Chapter 4 (V birthday)

6 1 0
                                    

لی_اشلی کام آن نمیخوای قبلش بهم بگی چیشد؟
+چیزی واسه دونستنش نیست . دوباره گفت باهم باشیم و من گفتم نه
_یعنیی چییییی چرا خو
+عزیزم من نمیتونم با یه فردی که هر روز با یه نفره باشم . اون از وقتی که به من خیانت کرد اینم از الان .
_بابا اون به تو خیانت نکرده .
+پس فریا چیه؟
_اون بعد تو بود اونموقع با تو کات کرده بود
+فک کنم هروقت اون میخواست رابطه تموم بود نه؟ یه دعوا شد و دیدم تو بغل یه زن دیگس .
دیگه چیزی نگفت .
+پس خواهشا سعی نکن ازش طرفداری کنی . حداقل نه جلوی من .
_یعنی میخوای فراموشش کنی؟
+یکبار انجامش دادم دوباره ام میتونم . حالام فقط میخوام رو تولد وی تمرکز کنم . میشه لطفا بدکنکارو باد کنی؟
لی آهی کشیدو غمگین مشغول باد کردن باد بادکنکا شد . هوپی اومد پیشمون .
_عاا هنوز که کاری نکردید تهیونگ یه ساعت دیگه میرسه ها
+هوسوکا . غر نزن . بگو کوکی بره کیکو بگیره .
_خو چرا من نرم
+اخه اون میخواست واسه رزرو کارائوکه بره . تازه کادوشم مونده بود .
_خب منم کادوم مونده .
+میتونید باهم برید .
_توام بیا .
+من کاری ندارم اخه .
_من واقعا نمیدونم چی بگیرم میتونی راهنمایی کنی خوش میگذره .
لی یه نگاهی بهم کرد . منم رو به جیهوپ یه سری تکون دادمو رفتم هودی و پالتومو پوشیدم و کیفمو برداشتم و از در رفتم بیرون . وقتی از پله ها میرفتیم پایین جیمینو دیدم ولی فعلا ازش ناراحت بودم پس تونستم ریلکس باشم . ولی اون نتونست نگاهشو ازم بگیره . جین و نامجون داشتن ماشینشونو میشستن .
+هیونگی من میرونم .
_بروبابا
+جییییی هوپ
_میکشیمون بدتر
+نه قول میدم خوب برونم .
ک_بچه ها من برمیگردم .
خندیدم .
ن_یه لک روش بیوفته تو خونه رات نمیدم .
منم یه زبون براش دراوردم و سوار ماشین شدم . ...
همینجوری مغازه هارو میگشتیم تا هوپی به یه چیزی قانع شه . رسیدیم یجایی که ست کمربند و کیف پول میفروختن و هوپی چششو گرفت . رفت تو و یدونه با هزار مشقت خرید . منم واسه تهیونگ یه هودی اختصاصی گرفته بودم . کوکیم رفت تو کیک فروشی و کیکو سفارش داد . قرار شد ساعت ۱۰ خودشون کیکو بیارن .
هپ_بریم بستنی بخوریم؟
+بیخیال هوپی کلی کار مونده باید برای رزرو کارائوکه هم بریم .
هپ_کام ان اش فقط چند دقیقه زمان میبره ، کوک؟
ک_من که پایم بریم برای من شیرموزم بگیر کنارش .
هپ_باشه من الان میام بشینید .
روی صندلی کنار کوک نشستم . کوکی گلوشو هی صاف میکرد انگار که بخواد چیزی بگه . برگشتم و بهش نگاه کردم .
+چیزی میخوای بگی کوک؟
_عام ... نه ... مثلا چی بگم ...
بی توجه به رو به روم نگاه کردم .
_میگم اشلی ... نظرت راجب ... (نفسشو با شتاب داد بیرون) ... نظرت راجب منو لی چیه؟
با تعجب نگاش کردم .
+لی با جینه اینو که همه فهمیدن .
_اره راستم .
+کوک چی شده چرا انقدر مشکوکی ؟
_میخواستم راجب هو...
هپ_خب بچه ها بیاید . اشلی شکلاتی اینم برای تو وایسا شیر موزتم بیارم کوک .
