Chapter 3 (love rival)

7 1 0
                                    

(اشلی)

+اینجارو ببین بعضیا تو راه رفتن مشکل دارن .
ل_خفه شو
+اوکی اوکی نخور منو .
نامجون همانند اسبی وارد شد .
ن_اش کام آن باید ناهار بیشتر درست کنی .
+اونوقت کدومتون معدش گشاد شده؟
_مهمون داریم .
+کی؟
_تو کاری نداشته باش . در ضمن خوشمزه ام درست کن .
بعدشم همانند اسبی رفت . ابروهامو بالا انداختمو سوال برانگیز به لی نگاه کردم.
+کی اومده بنظرت که نامی انقدر اصرار داره من غذا خوب درست کنم و اینا .
_چه میدونم .
+اوووف لی انقدر سگ نباش من بفاکت ندادم که جین داده .
خندیدم که افتاد دنبالم . منم سریع دوییدم رفتم تو خونه پسرا . رفتیم دور میز .
_اشلیییی دستم بهت برسه .
میرفتم راست اون میومد راست . بعدش جیهوپو دیدم رفتم پشتش .
+دستت بهم نمیرسه . ها ها ها ... وایسا ببینم مهمون دارید؟
رفتم سمت یکی از اتاقا . چهارتا دختر و سه تا پسر اونجا بودن . کوکی تا منو دید گفت
_اوه اشلی ایشون ماری ، پنی ، سان و فریا . و ایشونم کای ، فیلیکس و جان . همسایه های اتاق بقلیمونن .
+خوشبختم . منم اشلیم .
ن_خوشحال میشیم ناهار باشید .
فیلیکس_مرسی نامجون نمیخوایم زحمت شه جون تو .
پنی_اوه فیلیکس فکر نکنم نامی جون ناراحت شه .
نامی جون؟ باور کن من بعد از اینکه فهمیدم داداشمه یه ۵ سالی طول کشید تا نامی صداش کنم .
فریا_خبری از جیمین نیست کجاست؟
+ببخشید ولی ... جیمینو از کجا میشناسید؟
ف_خیلی وقت پیش میشناختمش بابا .
سان_اوه فریا تروخدا شروع نکن . به اندازه کافی ساییده شدم .
تهیونگ_بهتر نیست بریم تو پذیرایی؟ اینجا خیلی هواش گرفتس .
داشتیم به سمت پذیرایی میرفتیم که دست نامجونو گرفتم .
+نامجون اینا کین؟
_اروم باش بهت میگم الان زشته .
+نامممجون دارم بهت میگم بگو اینا کین .
_اینا دوستای قدیمی من و جیمینن .
+چیزی نگفته بودی راجبش .
دیگه چیزی نگفت و دستمو گرفت و رفتیم بیرون‌. منم ترجیح دادم اهمیت ندم و رفتم و ناهار مهمونای گراممونو اوردم و لیم به ما پیوست . آخرای غذاخوردنمون بود ک بالاخره جیمین میرسه . بعدش فریا دویید سمتشو بغلش کرد . خیلی عصبی شدم ولی سعی کردم نشون ندم. تا که بعدش دختره جیمینو بوسید . همه خشکشون زد . بلند شدم وایسادم . جیمین چرا ازش جدا نمیشد؟ نامجون سرفه ای کرد که باعث شد جیمین به خودش بیادو ازش جدا شه . انتظار داشتم که بهش بگه چرا اینکارو کردی ولی هیچی نگفت . بعدش اومد نشست سر میز و نگران بهم نگاه کرد که نگاهمو ازش دزدیدم . فریام صاف اومد نشست کنارش . خیلی ازش حرصم میگرفت . اون حق نداشت دست به جیمین من بزنه . جیمین حق نداشت بزاره اون بوسش کنه . حالا جیمین مگه منتظر این نگاهای من نبودی چرا مجذوب نگاه اون شدی ؟ جیمین خودشو از دختره یکم دور کرد ولی دختره کنه صورت جیمینو برمیگردونه و لقمه رو میگیره سمت دهنش . طاقت نیاوردم از پشت میز پاشدم . رفتم پالتومو پوشیدمو رفتم بیرون. تنها جایی که آرامش میداد بهم همون پارک کنار خونه بود . حالم خیلی بد بود . حاضر بودم بگه همش الکی بود باهات کات کنه ولی نکه جلوی چشمم بهم خیانت کنه .
