به نظر سو استفاده از دیگران برای رسیدن به مقاصدمون کار اشتباهیه؛ اما به عنوان کسی که خودش به زودی قراره توی یه سو استفاده عشقی با قلبش قرار بگیره، کار مناسبیه.
من که فعلا اینجا توسط هیولای کوه گرفتار شدم و نمیتونم بیرون برم. دقیقا مثل داستان دیو و دلبر.
یادمه خواهرم هر روز چهار تا کارتون رو نگاه میکرد:
اولیش سیندرلا، دومی شاهزاده و گدا، سومی سفید برفی و در آخر دیو و دلبر. انقدر این کارتون ها رو پخش کرده بود، که هم من هم خودش تک به تک دیالوگ ها رو حفظ بودیم و توی بازی های خیالیمون، خودمون رو جای شخصیت ها قرار میدادیم.و چقدر الان من شبیه دخترک تنهای توی قصرم.
اما اینا مهم نیست، جین و نامجون که میتونن بیرون برن! پس منم در کمالِ آرامشِ خاطر لیست بلند بالایی از چیزایی که میخوام رو دادم، تا برام بیارن.
و چه خوب که در حال حاضر به کمکم نیاز دارن و جرعت مخافت ندارن؛ وگرنه در حالت عادی صد سال سیاه هم موافق با این کار نمیشدن!اون پسره رو از وقتی که من رو رسونده بود، ندیدم. یه جوری میگم رسونده بود؛ انگار که ماشین داره!
ولی یه چیزی چند دقیقه ذهنم رو خیلی به خودش مشغول کرده، اونم اینکه، اون پسره، وقتایی که توی دید ما نیست، کجا میره؟!نکنه یه جای مخفی داره که خیلی خفن و فانتزی طوره؟
مثلا یه اتاقک پر از طلا و جواهرت، جوری که بشه داخلش شنا کرد، یا یه دیوار که از اون طرفش هر جای دنیا رو که بخوای نگاه کنی!آخ گفتم دیوار، یاد یه موضوع دیگه افتادم. چطور تا الان بهش فکر نکردم، که ما چطور اینجا اومدیم؟
همینطور توی فکر بودم که کسی اسمم رو صدا رد.-یونگی.
از فکر خارج شدم و با بالا اوردن سرم به جیمینی خیره شدم، که لباساش عوض شده بودن و به نظر تمیز میومد.
+چیه؟
-هنوزم ازم بدت میاد؟
این خله! چرا همش ازم میپرسه خوشت میاد، بدت میاد! دیوونه.
+نه... کی گفته؟
یکم چهره اش، با شنیدن حرفم امیدوار شد؛ ولی من تا تو رو خوب توی این مدت نچزونم ول نمیکنم!
+من ازت متنفرم!
دوباره قیافه اش وا رفت. همچنان احساس عذاب وجدان ندارم. خوش حالم انقدر سنگدلم که دلم به حالش رحم نمیاد.
اصلا احساسات اون به من چه! مگه من سازمان حمایت از پسران، با روحیه آسیب دیده باز کردم، که الان بخوام نسبت بهش، ترحم نشون بدم!-آها!... عیبی نداره، درک میکنم. ببخشید.
آره جون خودت! تو میگی درک میکنی، منم باور میکنم.
+چهره ات که یه چیزی دیگه میگه!
فورا سرش رو بالا اورد و به من نگاه کرد.
ESTÁS LEYENDO
Sequential valves [Yoonmin/ Namjin]
Fanficیونگی و جین و نامجون اتفاقی توی دل کوه گرفتار میشن و اونجا با پسر جوونی ملاقات میکنن که سرتاسر زندگیش پر از سوپرایزهایی برای اون سه نفر هست. یونگی دقیقا نمیدونست از چه زمانی! اما از یه جایی به بعد جدایی از جیمین برای اون، سخت ترین کار دنیا بود. Coup...