همینکه به ورودی شهر رسیدیم تمام شیشه ها رو دادم پایین. اصلا فکرش رو نمیکردم یه روزی دلم برای این آب و هوا بخواد تنگ بشه.
_تو دیوانه ای! شیشه رو بکش بالا الان سرما میخوریم.
+نه خوبه، بزار یکم از حس دلتنگیم کم بشه بعد.
_احمق.
+شنیدم چی گفتی!
_منم گفتم بشنوی!... آخه کدوم آدم عاقلی دلش برای یه شهر تنگ میشه که تو دومیش باشی! دروغ میگم نامجون؟
~نه عزیزم حق داری.
_بفرما.
+شما از درک احساسات تماما پاک من عاجزید پس حرفی باهاتون ندارم.
مدتی ماشین توی سکوت فرو رفت.
-خیلی وقته اینجا نیومده بودم.
سرم و به سمتش چرخوندم تا چهره اش رو ببینم. چشماش رو گشاد کرده بود و با هیجان خیابون شلوغ رو نگاه میکرد.
+قبلا زیاد اومدی؟
-نه خیلی... چون جایی رو نمیشناسم فقط بعضی وقتا میومدم.
+که اینطور.
جین خودش رو از بین دوتا صندلی جلو کشید و به نیم رخ جیمین زل زد.
_جایی هست که بخوای بری؟
~هر جایی که دوست داشته باشی.
جیمین به اون دو تا نگاه کرد و بعد یه نگاه هم به من کرد که شونه ام رو بالا انداختم و حواسم و به خیابون دادم؛ البته زیر چشمی حواسم بهشون بود.
-نه، جای خاصی وجود نداره.
~پس برای صبحانه بریم رستوران.
+اوکی آدرس و بگو.
~برو "......."
+شما دو تا خودتون هزینه اتون رو میدید، قرار نیست من چیزی به جاتون حساب کنم، فقط مال خودم و جیمین و میدم.
جین دوباره سر جاش برگشت و چشمکی به نامجون زد که باعث شد اخمام توی هم برن. معلوم نیست اون دو تا دوباره چه نقشه شومی دارن.
-من میتونم پول خودم و بدم.
سرم و به سمتش چرخوندم. انتظار نداشتم انقدر شعور داشته باشه که همچین حرفی بزنه.
+نه عیبی نداره خودم دوست دارم که بدم.
لبخندی بهش زدم و حین اینکه جلو رو نگاه میکردم نگاهم به اون دوتای پشت افتاد که لبخنداشون انقدر بزرگ بود که هر لحظه امکان پاره شدنشون رو میدم.
_راستی جیمین مدرسه ات کجاست؟
-اینجا نیست. من توی شهر خودمون به مدرسه میرم. البته الان که دیگه نیاز نیست.
+دانشگاه کجا میخوای بری؟
~برای کره بخون. بیا دانشگاه سیول.
ESTÁS LEYENDO
Sequential valves [Yoonmin/ Namjin]
Fanficیونگی و جین و نامجون اتفاقی توی دل کوه گرفتار میشن و اونجا با پسر جوونی ملاقات میکنن که سرتاسر زندگیش پر از سوپرایزهایی برای اون سه نفر هست. یونگی دقیقا نمیدونست از چه زمانی! اما از یه جایی به بعد جدایی از جیمین برای اون، سخت ترین کار دنیا بود. Coup...