پارک چانیول، پسر معروف دبیرستان یونگسان و همچنین منفور ترین پسر بین اون ها بود. خوب هیچ اشتباه تایپی وجود نداره و اون واقعا منفوره. فقط اطرافیانش ازش خوششون میاد؛ اصلاحش میکنم، ازش پیروی میکنن.
آب نبات آلبالوییش رو توی دهنش چرخوند و دستاش رو توی جیبش کرد. قلدرهای پشت سرش با یه قدم فاصله ازش میومدند. پسرهایی که قدشون توی بازه ی 155 تا 165 بود. همشون ازچان کوتاه تر بودند با این حال وزنشون دوبرابر چان بود. از لحاظ ظریب هوشی برای رتبه ی 100 مدرسه تلاش میکردند. بالاترین رتبه بینشون چان بود که گاهی 95 رو انتخاب میکرد و گاهی علاقه مند به اعداد زوج میشد و خودش رو تا 94 بالا میکشید. باز گذاشتن دوتا دکمه ی پیرهنشون قبل از دیدن آقای ناظم، بارزترین ویژگی توی استایل اون اکیپ بود. حجم زیادشون، فضای زیادی رو اشغال میکرد با این حال قدم هاشون رو با فاصله ی زیاد از هم برمیداشتن و راه رفتن گشاد گشادشون، باعث میشد بچه های دیگه تا جای ممکن به دیوار بچسبند تا کوچک ترین برخورد رو هم با اونها نداشته باشند.
قدم های لوئی معروف دبیرستان رو به روی کلاس نه/ سی متوقف شد. به چهارچوب در تکیه داد و آب نباتش رو از دهنش بیرون کشید. لب های براقش به خاطر اون آب نبات، چسبناک شده بود. با زبون اون ها رو تر کرد و گفت:
-سولی ... عزیزم؟
سولی با نفرت دفتر هایی رو از زیر میزش بیرون کشید و با قدم های محکمی به سمت چان رفت. با یک ضربه اون ها رو توی سینه ی پسر کوبید و بعد هم تا کمر خم شد جلوش:
-همش رو انجام دادم چانیول شی.
با صاف شدن کمر دخترک سریع آب نباتی توی دهنش چلونده شد.
+ممنون سولی! اینم برای تشکر بود.
صدای خنده های پسر های پشت چانیول بلند شد. با فاصله گرفتن اون اکیپ منفور سولی با عصبانیت آب نبات رو روی زمین تف کرده. به سمت سرویس بهداشتی دوید تا دهنش رو بشوره. هیچ کدوم از بچه های کلاس نخندیدند. رفتار های پارک چانیول دیگه غیر قابل تحمل شده بود. شاید اون اوایلش بچه ها همراهی میکردند ولی ... الان فقط نگاه های متاسفشون رو از صحنه هایی که بازیگر نقش اصلیش پارک لوئی بود، میگرفتند.
بکهیون در لاکرش رو بست و چشم هاش رو توی کاسه چرخوند. کاش پدر و مادرش قبول میکردند مدرسه اش رو عوض کنه. اینکه نمیتونست یه مشت بزنه تو دماغ اون پسره ی عوضی، همیشه عصبیش میکرد.حتی براش مهم نبود اگه بعدش اون اکیپ لعنتی، تا سر حد مرگ کتکش بزنند. بک فحشی زیر لب به خودش داد و با دیدن سولی گفت:
-سولی ...!
دخترک در حالی که چشم هاش پر از اشک بود، سمت بک چرخید. بی اختیار، پرخاشگرانه گفت:
+چیه؟
بک با مهربونی گفت:
-کمک میخوای؟
YOU ARE READING
Life Without Penis
Fanfiction⌊ 🔸 Life Without Penis🔸⌉ ⟝ On Going ... ↳🍌 Genres໑ ↲ فانتزی ~ مدرسه ای ~ کمدی ↳🍌 Couples໑ ↲ چانبک ↳🍌Summary໑ ...