_اشلی ؟ اشلی وایسا
+چی میخوای بگی؟ چی میتونی بگی؟
_زمان میخوام . بزار زمان بگذره بهت همچیو توضیح میدم .
+تو رسما با یکی دیگه هستی . چجوری از من میخوای که اینو نادیده بگیرم .
_اشلی نمیتونم بهت الان خیلی چیزارو بگم ولی قول میدم اینجوری نمونه فقط بهم زمان بده همچیو درست میکنم . بعدش میشیم منو تو.
بهش نگاه نمیکردم . اومد سمتم . سرمو داد بالا . تو چشام عمیق نگاه میکرد . اومد جلو و لباشو روی لبام گذاشت و عمیق بوسید . همراهیش نمیکردم . این فرد دیگه مطلق به من نبود . نمیتونستم دوسش داشته باشم . ازم جدا شد ولی پکر بود فکر میکرد که من الان باید باهاش همکاری میکردم .
_بهم اعتماد داری؟ ... بهم اعتماد داری اشلی بگو بهم ...
سری (به نشونه اره) تکون دادم .
_پس صبور باش باشه؟ قول میدم تهش خوشیه .
بغلم کرد سفت سفت . من خودم بغلشو خیلی میخواستم بهمون خاطر نتونستم بغلش نکنم .
_ازت میخام بدونی اینی که قراره ببینی من نیستم . این جیمین نیست . این موچی تو نیست . این فقط یه پارک جیمین بی رحمه . باشه؟
با گریه نگاهش کردم . رد اشکام روی صورتمو بوسید و بعدش همونطور که نگاهم میکرد ازم دور شد . همونجا نشستم رو زمین . خیلی ناراحت بودم . ولی میخواستم این سری بهش اعتماد کنم . میدونستم که گذشته ای داره که باید بسته شه . من بهش اطمینان دارم . اون چشا نمیتونه دروغ بگه . میدونم که اون منو دوس داره ...
ل_اشلی ؟ بریم خرید کادوی وی ؟
+من اصلا رو مودش نیستم لیهان
_کام ان حالت خوب میشه با یکم خرید .
+بیخیال
اومد جلوی پام نشست .
_دوست دخترم چش شده امروز؟
+هیچی
_عوووم بگووو .
+هیچی
_قهر کردم . اصلا پاشو بریم خونه نامی .
+نمیام.
_اشلی جونممممم
+باشه خر شدم .
_بودی
+نمیاما
_باشه باشه
رفتیم سمت اتاق رو به رو . داشتن فیلم میدیدن .
ل_واقعا به ما نگفتید بیایم؟
ن_عه اش بیا جای مهمش رسیدید .
رفتیم تو ولی جا نبود . کل مبلارو پر کرده بودن . یهو کای به پاش اشاره کرد .
_بیا خانمم شما اینجا بشین .
ن_هی هی اون خواهرمه .
_بهرحال تبعیض قائل نمیشیم .
جفتشون خندیدن . جیمین خیلی عصبی بود ولی نشون نمیداد و بی تفاوت بود . منم که حرصم گرفت دست لیو گرفتم بردم تو اشپزخونه .
+اینا نمیخوان برن خونه خودشون؟
_چه میدونم فعلا که داداشت با اینا از تو اوکی تر شده .
+بخدا فوششون میدما
_ریلکس باش . راستی میگم جینو ندیدی؟
+نه والا با من رابطه نداره
چپ چپ نگام کرد .
_از صبح پیداش نیست نگرانم .
+فعلا بجای جین بیا برو داداشتو جمع کن .
_چرا؟!
+ندیدی مگه چیکار میکنه با این یارو دختره .
_خو چه میدونم شاید دوسش داره .
+نبابا . عمرا
_هی میدونی که جیمین با این دختره رابطه داشته .
+چی؟؟؟
_بابا یه مدت خیلی از این خوشش اومده بود . یعنی بعد اینکه تو رفتی . حالام یه مدت دختره بخاطر کارش مجبور بود برگرده نیویورک . حالا که باهم برخورد کردن . ولی خیلی بهم میانا نه؟
+اره
قیافم نا خواسته رفت توهم . اصلنم بهم نمیومدن . جیمین مال من بود نه اون . خیلی وقتم بود که مال من بود .
_هی اش چت شد؟
+هیچی!
_بگو ببینم دوسش داری؟
برق گرفته سرمو اوردم بالا .
