پارت 4: روبرو شدن

525 128 18
                                    


وقتی به هوش اومد به سرعت روی زمین نشست.
نفس نفس میزد و عرق از سر و روش پایین میریخت. آرزوش بود هر چیزی که دیده واقعیت نداشته باشه و دروغی بیش نبوده باشه، اما تغییر جاش باعث شده بود قلبش از واقعیت رو به روش فرو بریزه.

-به هوش اومدی.

با ترس به سمت جین برگشت که داشت بیخیال از غذاهای جلوش میخورد.

-تو... چرا... انقدر... بیخیالی؟

-اوممم... اینجا همچینم بد نیست. بیا تو هم بخور... خوشمزه است.

-جین... نامجون کو؟... خوردش؟

-چی چیو خورد؟

این بیخیالی جین ترسناک بود، چون سابقه قبلی نداشت.

-همون هیولاعه!... نامجون رو خورد.

یهو نامجون یه جوری از زیر خنده که برگام ریخت. هر چی تو دهنش بود به واسطه خندیدنش بیرون ریخت.

-وای... پسر... خیلی... خوب... بود! آدرس ساقیت و بده.

دیوونه شد! حتما به خاطر غم از دست دادن نامجون زده به سرش. کم کم انقدر خندید اشک از چشماش جاری شد.

-الان ما رو هم میبره میخوره.

جین خواست جوابم رو بده که در با صدای بدی باز شد.
چشمام رو گرد کردم و به سایه دراز رو به روم خیره شدم. جین هم که عین خیالش نبود یه نگاه به بیرون کرد و بیخیال دوباره شروع به خوردن کرد.

به پایین در نگاه کردم. منتظر بودم هر لحظه یه سُم بزرگ حیوون که از بدن مثل اسب باشه و کله آدم داشته باشه بیاد داخل که ناگهان با ورود نامجون شوکه به رو به روم خیره شدم.

-نام... جون؟

-ها چیه منتظر نیمه گمشده ات بودی؟

-خفه شو!

-چتونه؟ چیشده؟

-هیچی ترسیده.

یه نگاهی به سمتم انداخت و به کنار جین رفت.
یدونه رون مرغ و برداشت و همونطور که دستش رو دور گردن جین حلقه میکرد گازی ازش زد.

-یونگی تو هم بیا... میدونم شوکه ای ولی بعدا وقتی همه چیو بفهمی آروم میشی؟

-چیو بفهمم؟ اینکه به زودی قراره خورده بشم؟

نامجون بلند زد زیر خنده. قطعا اینا یه بلایی سرشون اومده وگرنه این حد از آرامش بعیده!

-چرا گیر دادی به خورده شدن! نترس انقدر تلخ و بدمزه ای که نجوییده تفت میکنه.

-من هنوز نمیفهمم.

-چیزی نیست نگران نباش ببین ما چه راحتیم!

-همین راحتیه شماعه که من و داره میترسونه!... اصلا ما چطور اینجا اومدیم.

جین خودش رو از حصار دستای نامجون بیرون کشید و دستشای خودش رو با بلیزش پاک کرد.

Sequential valves [Yoonmin/ Namjin]Where stories live. Discover now