برام مث آبی و منم ماهی تو ام
ماهی کی میتونه بدون اب زنده باشه ؟ مطمئن باش باهم از پس این مشکل هم برمیایم تومور که ویزی نیست برای ته ته و کوکوبا شنیدن صدای بوق ماشین پشت سریش نفس حبس شده اش رو بیرون داد به چراغ سبز چشم دوخت
باید قرصاشو مصرف میکرد این توهم قرار نبود دست از سرش برداره
سمت خونه جورجیا حرکت کرد شاید اون آدم عجیب غریب بتونه کمکی بهش بکنه
اگه اینا توهمه دورشون بریزه و اگه خاطراتشن ...
نمیدونه ... نمیدونهچکار کنه اگع خاطراتشانبا یاداوری ویکتور پوزخند تلخی زد
هنوز طعم عسل یاسی لباشو ، کوبش قلبشو از یاد نبرده بود و اون خیلی وقت بود دلیلی نمیدید بهش حتی فکر کنهاون پسر بهش دروغ گفته بود
ازش استفاده کرده بود
و در نهایت رهاش کرده بودرها شدن ... کاری که جزئی از روتین زندگی جئون جونگکوک شده بود
و ویکتور شد اولین نفری که اونو رها کردهبا نقش بستن چشمای ویکتور توی ذهنش به زیباییشون لعنتی فرستاد و سعی کرد ذهنشو جمع کنه
تهیونگ ... اون همینجوری تسخیرش کرده بود و روحشو میمکید ، چه برسه که بخواد به اون هرزه عوضی هم فکر کنه
اون پسره ی مسیحی خارجی
محله ی پایین شهر با بوی بد و دیوارای فروریخته منزل همیشگیه جورجیا
اون موجود دو پای دیوونه که مثل شتر روی اعصاب جونگکوک پتیکو پتیکو میکرد و قطعا جونگکوک حاضر نبود برای یه بار دیگه هم شده چشمش به جمال اون دختر شکم گنده با ممه های صفحه ای اویزون بیفته
چشماشو توی حدقه چرخوند به کوچه تنگ و باریک روبروش چشم دوخت
# جون...جونگ...جونگکوک
با نقش بستن صدای دردمند پسر اخم شدیدی کرد
همین کم بود که این صدای بم جایگزین صدای تهیونگش شهبه ندای درونیش توجهی نکرد با کلید توی دستش در سبز رنگ خونه ی جورجیا نشونه گرفت چند بار محکم کوبید
با باز شدن در به دختر روبروش نیم نگاهی انداخت
^ سلام شما؟
جونگکوک دستشو توی جیبش گذاشت به انتهای کوچه نگاه کرد
مطمئن بود که درست اومدهدوباره به دختر روبروش نگاه کرد
توی این هوای گرم خر کلاه بافت میپوشه ؟
YOU ARE READING
Mine2 |KookV|
Romanceدستشو از جلوی چشماش برداشت پسر به آینه روبروش خیره شد با تعجب دوتا گوش رو روی موهاش و دم بلند گربه رو دید به اون پسر دیوونه نگاه کرد که توی آینه موهای مشکی جای موهای بلوند شده اش رو گرفته بود به دستاشون خیره شد که توی آینه به هم قفل شده بود لعنت ب...