_ما که غریبه نیستیم باهم بگو . میدونم یه حسی داری بهش
+اگرم باشه مهم نیست چون که اون الان کسیو پیدا کرده که بهش عشق بورزه من جایی ندارم .
_میدونستم . بیا بشین ... ببین این دختره باباش سهام دار یه شرکتی بوده که ظاهرا تو ی مهمونی با جیمین اشنا میشه . میدونی اون زمان جیمین بخاطر اینکه تورو از دست داده بود خواست بره با اون که ...
+من جیمینو از دست دادم نه اون منو . یادت نره که من ازش خیانت دیدم .
_چرا پس جیمین همین فکرو در مورد توام میکنه ؟
+نمیدونم اینو ولی قشنگ یادمه اون شبی که میخواستم سوپرایزش کنم با ذوق اومد خونه و راجب فریا جونش گفت .
_کدوم شب؟
+بیخیال لیهان
_نه بگو چون واقعا دوس دارم بدونم .
+شب تولدش بود که من اومدم یواشکی تو خونه و پشت در قایم شدم . بعدش راجب فریا گفت . منم بعدش بهونه کردم که واسه بردن وسایلم اومده بودم در باز بود .
_پس ...
+اره
_ولی قبل اون ... جیمین میگفت که تورو با یکی دیده بود .
+من؟ من تو عمرم با کسی نبودم اینو خودتم میدونی .
_پس جیمین کیو دیده بود یا تورو با کی دیده بود فکر میکرد که ...
+نمیدونم .
_باید با جیمین حرف بزنیم .
+دیگه اهمیتی نداره چونکه اون الان فریارو داره و مالیدن گذشته چیزیو حل نمیکنه .
_بابا اون الان مجبوره با فریا اوکی باشه . بخاطر باباش . بیخیال قضیه پیچیدس .
+اوکی لیهان بیخیال .
_ولی باید الان بریم باهاش حرف بزنیم .
دستمو گرفت و برد سمت اتاق پسرا . وقتی وارد شدیم فریا نشسته بود روی پای جیمین و داشتن حرف میزدن . دست لیهانو کشیدم .
_بیا بهت که گفتم قضیه از چه قراره .
پوفی کشیدم و رفتم . بعدش نشستم روی مبل کنار نامجون . پنی هم در حال مالیدن خودش به نامی بود . اصلا جو اونجارو دوس نداشتم .
فریا_عااام بچه ها میگم بریم بیرون واسه والیبال با پا؟
هپ_سلطان والیبال با پا اینجاست قطعا هستم.
همینجوری بقیه شروع به موافقت کردن تا رسید به نامجون
ن_من که هستم . لی تو چی میای ؟
+من ... نه راستش خیلی اوکی نیستم ترجیح میدم تو خونه بمونم .
پنی دستشو دراز کرد و زد روی پای من .
پنی_کام آن اش ... خوش میگذره تو بیای تو تیم ما نمیزارم بد بگذره .
+اگه لز بودم قطعا خوش میگذشت .
همزمان با حرف سنگین من جین وارد شد .
جین_بچه ها بدویید حاضر شید همگی که باید بریم یجای خوب .
پنی به شیوه ی بدی بهم نگاه میکرد و نامجون سعی داشت طرف هیچکدومو نگیره . بلند شدم و رفتم سمت جین
+من نمیام جین . خوش بگذره
_مگه میشه اشلی وایسا ببینم .
بعدش دست منو گرفت و از خونه برد بیرون .
_چیشده اش؟
+من نمیتونم بیام جین به قران نمیتونم ...
شروع کردم به گریه ... جینم بغلم کرد . بعدش برد منو بیرون از ساختمون تا کسی صدامونون شنوه
_هییییش . ببین بهم بگو چیشده . مطمعن باش بین خودمون میمونه .
+من ... من .... من فکر کنم ... دارم ... عاشق جیمین میشم ...
_از کی اینجوری شد؟
+منو جیمین خیلی وقته همو دوس داریم یه مدت خیلی زیادی قبل باهم دیگه بودیم . ولی سر یسری سوتفاهما رابطمون خراب میشه تا شب کریسمس . میاد تو خونمون بوسم میکنه . خودمم خیلی دوسش داشتم و همراهیش میکردم . حتی بعدشم خوب بود . ولی امروز صبح .... فریا رو باهاش دیدم ... همش بهم میگه تحمل کن .... لیم همینو میگه ولی من نمیتونم ... نمیتونم بگم هیچی نیست . دوست ندارم بجز من جیمین دختریو انقدر نزدیک خودش نگه داره ... سوکجین من خیلی دوسش دارم ولی نمیتونم تحمل کنم . تا کی باید ببینم که اون دختره اینجوری بهش چسبیده .
