^PART SIX^

396 154 151
                                    

-دو روزه اومدی به این مدرسه و هر دو روز سر از اینجا در آوردی.

+این تقصیر من نیست که اون دنبال کونم راه میفته.

چان سعی کرد نسبت به مینسوک بی‌تفاوت باشه. به لطف دختر شدنش متوجه شده‌بود مدرسه‌شون یه پسر رو مخ که ممکنه به زودی رتبه‌ی نفرت انگیز بودن رو از دخترها بدزده و برای خودش کنه، داره. مینسوک نیم نگاهی به باسن دختر روبه روش انداخت. به نظرش اونقدرها هم خاص نبود که بک دنبالش راه بیفته.

خیلی شانس آورده‌بودن که آقای آن به موقع رسیده‌بود، وگرنه احتمال اینکه تو یه روز و هم‌زمان با پسری که ازش متنفره تو دستشویی مدرسه به فاک بره، خیلی زیاد بود.

بکهیون از اتاق بیرون اومد. چسب زخمی گوشه لبش بود که لبخند همیشگیش رو احمقانه‌تر می‌کرد. یول نگاهش رو سمت دیگه‌ای داد. بک قدمی بهش نزدیک شد و گفت:

-هی نگران نباش من خوبم.

چان پوزخند عصبی زد. کدوم قسمت از قیافه‌ی چان شبیه آدم‌های نگران بود؟

+سری بعدی خواستی ادای سوپرمن ها رو در بیاری، مطمئن باش قبلش شورتت رو روی شلوارت پوشیده باشی.

باسردی جمله‌اش رو گفت و خلاف جهت اون دو، شروع به راه رفتن کرد. مینسوک سیب توی دهنش رو نجویده قورت داد و فریاد زد:

-یا یا ...!! مجبوری نشون بدی شعور پارک‌ها از روی هم کپی شده؟

+در راستای گسترش فرهنگ غنی خانواده‌ام تلاشمو می‌کنم.

بک نتونست جلوی خنده‌ی بلندش رو بگیره. اون خنده‌ی بم و عمیق، جدا باعث شده بود یول شوکه بشه! خوب بکهیون اصولا آدمی نبود که خیلی صدادار باشه!! یعنی صدایی به این بلندی داشته باشه. اکثرا لبخند میزد. یه لبخند براق که تموم فکر و احساساتت رو توی کادر مستطیلیش حبس میکرد. با ضربه‌ای که به سر شونه‌اش خورد تازه متوجه شد که سر جاش خشک شده. به سرعت چرخید و تو چشم‌های مینسوک از همه جا بی‌خبر براق شد:

+صد دفعه نگفتم دست به من نزن.

مینسوک با یه نگاه "نکشیمون یه وقت" بهش خیره شد و گفت:

-ما سر جمع دو دفعه بیشتر نیست همو دیدیم.

چان چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.

-هی... صبر کن ... یول...!

یول سرجاش متوقف شد. مشتاقانه سمت بک چرخید. یعنی با اینکه توی این تن دخترونه گیر افتاده‌بود هنوز هم میتونست یول درونش رو ببینه؟ توی یه لحظه یه موج بزرگ از امیدواری توی تنش به حرکت در اومد.

-منظورم یولهی بود ...یولهی! ببخشید.

ناامیدانه سرش رو پایین انداخت. واقعا این دیگه چه توقعاتی بود. بک با صدای نرمی شروع به حرف زدن کرد:

Life Without PenisWhere stories live. Discover now