Part 48⚡

4.3K 345 108
                                    

Part48

وارد راهروی ساختمون شد و با قدم های بزرگ خودش رو به دربِ دفترِ معاون رسوند.
چند تقه به در زد و بعد داخل رفت" آقای تِِرون؟
من فکر میکنم که اشتباهی پیش اومده، چرا نمیتونم برای ترم جدید ثبت نام کنم؟"
مردِ چشم روشنی که پشت به جونگ کوک، در حالِ پرینِتِ  چند برگه بود، با شنیدنِ صدای دانشجو سمتش برگشت" چطوری آقای کیم؟ مشکل کجاست؟"

جونگ توضیح داد" برای انتخاب واحد وارد سایت شدم اما اجازه ی دسترسی ندارم، مطمئنم شهریه ام هم پرداخت شده و مدارکم کامله.."
مرد لبخندی زد و با کاغذهای بین دستش، پشِتِ  میزش رفت" معدلت کیم؟ ممکنه کارت رو خراب کرده باشه!" جونگ کوک فوری مخالفت کرد" نه آقای ترون .. من نزدیک به میانگینِ کلاس نمره آوردم."
ترون منگنه ی مورد علاقه اش رو از توی کشوش بیرون کشید و درحالی که آماده میشد جونگ کوک رو دست به سر کنه، نگاهش به متنِ برگه افتاد" اوه!!"
جونگ با تصور اینکه مردِ بی دقت انگشت خودش رو سوزن زده باشه، جلو رفت که ِتِرون با خنده سرتکون داد" حواسم کجاست؟ این ترم مرخصی کیم. همسرت درخواست
داده تا مدارکت رو آماده کنم. ببین اسِمِ  تو روش نوشته شده، اصلا حواسم نبود ."
ابروهای جونگ کوک بهم پیچید" مرخصی؟ برای چی؟" ترون شونه بالا انداخت و برگه ها رو داخلِ پرونده گذاشت" ما جزئیات رو نمیپرسیم. البته جزئیاتِ زندگ ِیِ حمایت کننده ها و روئسای انجمن به ما مربوط نیست، میدونی که منظورم چیه کیم؟"
جونگ نفسِ عمیقی کشید و بعد از تشکر از دفتر خارج شد، البته که متوجه منظوِرِ  معاون آموزش شده بود، تهیونگ میلیون ها دلار پول خرج کمک های بیخود به دانشگاهش کرده بود و اونا جونگ کوک رو یه دانشجوی ثروتمند خطاب میکردن چون همسرش کمک های مالی بی اندازه ای به دانشگاه کرده بود و روش های اداریِ مزخرفشون ایجاب میکرد توی زندگی دانشجوهای قشر مرفه دخالت نکنن.
گوشیش رو بیرون کشید و شماره تهیونگ رو لمس کرد.