همزمان با تمام حرفام شر شر اشک میریختم . جین خیلی دلسوزانه نگاه کرد . میدونستم میخواد ارومم کنه ولی از این نگاهای ترحم امیز خوشم نمیومد .
_اشلی تو خیلی دختر قوی ای هستی . یعنی اگه نمیگفتی شاید هیچوقت نمیفهمیدم که رابطه ای بین تو و جیمینه . البته خب یکم که ضایع بودید جفتتون . ولی جدا از این با جیمین حرف میزنم
سرع دستشو گرفتم .
+نه جین به هیچ عنوان هیچی بهش نگو . اون نباید بفهمه من اینو به کسی گفتم .
_شاید نمیدونه رفتارش تورو ازرده کرده .
+جدی؟ یعنی نمیدونه؟ انقدر عقل نداره که بفهمه ؟
_بزار باهاش حرف نمیزنم ولی غیر مستقیم بهش میگم تو فقط بیا بریم واسه والیبال .
لی_چیشدید شما دوتا .
جین_هیچی . یکم مشکل داشت برای اومدنش
لی اهی از سر غم کشید و اومد سمتم .
لی_اشلیا . نکن دیگه خواهر من .
بعدم منو بغل کرد .
لی_امروز با هم میخوایم اونارو بترکونیم باشه ؟ پس بیا با قدرت بریم .
بعدش دستمو گرفت و رفتیم سمت ساختمون . دم در جینو یه بوس کوتاه کرد و منو خودشو برد سمت اتاق خودمون .
لی_ببین باید بهترین لباستو بپوشی
+مثلا چی بیا ببین اینارو اوردم .
_مطمعنم نمیخوای لب ساحل هودی بپوشی .
+لی هوا سرده انتظار داری با مایو بیام .
_اونجا فضای بستس .
+ مگه تو میدونی کجا میخوایم بریم؟
با یه لبخند مرموزانه گفت
_خودم پیشنهادشو به جین دادم .
+کجا هست ؟
_یه جاییه حالت یه سالن ورزشی خیلی بزرگ و بسته اس . بعد توش قراره چنتا مینی گیم انجام بدیم .
+اوه مای گاد .
_اره . و تو و من باید بهترین لباسای خودمونو بپوشیم . من میگم اینارو بپوش ....
بعد از پوشیدن لباسامون (نمیگم چی پوشیدن تا موقعیتش برسه) یه پالتو پوشیدیمو رفتیم سمت در خروجی . بعد ۴ تا ماشین شدیم . یه ماشین منو جینو و لی و هوپی . یه ماشین کای و فیلیکس و جان و شوگا. یه ماشین نامجونو و پنی و جیمین و فریا . یه ماشین سان و ماری و کوک و تهیونگ...
+لی جان مادرت اون ضبطو کم کن
لی_غلط کردی همینجوری میمونه . جین جونم به ضبط دست نزن .
جین_چشم بیبی گرل . ساری اشلی
دست به سینه سرم سرمو به صندلی چسبوندم و به بیرون نگاه کردم . هوپی که کنارم نشسته بود شروع کرد سیخونک زدن .
+نکن هوسوک ... هووسوووووککک نکن عه .
هوپی دو متری از جاش پرید و دپ برگشت سمت خودش . اشکم درومد . چرا با هوپی اینجوری حرف میزدم . چرا باید بخاطر جیمین همرو از دست بدم . برگشتم نگاش کردم که اونم بهم نگاه کرد . متوجه بغض تو چشام شد . رفتم سمتشو بغلش کردم . اروم زمزمه کردم .
+ازم ناراحت نشیا باشه؟ اشلی الان حالش خوب نیست هوپی .
سرشو اورد پایینو بهم نگاه کرد . یه لبخند زد که باعث شد منم بخندم . بعد برگشتم سر جام و اشکامو پاک کردم . بعدش شروع کردم سیخونک زدن به هوپی . با خنده سرشو برگردوند و اونم در عوض سیخونکشو زد . خندیدم . ضرباتمو محکم تر زدم که باعث شد اونم بخنده . بعدش شیشه پنجره رو دادم پایین . دستمو از پنجره بردم بیرون . جین خیلی با سرعت میروند و باعث میشد باد شدید به دستم بخوره که خیلی دوسش داشتم .