وقتی هوپی رفت کوک نگران بهم نگاه کرد . منم سعی کردم ازش بخوام سریع بهم بگه ولی سرعت هوپ بیشتر بود . هوپ رسیدو نشست وسط منو کوکی . مشغول خوردن بستنیم شدم ولی هنوز کنجکاو بودم بدونم کوک سعی داشت چیو بهم بگه. رفتیم نزدیک ترین کارائوکه محل و اونجا چنتا اتاق داشت که یکیشو اجاره کردیم .
هپ_اینجا کوچیک نیست؟
+کلا ۹ نفریم جا میشیم دیگه .
ک_فریا اینام میان .
با تعجب برگشتم سمت کوکی .
+تروخدا . اصلا اینا کین که باید تو تولد یکی که نمیشناسن باشن .
هوپی اومد سمتم و شونه هامو در حالی که دست به سینه وایساده بودم تو دستاش گرفت .
_اشلی بهرحال اونا هم خونه این و داداشت طز تولد وی رو جلوشون داد چاره ای نیست . ولی ما نمیزاریم احساس تنهایی کنی .
+بحث اونش نیست خیلی میچسبه به داداشم و ... کلا خیلی احساس نزدیکی میکنه خوشم نمیاد .
ک_کرم از داداشتم هستا .
+همینش منو میسوزونه .
هپ_امشب بخیر میگذره ولی این تولد ویه نزار که وجود اونا امروزو خراب کنه .
+من حتی دم مرگ باشم هیچوقت نمیزارم لحظات خوش کسی خراب شه . مطمعن باش
یه لبخندی بهش زدم که باعث شد یه نگاه عمیق روی لبام بندازه . سرمو برگردوندم و اتاقو دوباره چک کردم و روبه کوک گفتم
+فک کنم بهتره بریم دیگه .
هوپ خودشو جمعو جور کرد و موافقت کرد . سوار ماشین شدیم و برگشتیم . منتهی اینسری من پشت نشستم و کوک و هپی جلو . هپی یه نگاه عمیقی به کوک انداخت و کوک سرشو تکون داد . کلا همچیز عجیب بود .
رسیدیم خونه و وسایل تقریبا اماده بودن همرو برداشتیم . منم رفتم بالا و یه لباس بلند که تا روی زمین بود و رنگش قرمز بود و از وسط یه چاک میخورد که باعث میشد پاهامو معلوم کنه . بالاشم خیلی جمعو جور بود و استیناش تا ارنجم بود . یقشم مستطیلی بودو خیلی باز نبود . موهامم باز گذاشتم چون صاف بود دیگه یه شونه کفایت کرد . پالتومو روش پوشیدم رفتم پایین و دوباره سوار ماشین شدیم . این سری جیمینم با ما اومد . من پشت کنار کوکی نشستم . وسطای راه بودیم که به هپ گفتم یه اهنگ شاد بزار که انرژی بگیریم . از اینه ماشین بهم نگاه کرد و دستشو سمت ضبط برد و یه اهنگ شاد گذاشت . بعدش کوک شروع کرد قرای ریز اومدن منم بهش میخندیدم . یکم بعدش منم با حرکات ریز بهش پیوستم و شروع کردیم رقصیدن با اهنگ شاد . هوپی از اینه بهم نگاه میکرد و جیمینم حرکات خودشو میرفت ولی زیاد حالش اوکی نبود میتونستم بفهمم . وسط رقص بودیم که نگاه سنگین از تو اینه باعث شد یه نگاه تو اینه بندازم و با چشای جذاب هوپی رو به رو شدم . چند ثانیه ای نگاش میکردم تا اینکه سریع چشامو دزدیدم و اروم نشستم سرجام . حس بدی داشتم . با اینکه از دست جیمین ناراحت بودم و شاید اصلا هیچوقت دوباره بهش برنمیگشتم ولی یجورایی هنوزم دوسش داشتم . اون روز وقتی اومد تو رختکن منو عمیق میبوسید ولی من به عقب هلش دادمو
+من ادمی نیستم که کساییو انتخاب کنم که فقط مطلق به من نیستن .
_ولی اومدم اینجا تا مطلق به تو شم .
+جیمین من دوست دارم خیلی . میدونی چقدر منتظر بودم برگردی ... ولی نمیتونم تورو در کنار یکی دیگه ببینم همونطور که مطمعنم تو نمیتونی . پس اگه واقعا بهم اهمیت میدی باید فریارو فراموش کنی . کاری ندارم به چه دلیل نگهش داشتی . علاقت یا مشکلا دیگه ولی من ادمی نیستم باهاش کنار بیام چون همین چیزا مارو جدا کرد .
