جونگ کوک با خستگی کلید رو توی قفل چرخوند و در خونه رو باز کرد. وارد که شد همه جا تاریک بود ، با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و برق دم در رو روشن کرد ، اول کفشاش رو با دمپایی عوض کرد و همینجور که بقیه لامپ هارو روشن میکرد اسم تهیونگ رو هم صدا می زد اما جوابی نمیگرفت .
تا اینکه رسید به حال و وقتی برق رو روشن کرد با تهیونگی که روی مبل نشسته بود و پاهاش رو بغل کرده بود مواجه شد همین باعث شده کمی تو جاش بخاطر یهویی دیدنش بپره و چشماش رو روهم فشار بده .: این چه وعضشه ، چرا اینجا نشستی؟
تهته با چشمای که زیرش گود افتاده بود و هاله سیاه افسردگی که دورش رو احاطه کرده بود به کوک نگاه کرد و چیزی زیر لب زمزمه کرد که متوجهش نشد و با ترس از حالت ته گفت : چ..چی؟
: گوشیم
تهیونگ عصبی غرید و خطرناک نگاهش کرد حالا اون هاله دورش از افسردگی به میام لختت میکنم بعد جرت می دم تغییر پیدا کرده بود .کوک با تعجب چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد اروم گوشی رو از تو جیبش در اورد که تهیونگ مثل یه سر و دوگوشی که تیتاپ دیده به سمتش حمله ور شد و باعث شد از پشت روی مبل بیوفته و اون هم رو رونای قویه ددیش فرود بیاد .
کوک با بهت به تهیونگ که روی روناش نشسته بود و با ذوق به گوشیش نگاه می کرد خیره شد و با خودش فکر کرد داره با یه دیوونه قرار میزاره یا همه این روزا جونشون به گوشیشون وصله و سعی کرد اون صدا که می گفت نخیر تو خیلی غیر طبیعی رو نادیده بگیره.
چهرش خیلی نزدیک بود و بخاطر نور زرد شب خواب صورتش زیبا تر دیده می شد ، برق چشماش کوک رو وادار می کرد تا دستش رو جلو ببره و موهای مزاحمش رو که از دیدن چشماش محرومش کرده بود کنار بزنه
چشم واقعا عضو عجیبیه ، با یکبار دیدنش می تونی عاشق شی و دلت رو سند به طرف داریش بزنی . عشق به چشم های براق پسرک های بازی گوش یا چشم های خمار و خسته از زندگی ، چشم هایی که از الکل قرمز شدن یا چشم های که بازتاب لبخند رو میشه توشون دید . هیچوقت هیچ جای و هیچ شخصی صاحب چشم های معمولی نیست چون چشم دریچه روح ادمه .
با تردید دستش رو بالا اورد و موهای ته رو اروم از روی چشماش کنار زد ، مبهوت اون دوتا گوی مشکی شده بود ، چشماش خیلی اشنا بود اون رو یاد شب هایی که تنهایی به آسمون خیره میشد مینداخت ، همونقدر تنها
تهیونگ که حالا متوجه نگاه خیره کوک شده بود لبخنده مستطیلی زد که باعث جمع شدن چشماش شد و با ذوق گفت : راستی خوش اومدی ددی
بعد گوشه لبش رو بوسید و سریع با گوشی عزیزش به سمت اتاقشون پرواز کرد
YOU ARE READING
I found a daddy just for myself ( kookv version )
Fanfictionتمام شده داستان راجب پسریه که قصد داره چیزی رو تجربه کنه که همه ازش حرف میزنن و اکثر انجامش دادن و حالا تو سن نوجوونی و کنجکاوی قراره اون هم طعمش رو بچشه طعم داشتن یه رابطه رو ولی توی این رابطه دنبال چی میگرده؟ کسی رو که برای اولین تجربش ا...