+هوپی . پاهامو میگیری میخوام برم بیرون از پنجره .
لی_اشلی خواهش میکنم برگرد دپ باش نکشی خودتو الان .
+نه من بچگیم با نامی تو ماشین بابا خیلی اینکارو کردیم .
هوپی اومد سمتم و من پنجره رو کامل دادم پایین و نشستم لبه پنجره و دستمو روی صندلی تو محکم چسبوندم و هوپیم پاهامو سفت گرفت . اجازه دادم باد اروم روی موهام حرکت کنه . چشامو بستم و خودمو تو اون باد رها کردم . چون جاده جنگلی بود به اندازه ای نبود که ماشینی از کنارمون رد شه و با درختای دور و برش فاصله داشت . بهمین خاطر حس خوبی میداد . بعدش دوباره برگشتم تو ماشین . ولی حس میکردم خیلی حالم بهتره . زدم رو دست هوپی و با چشام ازش تشکر کردم که اونم یکی از اون خنده های زندگی بخششو زد و دستشو از پام برداشت . رسید به اهنگ بعدی که اهنگ بچگی منو لی بود . لی برگشت سمتم و گفت
_میدونی کی قراره با این اهنگ بخونه؟ ارههه مااا
+لی نکن
خندیدم که بعدش لی شروع کرد با صدای بلند اهنگو خوندن که منم بهش اضافه شدم . صدای من تو اهنگ خوندن خیلی خوب و تحریری بود . بهمین خاطر یکی از خواننده های بیشتر اهنگای بی تی اس بودم . البته خب لیم بود . ولی لی بخاطر سریع بودنش تو قسمت دنسا خیلی بهتر عمل میکرد ولی من بخاطر مشکلای تنفسی که داشتم زیاد نمیتونستم دنسارو برم . خصوصا این دنسای سخت پسرارو . بالاخره بعد کلی جاده جنگلی رسیدیم به یه باشگاه .
+اصلا فکرشم نمیکردم وسط این علفزار یه باشگاه به این شیکی ساخته باشن .
لی_باشگاه خصوصیه البته
یه اهانی گفتم و راه افتادیم . بچه ها یکی یکی بعد از ما رسیدن ولی بخاطر هوای سرد ما سریع رفتیم تو . منو لی اول از همه رفتیم تو رختکن و اخرین نفر درومدیم .
+لی من پشیمونم نمیتونم اینو بپوشم .
_منم نمیتونم
+خو بشر مگه مرض داری الان با پالتوبریم؟
_ببین یا الان یا هیچوقت مگه جیمینو نمیخوای الان دیوونش کن
+باشه ولی دقت کردی که جز جیمین ۹ تا پسر دیگم هستن؟
_تو جلوی ۱ میلیون نفر میرقصی دیگه حرفت چیه؟
+اون شغله منه . بعدم خیچوقت اینارو نپوشیدم .
_اوکی اشلی میونی چیه ؟ نیا . میتونی تا ابد تنها اینجا باشی میدونی چرا ؟ چون من میرم .
یه نگاه به لی کردم دیدم که کاملا حاضر شده بود . یه شلوارک کوتاه لی با یه بولیز گیپور استین کوتاه جلوم وایساده بود . همون موقع کوکی اومد تو رختکن .
_اشلی نامجون میگه ... اوه اوه پارتی پارتی یه (جمله معروف کوکی نسبت به لی)
لی_چشاتو درویش کن بیشور . اشلی تا دو دقیقه دیگه میبینمت .
دست لیو گرفتم .
+لی ببین ... وایسا ببینم تو که هنوز اینجایی (خطاب به کوکی) اینجا رختکن زنونس برو برو بیرون .
بعدش بیرونش کردمو برگشتم رو به روی لی و گفتم
+تنهام نزار اوکی؟ الان در میارم .
بعدش پالتومو دراوردم ... یه نگاه تو اینه کردم . یه شلوارک کوتاه سفید با یه بولیز یقه باز قرمز که قدش تا گودی کمرم بود . واقعا تو اون باشگاه هوا خیلی گرم بود .
+بیا موهامو از بالای بالا ببند .
_خوبه؟
یه نگاه تو اینه کردم . عالی شده بود . هنوز میترسیدم ولی باید بر ترسم غلبه میکرد . راستش پسرا تاحالا نه من نه لیو این مدلی ندیده بودن . رفتیم از پله ها پایین و دیدیم که بازیو دارن تمرینی انجام میدن . لی دویید سمتشونو و گفت
_بدون ما واقعا ؟
با این کارش باعث شد نگاها برگرده سمتش . منم اون پشت از خجالت ذوب شده بودم و سرجام وایسادم . لی راه رفته رو برگشت و دست منو گرفت و اورد سمت بقیه بچه ها . جیمین کاملا زل زده بود بهم . زیاد به اطراف نگاه نمیکردم ولی حس سنگینی نگاهای خیلیارو حس میکردم . چشم به پنی و فریا افتاد که قشنگ با نیم تنه و شرت اومده بودن . با این حال جیمین لحظه ای چش از روی من برنمیداشت . ولی من نگاهش نمیکردم ازش دلخور بودم . نوبت یار کشی شد .
ن_هرکی تک بیاره . هر...کی...تک...بیاره
هیچکس
ل_این بازی تا ابد ادامه داره .
ن_هرکی تک بیاره . کوکی و تهیونگ ...
ک_خب تهیونگی یکی قراره امروز شکست بدیو بخوره .
ت_مواظب باش داری میری خونه .
همه از این شوخیای تهکوکی خندشون گرفت . انقدر بازیو ادامه دادن تا دوتا تیم هشت نفره شدیم . من و کوکی و لی و فیلیکس و سان و نامجون و کای و هوپی یه تیم و بقیشون یه تیم دیگه .
بازیو شروع کردیم و چند ساعتی باهم بازی میکردیم . من ته وایساده بودم چون نمیتونستم زیاد بدوام ولی کوکی و هوپی که سرعت عملشون زیاد بود جلو بودن و لی وسط وایساده بود . حمله با تیم تهیونگی بود .
...یک ساعت بعد .
ن_اش خوبی ؟
+اره اره
ل_یه دست دیگه
جین_شیطون شدی لی .
ل_بردن تو خیلی کیف میده جینی
ت_اوانس دادیم تا نبازید و گریه کنید .
بعد با جان خندیدن .
فیلیکس_تا وقتی کوکی باشه شما هیچید
کوکی زد رو دستش .
+اصلا این سری بیاید بازیای ذهنی .
ک_من تو محاسبات خوبم .
ش_باشه من موافقم
کای_مگه میشه من پایه نباشم
از لاس زدن کای با من خوشم نمیومد .
ه_دیگه سرگروه یکی نامجون باشه یکی اشلی . این دوتا مسابقات ذهنیشون خوبه .
+هه این (نامجون) محاسباتش خوبه؟ عمرا .
ن_میبینیم جوجه . بچه ها هرکی خودش میتونه سرگروهشو انتخاب کنه .
بعدش هرکی گروهشو انتخاب کرد . جیمین این سری اومد تو تیم من و به دنبالش فریام اومد . بازیو شروع کردیم (برای اینکه خسته نشید دیگه نمیگم کی تو تیم کی بود. زیاد مهم نیست) جین و شوگا هم به عنوان داور بیرون وایسادن و از دوتا تیم سوال میپرسیدن . منو نامجون در حال رقابت تنگاتنگی باهم مسابقه میدادیم . اخرش وقتی سوال اخر پرسیده شد چشمم به جیمین خورد و تمرکزم بهم ریخت و باعث شد نامجون جواب بده و ما ببازیم . لی زد رو دستمو گفت
_اه اش چرا نگفتی اسون بود که .
بی توجه به لی رفتم تو دسشویی و یه ابی به صورتم زدم . هنوزم در مقابل اون چهره مقاومتمو از دست میدادم . حالمم خوب نبود . نه از لحاظ روحی نه از لحاظ جسمی . نفسم به سختی بالا میومد و این بخاطر بغضی بود که ته گلوم داشتم . رفتم بیرون . نامجون متوجه حال بدم شد . بعد اتفاقاتی که برام افتاده بود نامجون خیلی نگرانم میشد . هم بخاطر اینکه وقتی منو به نامجون معرفی کردن فقط ۱۰ سالم بود و خانوادش منو نخواستن . یعنی خب پدرم منو کتمان کرد و رسما بی خانواده بودم ولی نامجون هوامو داشت . حتی بعدش که گروه پسرا تشکیل شد منو با خودش میبرد اونجا تا احساس تنهایی نکنم و بخاطر همون من به اونا خیلی نزدیک شدم . بعدش خواهر جیمین یعنی لی اومدو از اونجا باهاش دوست شدم . من رقصارو طراحی میکردم و لی بهشون یاد میداد . گاهی وقتام جاهامون عوض میشد . یسری زمانا که من نیاز شدیدی به خانواده داشتم و کسی نبود خیلی گریه میکردم و اون موقع ها فقط نامجون بود که پشتم در میومد ...
