ویرایش نشده *
با چند ضربه ای آروم به در اتاق اجازه وارد شدن خواست اما درست مثل این مدت جوابی نگرفت .فقط درو اروم باز کرد و وارد شد ، سینیه غذا رو روی میز گذاشت و قوطی قرص ها رو چک کرد ، این بار مثل دفعه قبل نرفت ، نشست ، قصد حرف زدن داشت .
: چرا قرصات رو نخوردی ؟
نخورده بود چون می خواست یونی رو ببینه پیشش برگرده اما یونیش اونجا ایستاده بود و می گفت که می خواد بره که می خواد دیگه تهیونگش تو دنیای واقعی زندگی کنه که بزرگ شه هرچند که سخت باشه که خودش رو با توهماتش زندانی نکنه ، توهمش خیلی عاقل بود نه ؟
سکوت ، جواب تمام سوالای این مدتش بود .
: امروز با یه روان شناس دیگه قرار گذاشتم ، این دفعه میاد خونه پس لطفا ، تهیونگ لطفا باهاش صحبت کن .
بلند شد که بره اما دستی نگهش داشت ، دست های که از وقتی یادش بود نرم و سفید بودن ، از زیر پتو اومده بود بیرون و با چشم های درشتش بهش خیره شد ، زیر چشماش گود افتاده بود : هیونگ ، نرو .
لب هاش رو روی هم فشار داد ، بخاطر شنیدن صداش اروم شده بود ، بعد کمی مکث کنارش دراز کشید : بخواب من همینجام .
اون چند ساعت ، تو بغل هم خوابیدن ، درست مثل بچگیاشون .
__________________________________________
با اضطراب روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو تکون میداد ، دست هاش بخاطر مصرف قرص و خواب زیاد می لرزیدن.
: خب مستر کیم حالتون چطور ؟
چه سوال احمقانه ای ، مطمئن بود که دکتره؟
: شنیدم شما خاطراتتون رو فراموش کردین نظرتون چیه برای شروع اول اون ها رو بیاد بیارین ؟
مرد بلند شد و همونطور که ساعت جیبیش رو در می آورد به سمت تخت راهنماییش کرد تا روش دراز بکشه : هیپنوتیز کردن معمولا جواب میده ، برای الان لطفا این ساعت رو با چشم هاتون دنبال کنین و به سوالاتی که می پرسم جواب بدین .
به ساعت دایره ای شکل که با زنجیری طلایی تاب می خورد خیره شد ، نمی تونست چند دقیقه طول کشید ولی از یه جایی به بعد حس کرد که دیگه تو این دنیا نیست .
: می تونم تهیونگ صدات کنم ؟
: .... اوهوم
: تهیونگ می تونی به من بگی الان کجایی ؟
سرش رو چرخوند ، اون فضای سیاه محو شده بود حالا تو حیاط عمارت بود ، عمارت مادرش.
همه چیز براش زیادی بزرگ جلوه می کرد ، می تونست خودش رو ببینه احتمالا اینجا چهار یا پنج سالش بود .: من تو حیاط عمارت مونم .
: این خونه؟
: نه...اونجا خونه نیست
YOU ARE READING
I found a daddy just for myself ( kookv version )
Fanfictionتمام شده داستان راجب پسریه که قصد داره چیزی رو تجربه کنه که همه ازش حرف میزنن و اکثر انجامش دادن و حالا تو سن نوجوونی و کنجکاوی قراره اون هم طعمش رو بچشه طعم داشتن یه رابطه رو ولی توی این رابطه دنبال چی میگرده؟ کسی رو که برای اولین تجربش ا...