چند بوق آزاد و بعد صدای بمِ مرد داخل گوشش پیچید" عزیزم من سرکلاس هستم نمیتونم صحبت کنم، بعدا باهات تماس میگیرم."
گوشی رو خاموش کرد و از ساختمون بیرون رفت.
فکرِ نامجون هفت شبانه روز ذهنش رو خورده و داشت به مغز استخونش می رسید، کابوسهای مزخرفی که تمومی نداشتن و ظاهرش که درنهایت حتی جیمین رو هم به حرف آورده بود..
حدس میزد تهیونگ براش مرخصی گرفته تا کمی حالش سرجاش بیاد، اما از زمانی که دانشجو شده بود چیزی نفهمید. انگار که چند مصیبت باهم به زندگیش هجوم آورده و قصِدِ  کشتنش رو داشتن.
دستش رو از داخل جیب شلوارش بیرون آورد و ریموتِ ماشینش رو زد.
پشت فرمون نشست و همونطور ک با یک دستش، کوله اش رو عقب میفرستاد، با دست دیگه اش پنجره رو پایین آورد.
سوئیچ رو چرخوند و همزمان که آماده ی دور زدن میشد، سیستم رو روشن کرد.
چند آهنگ جلو زد و درنهایت به دوازدهمی اجازه ی شنیده شدن داد.
حرفهای نامجون از ذهنش بیرون نمیرفت، جونگ کوک هرگز ظالم بودن رو بلد نبود..
برعکس جیمین و یونگی که حتی با وجودِ مشکلاتِ وحشتناکی که گذروندن، مثلِ خوشحال ها زندگی میکردن، جونگ کوک هرشب ساعت ها به مردی فکر میکرد که به جای خودش در حالِ مجازات بود.
واردِ اتوبان شد و سمتِ خونه رفت.
یک هفته به سختی براش گذشته بود و این هشتمین روز داشت صبرش رو تموم میکرد که به اداره ی پلیس بره و همه چیز رو اعتراف کنه.
نفسش رو با کلافگی آزاد کرد و واردِ خیابونی که به خونهمیرسید شد.
جیمین جلوی در بود و از بسته های بین دستش میشد فهمید غذایی که سفارش داده رسیده" کافی هست؟"
جیمین پولِ پیک رو حساب کرد و سمت جونگ کوکی که از پنجره ماشین صداش کرده بود برگشت" نه رفیق.متاسفم تو و شوهرت جایی کنار غذاهامون ندارین.منظورت چیه جی کی؟ البته که کافیه!"
لبخنِدِ  ساده ای زد و ماشین رو داخل پارکینگ برده، بی نظم پارک کرد و خارج شد.
"امروز خیلی مزخرفه، امیدوارم کنار تو بهتر بگذره، خوشحالم که برنگشتین سئول."
جیمین که به سختی سعی داشت انگشتهاش رو از جعبه ی سیب زمینی رد کنه و چندتایی بیرون بیاره، جواب داد" تا وقتی مطمئن نشم حالت خوبه جایی نمیرم. به قدر کافی دیر کردم"
جونگ کوک لبخندی زد و به دوستش نگاه کرد تا تشکر کنه که با دیدنِ سیب زمینی های توی دستش اخمهاش بیرون پرید" لعنت بهت جیمین، دستمالیشون نکن!!"
وارد خونه شدن و جیمین سمتِ دوست پسرش که با پیانومشغول بود رفت و همزمان جونگ کوک رو مخاطب قرار داد" فکر کردم گفتی تا شب کلاس داری"
جونگ کوک از داخل اتاق خواب توضیح داد" نتونستم ثبت نام کنم، تهیونگ برام یک ترم مرخصی گرفته." یونگی ابرویی بالا انداخت و به جیمین نگاه کرد و آروم گفت" اگر بفهمه همه چیز زیر سر توعه، موهات رو از دست می دی."
جیمین با چشمهای درشت شده به دوست پسرش نگاه کرد" تو مثلِ بزِ کونی میشینی نگاه میکنی که جونگ کوک دونه دونه موهامو بکنه؟"
یونگی نیشخندی زد و به آهنگی که نوشته بود نگاه کرد" من برای جونگ کوک احترامِ خاصی قائلم. توی هرکاری حمایتش میکنم بیب"
جیمین فحشی داد که جونگ کوک بیرون اومده و مقابلشون نشست، لباسهاش رو عوض کرده بود و نمِ چتری هاش نشون میداد چندباری به صورتِ خسته و بی رنگش آب زده "نمیفهمم چرا اینکارو کرده..حداقل باید با من هماهنگمیکرد که اون پرتقالِ چشم رنگی بهم تیکه نندازه!!" یونگی تکرار کرد" پرتقال؟"
صدای خنده ی جیمین بالا گرفت" فهمیدم کیو میگی، همون مرد تپله که موهای سرش نارنجیه تو چشمهاش انگار فوت کردن؟ خیلی آبی کمرنگه!"
جونگ کوک سیب زمینی ای از روی میز برداشت و سر تکون داد" اون احمقا فکر میکنن بخاطرِ پولِ تهیونگ دارم خوش میگذرونم."
جیمین و یونگی بهم نگاه کردن..
جونگ کوک گازِ بی میلی از همبرگش گرفت و ادامه داد"هیچکس نمیدونه چه مزخرفاتی بهم گذشته!"
یونگی صحبت کرد" اونا مهم نیستن جونگ کوک. تویی که اهمیت داری نه هیچکسِ دیگه ای. تهیونگ کار درستی کرد، تو به استراحت نیاز داری تا اتفاقاتِ اخیر رو هضم کنی" جیمین که فرصت رو مناسب دید، ادامه داد" یه ترم مرخصی چیزی رو خراب نمیکنه. میتونی بعدا فشرده درس بخونی اما الان حالت مهمتره..وقتی انقدر داغونی درس خوندن به دردِ کجات میخوره؟"
جونگ کوک لب باز کرد چیزی بگه که جیمین با جدیت بهش توپید" لطفا خفه شو رفیق، توی مدرسه یکبار هم درس نخوندی به غیر از زمانی که دوهیون کمکت کرد، بعد از اون مشغولِ دم و دستگاهِ کیمِ کتابفروش بودی. خودت هم میدونی حق با منه! دیگه هم مخالفت نکن چون تا وقتی صورتِ حال بهم زنت مثل قبل نشه و به جونگ کوکی که میشناختم تبدیل نشی، از درس و مشق خبری نیست!"
***
وارد بخشِ اورژانس شد و سمتِ پذیرش رفت" پروفسور رامون کجاست؟"
دختری که پشت سیستم نشسته بود لبخندی زد و نگاهش کرد" باز دیر کردی؟"
یوجونگ لبخندِ عجولی زد و لبش رو گزید" لطفاا بهم بگو کجاست همینجوریش ده دقیقه تاخیر دارم."
سوپروایزری که در حالِ مرتب کردن پرونده ها بود، سمتش برگشت" کاریت نداره نترس، همه بداخلاقی هاش بخاطِرِ  خودته، رفت دفترش"
یوجونگ تشکر کرد و پله های پایین اومده رو به بالا برگشت.
پرفسوری که حدود شش ماه زیر نظرش کار میکرد و سعی داشت فلوشیپِ مورد اعتمادش باشه، حالا به اندازه ی صد گرازِ گنده ازش عصبانی بود.
نمیدونست چرا دو هفته پشت هم براش اتفاقاتِ مسخره و پیش پا افتاده ای میفته تا اعتمادِ استادش رو از دست بده..
چند تقه به در زد و بعد آروم داخل رفت"استاد؟ من معذرت میخوام که به جلسه نرسیدم..راستش..ساعتم"
مردِ پشت میز بین حرفش پرید و با لحجه ی خاصش به انگلیسی پرسید" ساعتت؟ ساعتت چی  چا یوجونگ؟ ساعتت اجازه نداد به جلسه ی رزیدنت های اتاق عمل برسی؟"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now