Part 13⚡

5.8K 468 77
                                    

صبح دلگیری بود با اینحال لبخندی روی لبهاش نشوند و وقتی دوست پسرش رو دید که نزدیکش میاد،براش سر تکون داد"صبح بخیر"
یونگی ماگ قهوه رو دستش داد و خودش هم بعد از یک دستی خشک کردن صورتش با حوله،کنارش روی سکوی پنجره نشست" صبح بخیر..خوب خوابیدی؟تا دیروقت بیدار بودی"
کمی از قهوه ی خیلی تلخش خورد و با یادآوریِ صحبتاش با جونگ کوک که تا نیمه های شب طول کشیده بود،دوباره دلش گرفت."با کوک حرف میزدم"
یونگی حوله ی نم دار رو روی میز پرت کرد و اهمیتی به افتادنش نداد"حالش خوبه؟"
"البته..براش خوشحالم اما دلم تنگ میشه"
جیمین با غم فاحشی گفت و به پنجره ی نم زده نگاه کرد.
از دوهفته پیش که به جونگ کوک کمک کرده بود تا یه تولد عالی برای دوست پسرش بگیره،هربار که هم رو میدیدن یا حرف میزدن،جیمین بینهایت غمگین میشد حتی حوصله ی حرف زدن با یونگی رو هم از دست میداد.
دوست نداشت بهش اعتراف کنه اما واقعا به جونگ کوک وابسته شده بود.
کناراومدن با این جدایی کمی وقت لازم داشت تا جیمین بتونه بهش عادت کنه.
"به نظر میاد کیم برای رفتن از سئول خیلی عجوله!"
یونگی گفت و نگاهش رو از قهوه به صورت پکر جیمین داد"و تو هم روز به روز زشت تر میشی!"
جیمین اخمی از شوخیه دوست پسرش کرد اما وقتی لبخندش رو دید سعی کرد تلخ رفتار نکنه"متاسفم ..دارم حالت رو بهم میزنم نه؟"
فکر نمیکرد شوخیش تا این حد جیمین رو ناراحت کنه،ماگ رو کنارش گذاشت و دوست پسرش رو توی بغلش کشید"میدونم از چی ناراحتی،دلم نمیخواد اینطوری ببینمت بیبی.. شوخیه بی مزه ای بود.."
کنار گردن یونگی رو بوسید و لبخند مهربونی زد"مرسی که درک میکنی"
دستهای یونگی بیشتر روی پهلوهاش خزیدن و آغوشش دور پسر کوچکتر تنگ تر شد.
جیمین گردن یونگی رو جلو کشید و لبهاش رو طولانی و با حوصله بوسید .اجازه داد دست گرم دوست پسرش روی لگنش بشینه و فشار تحریک کننده ای به عضوش وارد کنه،نیاز داشت فکرش رو کمی خالی کنه ..
لازم بود از نگرانی برای دوست صمیمیش دست برداره وقتی میدونه جونگ کوک برای زندگیه مشترک با تهیونگ چقدر خوشحاله..
زبون یونگی روی لبهاش کشیده شد و با مهارت توی دهنش چرخ زد.
جوری بهش چسبیده بود که میتونست ضربان بالا رفته اش رو حس کنه ،دستاش رو دور گردن دوست پسرش حلقه کرد و با کج کردن صورتش،اجازه داد بوسه اشون عمیقتر بشه که یونگی عقب کشید"اگه ادامه بدیم نمیتونم کنترلش کنم"
جیمین ریز خندید و ابرویی بالا انداخت"بهت نمیاد انقدر سست عنصر باشی مین!"
یونگی بهش نزدیک شد و دندوناش رو با غافلگیری روی گردنش فشرد و گاز محکمی گرفت که ناله ی جیمین رو دراورد"آااه..وحشی!"
نیشخندی زد و همونطور که بلند میشد،جواب داد"نوبت توعه بری صبحونه بخری"
از روی سکو پایین اومد و هودیش رو کامل تنش کرد"دیشب بهت گفتم بریم خونه.اگه گوش میکردی لازم نبود صبحونه آماده بخوریم من از نیمروهای سفتش خوشم نمیاد"
بی توجه به غرهای دوست پسرش سمت دستگاه پخش رفت تا آهنگ بذاره"آجوما من رو میشناسه بهش بگو نیمرو رو عسلی تر کنه"
جیمین کفش هاش رو پوشید و از سالن بیرون رفت.نمیدونست تا کی قراره یونگی اون رو برای خوابیدن کنارش،به سالن بیاره.هنوز هم ترجیح میداد سوالی نپرسه تا دوست پسرش رو تحت فشار قرار نده.پوفی کشید و وقتی نگاهش روی بسته ی پستی کنار در افتاد،ابروهاش رو بالا فرستاد.
خم شد و بسته ی نسبتا سنگین رو برداشت تا آدرسش رو بخونه که اسم فرستنده کمی گیجش کرد..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now