P15.do you like this position

2.1K 204 90
                                    

چشم‌ هاش از ترس گشاد شده  و مردمک‌ چشماش می لرزید ، عرق سردی که روی دستاش‌ نشسته‌ بود رو عصبی با لباسش پاک‌ کرد و در همون‌ حال سریع کنار جونگ کوکه دراز شده روی زمین‌ نشست .

: کشتیش آخر؟

این صدای هیجان زده مونی بود که یون پوکر‌ رو بین‌ بازوهاش‌ اسیر کرده و با تمام‌ قدرت فشار میداد : باید تو حیاط پشتی دفنش‌ کنیم‌ .... نه‌ نه‌ نه‌ باید بندازیمش‌ تو یه دیگ‌ اسید تا زود تر تجزیه بشه

تهیونگ بدون توجه به چشمای براق و لحن مجنون‌ وارش فقط روی کوک تمرکز کرده بود
: تو..تو که.. نمردی ؟ مگه..نه؟

آب دهنش رو بزور از گلوی داغ و متورمش‌ پایین‌ داد و
با دست های بی‌ جونش‌ چند ضربه اروم‌ تو صورتش‌ فرود آورد: کو..کوک..

به قفسه سینش نگاه کرد تا ببینه‌ قلبش هنوز هم درحال کار کردنه؟ ولی بخاطر استرسی که داشت قادر به تشخیصش‌ نبود .

سرش رو روی سینش گذاشت و با بستن‌ چشماش تمرکزش‌ رو بالا برد ، با اولین ضربانی که حس کرد نفس حبس شدش رو با اسودگی‌ بیرون فرستاد و همون لحظه بود که موهاش مهمون‌ نوازش انگشت های کشیده و درشت جونگ کوک شد : الان ارومی؟ می تونیم حرف بزنیم‌ ؟

صورتش رو بین‌ سینه های نرم‌ جونگ کوک فرو برد و با انگشتش‌ محکم‌ ترین‌ ضربه ای که می تونست رو به پهلوش‌ زد که از درد سوراخ شدن پهلوش‌ کمی پرید و ناله ریزی کرد

:بیشعور الاغ نفهم خر‌ سکتم‌ دادی

جونگ کوک متعجب از القابی که بهش نسبت داده شده بود گفت : یااااا با بزرگ‌ ترت‌ درست صحبت کن

بیحس به صورت معترضش‌ با لحن مسخره ای جواب داد : چشم آجوشییییییییییی‌

کوک خنده عصبی کرد و انگشتش رو شماتت‌ بار به سمتش نشونه‌ رفت : یاااا‌ من تازه سی سالم‌ شده کجام‌ شبیه آجوشیاست؟

تهیونگ با همون لحن ادامه داد : شرمنده مهم‌ به دله‌ که مال تو با گاو صندوقه شرکتت‌ رابطه با منفعت‌ داره ، پشگل‌ .

کو‌ک با همون خنده هیستریک کمی نیم‌ خیز شد و حرصی گفت : اع باشه پس منم از این به بعد بهت میگم فلفل‌ کوچولو

با بهت یه نگاه به صورت کوک بعد یه نگاه به پایین‌ و پسرش انداخت و با لپ های سرخ شده اویزون‌ و دماغی که قرمز شده بود داد زد: یاااااااا من‌ هنوز تو سن رشدم‌ ، مطمئن باش چند وقت دیگه حتی از مال تو هم بزرگ‌ تر میشهههههههههه‌

جونگ کوک پوزخند حرص دراری‌ زد و سرش رو مثل یه پاپی‌ نوازش کرد : باشه فلفل‌ کوچولو‌ ، تو راست میگی . حالا انقدر قصه نخور بیا اینو بخ...

بعد انگار فهمیده باشه داشته چی تف می داد سرفه ای کرد و گفت : برو شیرتو بخور

تهیونگ با چشمای نازک شده از حرص دستش رو بالا برد تا تخمای‌ ددیش‌ رو املت‌ کنه .

I found a daddy just for myself ( kookv version )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora