Part 26⚡

3.6K 326 39
                                    

دوست داشتن؛ میتونه خلاصه ی تمام احساساتی باشه که مادر به فرزندش داره.
مثل گرم بودن نگاهی که بعد از هربار دلخور بودن، از تپشِ قلبِ رابطه دست نکشیده.
تمام لحظه های ثبت کردنِ اسم یک نفر توی ذهن، میتونه پروسه ی دوست داشتن نام بگیره.

و دوست داشته شدن، مقامی فرای معشوق بودنه!
در کمال سلامت عقل و بدور از هر سوگیری ای ،تمام وجودت یک هدف داره؛ دوست داشتن!
تمامِ زمانی که جونگ کوک منتظر بود تا تهیونگ اون رو به بیمارستان برسونه، حالات عصبیه همسرش رو میدید، نمیتونست به خودش اجازه ی حسادت بده.
اما تهیونگ بود و همه ی عمرش عاشقِ پسری سیزده سال کوچکتر از خودش بودن! 
میتونست ببینه لرزِ منبع آرامشش رو که از وحشتِ آسیب دیدن دوستش چطور با پاهاش ضرب گرفته ،در حالی که میتونست خزش حسادتی تیره رنگ رو توی قلبش حس کنه، جونگ کوک رو در طول راه آروم کرده بود و حالا که اون پسر وارد بخش مراقبت های ویژه شده بود تا دوستش رو ببینه، با جلوتر نرفتن این فضا و آزادی رو به همسرش داد تا احساس محدودیت و تحت نظر بودن نکنه.
اجازه داد جونگ کوک دوست داشته شدن رو بفهمه و اون رو با تحت مراقبت بودن اشتباه نگیره.
کنار تخت جیمین نشست و به پای باند پیچی شده اش نگاه کرد.
دل درد عجیبی داشت، دیدن جیمین توی این حال به این شدت دردناک بود که جونگ کوک حتی نمیدونست چطور ابراز ناراحتی کنه..
عادت داشت دوستش رو در حال شیطنت و اذیت
کردنش ببینه، نه روی تخت بیمارستان با نگاه آشفته و خیس!
" مرسی که اومدی"
لبخندی زد و دست دوستش رو فشرد" من هیچی نمیدونستم..متاسفم"
جیمین با ابروهاش تائید کرد" آره از منیجر و عموم خواستم بهت خبر ندن،نمیخواستم نگران شی" جونگ کوک به پاش نگاه کرد" درد داری؟"
تک خندی زد و کمی پاش رو تکون داد" نه یعنی ،خودت چی فکر میکنی رفیق؟ پوست پام بفاک رفته، اونا جراحیش کردن ولی قیافش...لعنتی مطمئنم شبیه کیر چروکیده ی خوده دکتره!!"
جونگ کوک از حالت نگاه جیمین به پای خودش خنده اش گرفت" باید وقت بدی ترمیم بشه"
دوستش همونطور که تختش رو به آرومی با  کنترل بالا میاورد، جواب داد" اوه جدی؟ خوب شد گفتی."
لبخندی روی لبهای جونگ کوک نشست، جیمین خیلی درونگرا بود و برعکس چیزی که به نظر میومد ،شوخیهاش میتونستن حال واقعیش رو کاور کنن اما نه برای جونگ کوک!
"باهاش حرف زدی؟"
جیمین ابرویی بالا انداخت" با پام؟ شرمنده رفیق..من با اعضای بدنم حرف نمیزنم اما اگه تو اینکارو میکنی بهت احترام میذارم"
با لبخند کمرنگی به خندیدن جونگ کوک نگاه کرد وآبمیوه ای که میدونست از طرف تهیونگه رو باز کرد" من باورش نکردم.."
جونگ کوک خنده اش رو تموم کرد و منتظر موند تا جیمین ادامه بده" اما متنفرم از اینکه نگاهش باهام صادق بود..اون یه زندگی و تعهد برای خودش ساخت..توی یک هفته ای که اینجا چشم باز میکردم، هر صبحش به این فکر کردم جونگ کوک..اون میتونست بهم بگه ،میتونست بهم بگه و بره. من منتظرش میموندم درست مثل وقتی که حتی با وجود بیخبر گذاشتنم هم منتظرش موندم..
من فقط نیاز داشتم یک نفر بهم بابت تموم افکاری که توی بیخبریم با خودم ساختم،تلنگر بزنه..اما هیچکس نبود که کمکم کنه خوشبین بودنم رو ادامه بدم.." لبخند تلخی زد و به پاکت آبمیوه نگاه کرد" تنهایی منتظر موندن خیلی سخته، انقدری که حس میکنی اگر بیشتر از این انتظارِ سرانجام و آروم گرفتنِ یک رابطه رو بکشی ،قلبت از حرکت می ایسته.."
جونگ کوک دست دراز کرد و جیمین رو توی بغلشکشید" متاسفم..من باید کنارت می بودم جیمین، بابت تموم اون لحظات متاسفم"
جیمین دستش رو روی کمر دوستش کشید" من هرگز به امید جبران اون روزها کنارت نبودم جونگ کوک ،نمیخوام همچین حسی پیدا کنی، به هرحال من طرد شده بودم، که این تقصیر تو نبود"
میدونست جونگ کوک تا چه اندازه احساساتیه پس برای تغیر جو از آغوشش بیرون اومد و به بازوش سیلیه آرومی زد" من میدونم تو هم کون درگیری های خودت رو داری رفیق، از لحظه ی ورودت متوجه تغیر اندازه اش بودم!"
جونگ کوک خندید" خفه شو"
