^PART FIVE^

420 155 225
                                    

نگاهی به موهای در همش انداخت. لو با لب‌هایی آویزون گفت:

-چرا وقتی این انجامش میده آسون به نظر میاد!

عموش معتقد بود به خاطر نوع بافت موهاشه که نتونسته نظر بقیه رو جلب کنه! ترجیح میداد خیلی در این موارد با لوهان بحث نکنه. اون فقط میخواست زودتر از شر این مجازات راحت بشه. لو اینبار هم به شونه کردن موهای یول قانع شد. به نظر میرسید اون تارهای بلند به این راحتی‌ها نمیتونن فرم یه بافت خوب رو به خودشون بگیرن! این تقصیر جنس اون موها بود نه مهارت های لو.

لو سراغ نقشه‌ی بعدی رفت. پاکتی رو از روی میز تحریر یول برداشت و به سمتش اومد.

-من یه نظر سنجی راه انداختم.

+کجا؟

-توی توییترم!

+چرا؟

-تا محبوب ترین شکلات بین دخترها رو انتخاب کنم و Dairy Milk بیشتر از بقیه رای آورد.

چان نگاهی به اون شکلات با پوسته‌ی بنفش رنگ انداخت.

+بقیه گزینه‌ها چقدر رای اوردند؟

-هیچی!

+واو ... پس جدا محبوبه! این چقدر رای اورد؟

-یه دونه! اون هم مال بویونگ بود!

لو نگاهی به چهره وا رفته‌ی چان انداخت.

-هی قیافت رو اونطوری نکن ... میدونی که فالورهای توییترم 3 تا بیشتر نیستن! این یعنی از هر سه نفر یه نفرشون این شکلات رو دوست داره!

چانیول فقط نمی‌تونست بفهمه عموش چطور یه کارخونه رو توی چین میچرخونه؟ اینطور به نظر می‌رسید که حتی دبیرستانش رو هم تموم نکرده.

یول از پشت میز بلند شد و به سمت کمدش رفت. کمد لباس‌های پارک یولهی نه، کمدی که مال زمان پارک چانیول بودنش، بود. از جعبه هایی که توی کمد بود یکی رو بیرون کشید و کلاه کپ مشکی رنگی رو از توش بیرون آورد. موهاش رو پشت گوشش داد و کلاه رو روی سرش گذاشت.

-میخوای با اون بری مدرسه؟

+ایرادی داری؟

-اینطوری فقط شبیه بدگرل‌ها به نظر میرسی. یکمی هم ترسناک.

یول نگاهی به خودش توی آینه انداخت.

+فقط تا رسیدن به مدرسه.

لو قبول کرد. شکلات‌ها رو توی کیف یول گذاشت و همراه هم از خونه بیرون زدند. چان امیدوار بود امروز حداقل بتونه پیشرفتی داشته باشه.

***

نگاه‌های کنجکاوی روی اون لامبورگینی قرمز رنگ بود. آهنگ I'm Not Cool از ماشین پخش میشد و صداش اونقدری بلند بود که غیر دانش‌آموزها توجه عابرها رو هم جلب کنه. در راننده باز شد و لوهان با لباس‌های برندش که کاملا واضح بود از گوچیه و عینک آفتابی که با وجود ابری بودن هوا روی تیغه ی بینیش بود، از ماشین پیاده شد. یول خجالت‌زده از طرز راه رفتن لو، دستی که توی یک جیبش بود و سرش که انگار جلو تر از بدنش بود و همینطور قدم هایی که انگار با طی کردن یک خط مستقیم مشکل داشت، سرش رو پایین انداخته‌بود.

Life Without PenisWhere stories live. Discover now