_تو فکر میکنی من اونو دوس دارم؟ چی باعث شد فکر کنی مقصر گذشته خودت نیستی؟
+چون تو چیزی از من ندیدی ولی من دیدمت با فریا . قبلا مطمعن نبودم ولی الان مطمعن شدم اونه .
_اشلی من مجبور بودم .
+چجوری میخوای فراموشش کنم جیمین . من هیچی برات کم نزاشته بودم ولی تو باز بهم خیانت کردی . یه دلیل منطقی بده که برگردم .
_بهت ثابت میکنم ... همچیزو فقط بهم زمان بده ...
کوک بهم سیخونک زد .
ک_اش جون تو رویاها دنبال کی میگردی .
برگشتمو یه لبخند زدم . یه نگاهی به جیمین کردم که نیم رخ جذابشو برام به نمایش گذاشته بود . هنوزم دوسش داشتم . سریع نگاهمو گرفتم تا نفهمه و به بیرون نگاه کردم .
هپ_اش شیشه رو بکش پایین برو بیرون
ج_نکن کار یاد بچه میدی .
هپ_هروقت دپ میشه اینجوری میکنه .
خندیدم و جیمین متعجب به هوپی نگاه کرد . یجورایی حسودی میکرد چرا اون قبلا نمیدونست .
+هوپی ممنونم بخاطر یاداوری ولی اینجا اتوبانه برم بیرون از کمر قطع میشم
هوپی خنده ی بلندی کرد .
هپ_پس حداقل شیشه رو بکش پایین دپمون کردی دختر ...
خندیدم . و شیشه رو پایین دادم . یکم بعد رسیدیم . سریع پیاده شدیم . ساعت ۸ بودو ۹ شوگا تهیونگو میاورد . بادکنکاو وسایلو برداشتیم . منم یه سبد که توش باقی وسایل مورد نیازمون بودو برداشتم که یکم سنگین بود ولی سعی کردم بیارمش که هوپی اومد کنارم و سریع سبدو گرفتو بجاش بادکنکارو داد . لبخندی زدم و رفتیم سمت کارائوکه . وارد اتاق شدیم و اونجارو قشنگ چیدیم . لی سلیقش خیلی خوب بود و با کمک اون قشنگ تونستیم یه چیز خوب دراریم . بعدش لباسامونو دراوردیم . هوپی و جیمین وحشتناک زل زده بودن بهم . یه گلویی صاف کردم و از وسطشون رد شدم و مشغول گذاشتن بادکنکا روی میز شدم . هوپی نگاهشو دزدید ولی جیمین هنوز بهم نگاه میکرد . اومد سمتم .
_نمیدونستم میتونی انقدر خوشگل شی .
نمیدونستم چی بگم . خیلی بهم نزدیک بودو نفساش میخورد به گردنم .
+رفته رفته رونمایی میکنم پارک جیمین
با این حرف سرشو چرخوند سمت من که باعث شد لباش با صورتم در کمترین فاصله قرار بگیره . نفسم سنگین شده بود و به سختی نفس میکشیدم . دستاشو خیلی نامحسوس روی پشتم کشید که باعث شد نفسم کامل بره . شروع کردم سرفه کردن . نامجون اومد سمتم و کمکم کرد بشینم و از کیفم اسپریمو دراورد و داد بهم . یه پیس زدم و حالم برگشت سرجاش اوکی شد . جیمین خیلی نگران نگام میکرد .
ن_چیشدی اش؟
دستمو زدم روی شونش که یعنی چیز مهمی نیست . بعدم برگشتم سر بادکنکا و همینجوری مشغول شدیم تا که شوگا و تهیونگ رسیدن . لی اهنگو پخش کرد و جین رفت جلو و رقص ماهی گونشو رفت بعد همگی دست میزدیم و تولد مبارک میخوندیم .
ت_باورم نمیشه
+باورت شه امشب میترکونییییییم .
هوپیم پشتم دستشو برد بالا و گفت هِی . بعد لی اهنگو عوض کرد . یکم که گذشت فیلیکسو فریا و بقیه اومدن . منی که تا اونموقع داشتم غر میدادم با دیدن اونا رفتم و یه گوشه نشستم . خیلی حوایم به جیمین بود که دیدم حتی به فریا سلام نداد و فریا کنف نشست یه گوشه . یه لبخند از سر رضایت زدم که از چشم جیمین پنهون نموند . بعد هوپی اومد کنارم یه لیوان گرفت سمتم
+هوپی میدونی الکل نمیخورم .
