Part 28⚡

4.2K 322 30
                                    

صدای زنگِ گوشیِ مرد باعث جون گرفتنِ فاصله ی بینشون شد، تهیونگ نمیخواست عقب بره اما جونگ کوک با ترس اینکه سوفیا بیدار نشه، فوری از روی پاهاش بلند شد و گوشیش رو دستش داد.
تهیونگ تماس رو وصل کرد و سیلیِ آرومی به باسنِ همسرش که جسورانه از مقابلش دور میشد، زد. " سلام مرد! اوضاع چطوره؟"

صدای همکارش از خوشحالی میلرزید و ناخوداگاه لبخندی روی لبهای تهیونگ نشوند " عالیه! حال جفتشون خوبه، سایمون وزن خوبی داره!"
بچه پسر بود،تهیونگ خنده ای کرد و تبریک گفت" برات خوشحالم."
همکارش با شرمندگی صحبت کرد" بخاطر سوفیا ازت ممنونم، میتونی ببریش خونه؟ مادر خانمم تازه از بیمارستان رفته اونجا منتظر سوفیاست"

تهیونگ همزمان که از روی کاناپه بلند میشد، جواب داد" حتما، میبرمش و بهت خبر میدم."

تماس رو بعد از تشکرات متوالیِ مرد قطع کرد و روبه جونگ کوک که میپرسید کجا قراره بره، توضیح داد" سوفیا رو برسونم خونه. زود برمیگردم. تو بخواب صبح کلاس داری"

جونگ کوک از آشپزخونه خارج شد و به دنبال همسرش که میرفت تا لباسهاش رو بپوشه ،وارد اتاق خواب شد" مراقب باش"

تهیونگ شلوارش رو پوشید و دست برد تا کمربندش رو ببنده" باشه، کلید میبرم پس بیدار نمون خب؟ " سری تکون داد و تا زمانی که تهیونگ، دختربچه رو بغل بگیره و از خونه خارج شه، همراهیش کرد.

نفس عمیقی کشید و دوباره سمت کارتش رفت تا با ذوق بیشتری نگاهش کنه.
پیانو زدن زمانی بزرگترین آرزوی نوجوونیش بود، به ویژه از لحظه ای که مورد علاقه های مرد کتابفروش رو شناخت و متوجه شد، پیانو صدر جدوله..
پلکهاش رو بست و کارت رو به صورتش نزدیک کرده، عمیق نفس کشید میتونست بوی خاص کاغذِ نو رو حس کنه..
حالا برای انجام برنامه اش انگیزه ای قوی تر داشت. برخلاف تصورش که فکر میکرد اگر تهیونگ متوجه جشنواره شه هرگز بهش اجازه ی رفتن و شرکت کردن نمیده، اون مرد یکبار دیگه حامی بودنش رو بهش اثبات کرد و حالا جونگ کوک این رو ضروری میدونست که به تهیونگ قدردان بودنش رو نشون بده..
به سرعت بلند شد و داخل اتاق پرید، تا زمانی که همسرش برگرده برای آماده شدن فرصت داشت.
اسپیکر رو روشن کرد و آهنگی که بی نهایت به حال اون لحظه اش میخورد رو پلی، و باهاش همخوانی کرد..
مقابل آینه ایستاد و دستمال مرطوب رو روی صورتش کشید و مشغول بازی با موهاش شد.

" باید رنگشون کنم؟ برای کریسمس تنوع میشه."

لبخندی به خودش زد و با برس فرق موهاش رو از وسط باز کرد، درست همون مدلی که تهیونگ عاشقش بود..
کمی آشفته نشون دادن صورتش برای تحریک کردن اون مرد سی و یک ساله زیاده روی بود؟ اما جونگ کوک انجامش داد.
با مرطوب کننده صورتش رو از حالت خشکی دراورد و با برق لب به جونِ دوتیکه گوشتِ مورد علاقه ی تهیونگ افتاد..
نمیخواست با بیش از حد رنگ زدن به صورتش، خودش رو مصنوعی کنه فقط در حدی که کمی گونه هاش گر گرفته به نظر برسن و مژه های خیسش شدِتِ  نیازمندیش رو نشون بده، از وسایلش استفاده کرد..
دقیق نمیدونست منظور تهیونگ از  بستنچی بوده اما فکر میکرد همینکه دستهای خودش رو با طناب ببنده و مطیع به نظر بیاد، کافی باشه..
" شاید دوست داره خودش دستامو ببنده... "

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now