+منم دوست دارم ...
متعجب سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد .
+من خیلی خیلی تورو دوست دارم یونگی ... خیلی ... به جیمین گفتم راجب همچی ... مطمعنم ...
نگاهش رنگ امید گرفت ... دستامو سمت صورتش بردم و سمت خودم کشیدم . خیلی شک داشت ولی بالاخره اجازه قرار گرفتن لباشو روی لبام داد . میبوسیدمش . عمیق احساسی ... بالاخره دست بکار شد و اونم شروع کرد بوسیدنم . محکم تر از من به حدی که کنترل بوسیدن کامل از دست من خارج شد ...
به قصد نفس گرفتن از هم جدا شدیم ...
_اوه اش تو خیلی شیرینی ....
لبخندی زدم .
_جیمینو چیکار میکنی ؟
+نگران نباش اونش با من ... خودشم دوس نداره من باهاش باشم وقتی میدونه که من کسیو حتی یه ضره هم دوست دارم ... میدونی یبار همو از دست دادیم و فکر نمیکنم براش خیلی سخت بخواد باشه ...
لبخند ناراحتی زد .
+یونگیا ... برای من خیلی سخت تره باور کن خیلی ... ولی روزای واقعا سختی داشتم حداقل بیا این مدتو به هیچی فکر نکنیمو خوشحال باشیم ...
سرمو بردم جلو تا لباشو دوباره ببوسم که صدای لی اومد .
ل_اشششش ... کجایی .
زیر لب زمزمه کردم .
+به خشکی شانس .
یونگی لبخند کوچیکی زد . ازش فاصله گرفتم ... هنوز امادگی گفتنش به لیو نداشتم . لی رسید سمتمون و اولش یکم با تعجب نگاه کرد و بعدش ادامه داد .
_باید باهات بحرفم اش .
نگاهی به شوگا انداختمو بعدش رفتم سمت لی ...
_اش میگم که باید یه قضیه ایو بهت بگم ... میدونم باید زودتر از اینا میگفتم ولی
منتظر نگاهش کردم
_راستش منو نامجون ... هیچوقت باهم رابطه نداشتیم ...
با تعجب بهش نگه کردم .
_میخاستم جین با شخصیت بدی از من جدا شه که اذیت نشه ... ولی من هیچوقت با نامجون اونکارو نکردم . هماهنگ شده بود .
+یعنی دوسشم ندار....
_دوسش دارم ولی هیچوقت تا قبل از اینکه رابطم با جین تموم شه باهاش نبودم ... یعنی بعد از اون یه ماهی که نسبت بهش سرد شده بودم ... کم کم عاشق نام شدم . به جین خیانت نکردم .
+جین حالش بهتره یعنی نسبت به قبلا که خیلی شکسته بود الان خیلی بهتر شده ... میخوای بهش بگی؟
_نمیدونم ... شاید منو نامجون بریم یه جای دور ...
بهش زل زدم ... منتظر موندم ادامه حرفشو بگه ...
_نه مدت زیادی فقط ... یکم از این محیط خارج شیم فقط خودمو خودش ولی تا قبل رفتنمون قضیه رو با جین حل و فصل میکنم . میخواستم در جریان باشی ...
سری تکون دادمو لبخندی زدم ... خوشحال بودم براش .
+خیلی واستون خوشحالم ... هیچ چیزی (دستشو تو دستم گرفتم) هیچ چیزی بیشتر از لبخند تو منو خوشحال نمیکنه لی ... تو میتونی هرکسیو که دوست داری تو زندگیت انتخاب کنی و من به عنوان خواهر نداشتت همیشه پشتتم و تورو از انتخاباتت حمایت میکنم . اینو مطمعن باش .
اومد جلو و بغلم کرد . منم سفت بهش چسبیدم . چقدر به این بغل گرمش نیاز داشتم . نفس عمیقی کشیدم و ازش جدا شدم . تو چشماش نگاه مهربونی کردم . دستشو گرفتم و سمت جین رفتیم ... جین داشت به اب نگاه میکرد و حسابی تو حالو هوای خودش بود که با یه سرفه توجهشو به خودمون جلب کردم . بعدشم تنهاشون گذاشتم تا راحت حرفاشونو بزنن ...

YOU ARE READING
Merry Christmas
Fanfictionشبی پر ستاره برایم آرزو کردی غافل از اینکه ماه منی و با وجودت و چنان شب مهتابی تفاوتی ندارد بود و نبود ستاره ها ... کریسمس مبارک ...3> وضعیت : پایان یافته sugertigy evthilo