_درصدش خیلی کمه . ولی باز میل خودته
شک داشتم ولی لیوانو گرفتم و یه راست سر کشیدم . خیلی تلخ بود که باعث شد سرفم بگیره . هوپی سریع نشست پیشم و زد پشتم . ولی زیاد پشت هم نبودو سریع برطرف شد ولی هوپی همواره دستشو روی پشتم به صورت نوازشگری میکشید . جیمین اومد سمتمو دستامو گرفت باعث شد جیهوپ دستشو برداره .
_اشلی خوبی؟
خندم گرفته بود .
_کثافت چرا میخندی بیا بریم برقصیم
سری تکون دادم و رفتیم وسط . بجز ما چند نفر دیگم داشتن میرقصیدن . جیمین دستشو پشت گودی کمرم گذاشتو منو بیشتر چسبوند به خودش . با دست دیگش دست منو گرفت . خیلی بهش چسبیده بودم و قشنگ میتونستم برجستگیاشو احساس کنم . سعی کردم فاصله رو کم کنم که دستش سفت چسبیده بودو اجازه نمیداد .
_ناراحتی بیبی اش؟
بهش نگاه کردم . دوس نداشتم جلوشو بگیرم . خودمم همکاری کردم . بدنمو چسبوندم بهش و ریز حرکت میدادم .
_عوم بیبی من شیطون شده .
+بیبی شیطون دوس داری؟
دستشو برد پایینتر و رسید به باسنم . چون وسط جمعیت بودیم کسی نمیتونست ببینه مارو .
_سکسی گرل من باهام خوب شده مگه نه ؟
تو چشاش نگاه کردم و خندیدم .
+اشلی دیگه نمیتونه دوریتو تحمل کنه .
باعث شد فشار دستش بیشتر شه . دستمو پشتش حرکت میدادم که یدفعه اهنگ قطع شد و ازش فاصله گرفتم . اونم کفری نگام میکرد . رفتیم نشستیم تا تهیونگ کادوهاشو باز کنه . دونه دونه کادوهارو باز میکرد و کلی تشکر میکرد . کوکی واسش یه هودی ست گرفته بود و تهیونگ کلی ذوق کرد . بعدش دوباره مشروب سرو کردن که اینسری درصد الکلش خیلی بالا تر بود . رفتم سمت نامجون تا بهش بگم که زیاد نخوره تو راه هوپ دستمو گرفت و کشوند یه گوشه تو یه مینی اتاق اون اطراف .
+هی هوپی چیکار میکنی؟
_باید باهات حرف بزنم .
+بزار باید به نامجون بگم زیاد نخوره . میترسم مست شه .
جیهوپ بی توجه به حرف من جلو اومد و منو بوسید . شک شده بودم . نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته و بهمین خاطر هیچ کاری نمیکرد و ثابت مونده بودم . ازم جدا شد . چشماش بسته بودو غرق در لذت بود .
+هوپی داری چیکار میکنی؟
با چشاش بهم نگاه میکرد . خیلی مظلومانه نگاه میکرد . دستاشو گرفتم .
+هوپی اینکار اشتباهه . علاوه بر اون من .... من هنوز جیمینو دوس دارم
_همیشه جیمین بود ... میدونم . ببخشید .
ناراحت بودم واسش . ولی خب نمیتونستم کاری کنم . حس خوبی داشت ولی من جیمینو دوس داشتم ...
رفتم بیرون و سمت نامجون رفتم . دخترا دورش کرده بودن و اونم پشت هم میخورد .
+نامی زیاده روی نکنیا .
انقدر صدای موزیک بلند بود صدام نمیرسید بهش ولی اون یه سر تکون دادو مشغول خندیدن شد . نگرانش بودم و رفتم یه سمت واسه خودم وایسادم . جیمین اومد سمتم . _چطوری سکسی گرل
+اینجوری نگو کرم میریزما .
_منم میتونم بگیرم همینجا بکنمت .
با چشای درشت بهش نگاه کردم که شونه ای بالا انداخت . دستمو نزدیک پاهاش کردم و روش حرکت دادم .
_اگه اقا کوچولو رو بیدار کنی باید بلد باشی چجوری بخوابونیشا .
+نگران نباش بلدم هیونگی .
کای اومد سمتمون .
کای_جیمین خوب تیکه ای جور کردیا .