اما جیمین عقب نکشید" جدی میگم، جوری که کیم داره پیش میره من نگران کمرشم وقتی چهل ساله بشه.." لبخند جونگ کوک محو شد" ما ..مشکل داریم.." جیمین شوکه شد" چی؟؟ فاک!!؟؟"
آروم لبخند زد و سرش رو پایین انداخته به حلقه اشنگاه کرد" چیزی نیس. فقط باید در موردش با تهیونگ حرف بزنم.."
جیمین بازوش رو گرفت" مشکل چیه جونگ کوک؟ بحث دارین؟ نکنه همون زن سابقشه اره؟" جونگ کوک سری به نشونه ی مخالفت تکون داد" نه..فقط ..میدونی تهیونگ یکم عجیب رفتار میکنه،چند وقت قبل ازدواجمون هم اینجوری بود اما فکر نمیکردم مشکل باشه"
نگرانیِ جیمین بیشتر شد" حرفتو کامل کن دیگه.. جریان چیه؟"
پوف کلافه ای کشید و جواب داد" سکس! قضیه سکسمونه که کلا عوض شده، تهیونگ وحشیانه با من رفتار میکنه ،بعد از اون منو محدود میکنه و اجازه استقلال داشتن بهم نمیده! میدونم که فقط باید صحبت کنیم"
جیمین به عقب تکیه داد" منظورت از وحشیانه چقدره؟ مطمئنی زیاد حساس نشدی؟ اون مرد خیلی عاشقته و سکس؟ اینجور مواقع آروم پیش نمیره." جونگ کوک سر تکون داد" نه اون دیگه به شرایط جسمیم یا روحیم توجه نمیکنه که خودم میخوام سکس کنم یا نه، بهم حمله میکنه و ...این.."
اخم های دوستش توی هم پیچید" تجاوزه جی کی!! بعد تو سکوت کردی؟"
لبش رو گزید و سرتکون داد" نمیخوام دعواهامون زیاد شه"
جیمین با کلافگی سر تکون داد" باشه ولی باید حلش کنید وگرنه میتونه قاتل رابطه اتون بشه، تو ازدواج کردی خب؟ این خیلی جدیه."
حرف جیمین رو قبول کرد و لبخند کمرنگی زد" قضیه تو هم جدیه..نمیخوای به یونگی فرصت بدی؟" چیزی نگفت و منتظر موند پرستاری که برای عوض کردن سرمش اومده بود، کارش رو انجام بده.
به محض بهوش اومدنش، اولین اسمی که به زبون آورد ،یونگی بود..
و جوابی که از دکتر دریافت کرده بود" متاسفانه قبل از تموم شدن دوره ی درمان، از بیمارستان فرار کرده" همون روز فهمید یونگی نموند که حتی از حالش باخبر شه، شاید دیگه ارزش و اهمیتی براش نداشت، یا شاید برای فراموش کردنش لازم میدید دیگه پیگیرش نشه..
نمیدونست قلبش چی میخواد فقط میدونست خیلی غمگینه..
" نه..رابطه ی ما تموم شده.."
***
وقت ملاقات که تموم شد ،با جیمین خداحافظی کرد و بهش قول داد دوباره بهش سر بزنه.
تهیونگ همونطور که گفته بود، توی راهرو روی صندلی انتظار نشسته و منتظرش بود.
جونگ کوک که بهش رسید، لبخندی زد و بلند شد" خوب بود؟"
همقدم با تهیونگ وارد آسانسور شد و جواب داد" پای راستش تا بالای زانو سوخته و جراحیش کردن" تهیونگ دستش رو پشت کمر همسرش کشید و با رسیدن به همکف، به بیرون هدایتش کرد" حالش خوب میشه"
اجازه داد انگشتهای تهیونگ بین دستش گره بخورن" اون هنوز یونگی رو دوست داره اما چون یکبار دلش شکسته نمیخواد این رو بپذیره"
پشت فرمون نشست و وقتی جونگ کوک هم نشست و کمربندش رو بست، گفت" حتی برای فرصت دادن هم گاهی زمان لازمه که بتونی احساساتت رو بفهمی، بهش زمان بده تا بفهمه چی میخواد، خب بریم خونه؟" سرش رو به پنجره تکیه داد و اوهوم کوتاهی گفت.
تهیونگ ماشین رو روشن کرد و دور زد تا از پارک خارج بشه.
لحظه ای که بعد از تماسش با جونگ کوک درست مقابل خونه رسیده بود، وقتی پسرش بهش زنگ زد و با گریه ازش خواست بیاد دنبالش و اون رو به بیمارستان برسونه، حس کرد ماهیچه های قلبش جابه جا شدن، اما حالا خیالش راحت تر بود با اینکه تمام این مدت از دلتنگیِ در آغوش کشیدنِ پسرش داشت جون میداد، باز احساس بهتری نسبت به یکساعت پیش داشت" بستنی میخوری؟"
جونگ کوک بهش نگاه کرد" تو با نامجون در ارتباطی؟" تهیونگ بعد از کمی مکث جواب داد" چرا اینو میپرسی؟"
صاف نشست و صادقانه گفت" یادم اومد اون هنوز آلمانه، شما هم رو میبینید؟"
پشت چراغ قرمز ایستاد و با آرامش جواب داد" یه چندباری دیدمش، چطور؟"
جونگ کوک شونه بالا انداخت" هیچی.گفتی بستنی؟ " تهیونگ لبخند زد" میخوری؟"
جونگ کوک خندید و سرتکون داد" به شرطی که اکسالور باشه!"
                                                          
تهیونگ دست پسرش رو گرفت و به لبهاش نزدیک کرده و بوسه ی آرومی روی انگشتهاش نشوند" باشه عزیزدلم"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now