ن_اشلی خوبی . ببینمت .
+خوبم نامی بیخیال .

(جین)

+جیمین قضیه چیه ؟
_چی چیه
+ببین اشلی بهم گفت همچیزو اوکی؟ ولی قرار نیست بهش بگی من چیزی بهت گفتم . اون خیلی حالش خوب نیست . خیلی تضاهر میکنه . البته شاید زیاد موفقم نباشه ولی خب ببین حالش بده . باید تصمیمتو بگیری . یا نگهش دار یا تمومش کن . این دوراهی خیلی داره اذیتش میکنه و این حقش نیست .
_چاره ای نداریم جین . چیکار کنم ؟ نمیدونم الان وقتشه از دختره انتقاممو بگیرم یا وقتشه با اشلی باشم.
+انتقام هیچی نداره تهش جیمینی . تهش هیچ اتفاقی نمیوفته . هر زمانی میتونی انتقام بگیری به هر شکلی میتونی انتقام بگیری ولی نمیتونی به هرشکلی اشلیو نگه داری نمیتونی هر زمانی اونو داشته باشی . پس یا حالا یا هیچوقت .
_من نمیتونم .
جین خشکش زد .
+مگه اشلیو دوس نداری؟
_اون یبار به من خیانت کرده از کجا معلوم نخواد دوباره اینکارو کنه . من یکیو پیدا کردم که واقعا دوسم داره .
+اشلی میگفت رابطتون فقط سوتفاهم بوده .
_اشلی به من خیانت کرد خودشم میدونه ولی انکار میکنه و میگه توام به من خیانت کردی در صورتی که رابطه من با فریا بعد از تموم شدنم با اشلی بود .
+تاحالا راجبش باهاش حرف زدی؟
_نه ...
+پس بهتره اینکارو کنی . چون مطمعنم اگه چیزی غیر از اینی که تو فکر میکنی باشه هیچوقت خودتو نبخشی .
جیمین یه نگاهی بهم انداخت . دو دل بود . نمیدونست باید چیکار کنه و بیشتر از این نمیتونستم ازش بخوام که اشلیو انتخاب کنه . سری تکون داد و رفت بیرون . منم پشتش رفتم بیرون ...

(اشلی)

روی سکو نشسته بودمو اب میخوردم . لی و نامجون کنارم بودن و باهم راجب اینکه کی اخرین تیکه سوسیسو وقتی سه سال پیش بندری درست کرده بودیم خورده بود بحث میکردن که یهو دیدم جیمین و پشتش جین دارن به سمت من میام . دستو پامو یه لحظه گم کردم که بعدش با یه نفس عمیق خونسردیمو حفظ کردم و ریلکس سر جام نشستم . ظاهرم اروم بود ولی توی دلم اشوب خیلی زیادی داشت فوران میکرد . گفتم احتمالا میخواد بره دسشویی یا رختکن ولی دیدم نه صاف اومدن وایسادن کنار ما .
ج_اش . میشه یدقیقه باهات صحبت کنم ؟
چشای لی از حدقه درومد و جینم با خوشحالی داشت نگاه میکرد . نامجونم از خدا بی خبر فقط داشت بادم میزد که با حرف جیمین کارشو متوقف کرد . نمیدونستم چیکار کنم ولی وقتی اشاره ی جینو دیدم بلند شدم و جیمین منو کشوند تو اتاق پرو . رفت ته تهش تو یکی از پروها که مشخص نباشه بعدم سفت بغلم کرد . سعی کردم خودمو از بغلش بیرون بکشم ولی نشد تا که خودش اینکارو کرد .
+میشه اینکارو نکنی؟
بی توجه به حرفی یه دستی به صورتم کشید و با چشایی پر از حسرت به چشام نگاه کرد ...

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now