شاید منظوری نداشت ولی لحنش خیلی بد بودو میتونستم حس کنم چقدر جیمین عصبی شده .
_بهرحال اسون نبود و از دستش نمیدم .
کای_حواست بهش باشه دزد زیاد شده .
+دزدا میتونن تلاششونو کنن کسی ک باید مطمعن باشه هست .
دستشو اورد جلو و موهامو زد پشت گوشم که دستشو پس زدم . جیمین با دست میزنه رو سینش .
_داداش یا تو بشدت کوری و منو کنارش نمیبینی یا خیلی پررو تشریف داری .
کای_بچ خانم همچین عاشق پیشه ایو از دست ندیا .
خیلی مست بودو جیمین عصبی شد و یه مشت زد تو صورتش . سریع رفتم و دستای جیمینو از پشت گرفتم و جین و لی اومدن جلو . فیلیکسم رفت سمت کای .
+کای گمشو عقب دردسر درست نکن چه مرگته ؟
کای_تو یه بچ به تمام معنایی موندم که چجوری جیمین بات مونده .
ن_هی هی چیشده ؟ کای حدتو حفظ کن .
فیلیکس_کای تو مستی بیا بریم .
فریا_همچین بی راهم نمیگه .
+هروقت گفتن نخود اش بیا وسط .
ک_بسه باهمتونم ... اشلی ...
دست جیمینو گرفتم بردم بیرون . نشوندمش روی یکی از نیمکتا و دستاشو تو دستم گرفتم .
_چی میگفت این یارو؟
+کلا هول بود یکی دوبار شوخیای بد کرده بود بهش پا نداده بودم زورش اومده بود .
_اصلا کی اینارو دعوت کرد .
+منم همینو گفتم کاملا مخالفش بودم . بیخیال جیمین شی . بیا بغلم اروم باش .
سرشو گذاشت رو سینم و منم سرشو نوازش کردم .
_اش؟
+جانم ؟
_۴ سال پیش چیشد ؟
+بیخیال جیمینا گذشته گذشته
_خیلی بهش فکر کردم ولی هیچوقت نفهمیدم .
+شب تولدت بود . اومده بودم یواشکی تو خونتون تا سوپرایزت کنم . بعدش شنیدم که راجب فریا با لی حرف میزدی ...
_ولی من اصلا راجب فریا بالی حرف نمیزدم . نه راجب این مسائل
+پس ....
_باورم نمیشه . من اون شب راجب تو حرف میزدم فقط یه تیکش راجب فریا بود که اونم مربوط به مسائل کاری بود
+ولی من شنیدم داشتی راجب دختری که تازه عاشقش شدی حرف میزدی .
_ببین فریا بچ ترین هزره ی دنیاس . اون با همه شرکتا همکاری میکنه و به چشم دوست همرو ورشکست میکنه . اون با بابام همکاری میکرد یه مدتی و بعد اون سر بابام کلاه گذاشت و باعث شد بابام زمین گیر شه . چند سال بعدش سکته کرد ولی اصلو به روی خودش نمیاورد ولی میتونستم بفهمم که خیلی از من خوشش میاد بهمین خاطر خواستم از طریق احساساتش بهش ضربه بزنم .
+موفق شدی؟
_نه ... اون خیلی بیشتر میخواست ولی من نمیخواستم تجربه اولم با اون باشه ... دلم تورو میخواست .
+من اینو نمیدونستم . ولی تو چی دیدی که از من ناراحت شده بودی؟
_میدونی راستش ما اونموقع از هم جدا بودیم . یعنی بهم بی محلی کردی و ازم جدا شدی و بعدش تورو با شوگا دیدم .
+شوگا؟ من اونو فقط به چشم یه دوست میدیدم .
_میدونی درست بود از هم جدا شده بودیم ولی دوست نداشتم تورو نزدیک هیشکی ببینم و اونشب که باهم فیلم میدیدید ...
+اونشب حالم خیلی بد بود . نامجون بیرون بود و فقط شوگا و تو ، تو خونه بودید . قطعا نمیتونستم پیش تو بیام . وقتی دیدم شوگا داره فیلم میبینه رفتم پیشش و نشستم رو مبل و اونم پتورو کشید روم چون خیلی میلرزیدم . بعدش روی شونش خوابم برد . هیچوقت شوگا و من کاری باهم نکردیم .
دستمو بوس کرد .
