پشت سر معلمش، خانم یون، به سمت کلاسشون راه افتاد. از عموش خواسته بود اون رو توی کلاس قبلی نگذاره. ممکن بود توی برخورد با بچه هایی که قبلا همکلاسیش بودند، اشتباهی انجام بده. خانم یون چند ضربه ای به در کلاس زد تا شلوغی بچه ها آروم بگیره و بعد از اون با اشاره ی سر از یولهی، دانش آموزی که درست وسط سال تحصیلی به مدرسه اومده بود، خواست که داخل بره.
چان با قدم هایی که ابدا برای جلو رفتن همراهیش نمیکردند خودش رو تا وسط کلاس کشوند. میتونست سنگینی نگاه های زیادی که بهش خیره بودند رو حس کنه. توی این یه هفته حسابی با لوهان تمرین کرده بود. برای همین سعی کرد طبق همون تمرینات جلو بره. دستاش رو مماس با شکمش روی هم گذاشت و تا کمر خم شد. یه تعظیم کوتاه! با صاف شدن کمرش سرش رو تکون داد تا موهایی که توی صورتش اومده بود کنار بره.
+سلام ... پارک یولهی هستم دانش آموز جدید. لطفا هوامو داشته باشید.
بکهیون که تا چند دقیقه ی پیش برنامه داشت این بار هم سر ساعت تاریخ، تکالیف فرانسه اش رو انجام بده در حالی که دستی که کتاب فرانسه اش توش بود بین زمین و هوا خشک شده بود، با بهت به دختر روبه روش خیره شد. یکی از دختر ها دستش رو بالا و برد و گفت:
- با پارک چانیول نسبتی داری؟
یول گوشه ی دامنش رو توی دستش فشرد و سعی کرد لبخند بزنه:
+پسر عمومه.
میتونست برق نگاه خصمانه ای رو توی نگاه تک تک بچه ها ببینه، همشون ...، با گیر افتاده نگاهش توی اون چشم های کوچیک، جمله اش رو اینطور ادامه داد؛ همشون به جز بیون بکهیون! نگاهش رو از اون پسری که هنوزم براش نفرت انگیز بود، گرفت. ترجیح میداد اون هم با نفرت نگاهش کنه.
خانم یون کنارش قرار گرفت و دستی سر شونه اش گذاشت.
-خیلی خوب بچه ها ...! کی کنارش یه جای خالی برای یولهی داره؟
همگی سرشون رو پایین انداختند. مینسوک کمی خودش رو سمت بک کشید:
-پارک که هست ... یولم که هست، فکر نمیکنم به خاطر جابه جایی یه هی و یه چان اخلاق هاشون فرق خاصی داشته باشه.
بک جواب مینسوک رو نداد و نگاهی به اون چهره ی مغموم کرد ، اینکه چطور بقیه نگاهشون رو ازش میگرفتند و کسی پیش قدم نمیشد تا صندلی کناریش رو باهاش شریک بشه.
قبل تر هم توی کلاس خودشون تنها مینشست چون حوصله نداشت کسی کنارش باشه. این کاملا با اینکه حالا هیچ کس انتخابش نکنه فرق میکرد. معلم که سکوت کلاس رو دید اشاره ای به یکی از دختر ها کرد:
-سانمی ... تو صندلی کناری...
قبل از اینکه معلم شروع به صحبت کنه سانمی با سرفه ای حرفش رو قطع کرد:
YOU ARE READING
Life Without Penis
Fanfiction⌊ 🔸 Life Without Penis🔸⌉ ⟝ On Going ... ↳🍌 Genres໑ ↲ فانتزی ~ مدرسه ای ~ کمدی ↳🍌 Couples໑ ↲ چانبک ↳🍌Summary໑ ...