_میدونم . نظرت چیه دیگه راجب گذشته حرف نزنیم ؟
سری تکون دادم و سرمو رو شونش گذاشتم و انگشتامو قفل انگشتاش کردم . نامجون اومد پایین و منو دید .
ن_اشلی؟؟؟؟!
+نامی .... اینجا چیکار میکنی؟
_بیا بالا مراسمو رو سرشون گذاشتن . دعوا شد .
قلبم یه لحظه وایساد . سریع دوییدم و از کنارش خواستم رد شم که دستمو گرفت
ن_راجب جیمینم بهم توضیح بده .
سری تکون دادمو رفتم بالا . کای و فیلیکس اینور با صورت خونی و اونور جیهوپو و کوکی   با وضع داغون . دوییدم سمت هوپی .
+هوپی چیشده ؟ کوک ؟
تهیونگ زد رو دستم و سری تکون داد . جین ، لی رو بغل کرده بود و لی با چشمای نگران نگاه میکرد . فریا اومد سمتم و هلم داد .
_مقصر تویی ، هم اینکه جیمینو گرفتی هم اینکه این بلارو سر برادرم اوردی . (فیلیکس برادر فریا بود )
لی اومد جلو .
_همش زیر سر خودته بچ . یادت بیاد که چه بلایی سر بابام اوردی .
_بابای خودت کثافت بازی دراورد و نخواست قبول کنه .
فیلیکس_فریا بتمرگ سرجات .
فریا برگشت سمت فیلیکس . جینم سریع دست لیو گرفتو نشوندش رو پاش و سعی کرد ارومش کنه . فریا با چشای گریون به فیلیکس نگاه کرد . انتظار نداشت داداشش اینجوری ضایعش کنه . بهمین خاطر دوییدو از ساختمون رفت بیرون . پشتش سان و ماریم رفتن . پنیم یه نوچی به فیلیکس کرد ورفت . رو به جیمین گفتم
+بهتره بریم . بیا .
جیمین سری تکون داد . رفتم سمت تهیونگ که ناراحت در حال جمع کردن وسایلش بود . با چشمام از جیمین اجازه گرفتم و بعد تهیونگو بغل کردم .
+دوست نداشتم اینطوری تموم شه تهیونگی .
_تقصیر تو نبود .
از خودم جداش کردمو به صورتش نگاه کردم .
+تولدت مبارک تهیونگا .
یه لبخند زد . بعدش با شوگا و هوپی و نامجون سوار ماشین شدیم . منو جیمین جلو بودیمو هیچکس حرف نمیزد . منم دیگه مزه نریختم تا برسیم خونه . بعدش منو لی رفتیم تو ساختمونمون و بقیه خیلی اروم رفتن تو اتاقاشون ...
شب ساعتای ۲ و ۳ بود که دیدم اصلا خوابم نمیبره . بلند شدم رفتم یه چیزی از یخچال بردارم بخورم . یکم پاستا مونده بود که همونو دراوردم و سرد سرد مشغول خوردن شدم . یه پیام واسم اومد . از طرف جیمین بود .
"نمیخوای امشب همینجوری تموم شه مگه نه ؟ درو باز کن ."
مثل فنر پریدم و رفتم سمت درو خیلی اروم درو باز کردم و پریدم تو بغلش . اونم دستشو گذاشته بود روی باسنم تا نیوفتم . ولی خب یجورایی سواستفاده هم میکرد . اومد تو و درو اروم پشت سرش بست . حرفامون خیلی اروم و در حد زمزمه بود .
+پاستا؟
_نه فقط تو .
خندیدم و پاستارو گذاشتم تو یخچال و دست جیمینو گرفتم و رفتیم تو اتاق . درو قفل کردم و لباس روییمو دراوردم و فقط یه شلوارک کوتاه و نیم تنه تنم بود . جیمین یه نگاهی از بالا تا پایین کرد و بعدم رفتم تو تخت کنارش و از پشت سفت بغلم کرد .
+یا جیمینا من میخوام ببینمت .
_بزار یکم همینجوری بمونه .
...
+برگردم ؟
دستاشو شل کرد و برگشتم رو به روی صورتش . با لذت و محبت به تک تک اجزای صورتش نگاه کردم .به لباش که رسیدم لبامو لیسیدم . نگاهمو از روی لباش برنمیداشتم . اونم سرشو اورد جلو و یه بوسه ی اروم گرفت و کم کم خشن شد ولی انقدر خوابمون میومد که سریع خوابیدیم ....

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now