+من کاملا مخالفم .
هپ_برو بابا
ج_با هپ موافقم
ش_ببین اصلا مشخصه که چیزای سفت دندونارو خراب میکنن .
ن_یونگیا تو خودت از کی به دندون اهمیت میدی ... اقا شما مثلا صبح میخواید برید بیرون نمیتونید اونقدری وایسید تا این سیریلتون نرم شه بعد بخورید .
ج_اره خصوصا برای ما که باید کارامونو سریع انجام بدیم واقعا زمان بره .
+ببین اصلا دلیلی که شیرو قاطیش میکنیم بخاطر اینه که تمام خوشمزگیش بخاطر شیریه که توشه .
شوگا سرشو تکون داد .
هپ_همه جا شیر نیست و خیلی سخته که همیشه یه کاسه و قاشق جور کنی و بخوری پس بهترین راه خوردنشون همونجوریه .
ش_ولی رو خود بستشم نوشته که باید با شیر خورد .
ج_من نظرم اینه که باید در کنارش یه لیوان شیر داشت . وقتی شیرو توش میریزی باعث میشه شل شه و از ریخت بیوفته تازه بی مزه ترم میشه
+ولی یسری چیزا باید باهم ترکیب شن تا مزه بگیرن مثل این میمونه بگی برنجو جدا بخور نمکو جدا .
ن_اشلی سر این دوراهی بپیچیا
ش_نامجونا بحثو نپیچون .
ن_من همواره میگم که چرا ادم باید سختیه شیرو بده تازه وقتیم که بدمزه تر میشه .
گوشی من زنگ خورد و جیمین جواب داد .
_نه تازه پیچیدیم .... کی گفت ؟ من که نگفتم ... وایسا ببینم .(گوشیو پایین اورد و رو به من گفت) اش تو سوسیسارو برداشتی ؟
+مسئولتش با ته بود .
_خب لیهان امروز سوسیس نداریم .
ن_اش تهیونگ که اخرش داد به تو
+نداد .
هپ_راستش ... به من داد . من یادم رفت بدم به اشلی .
نامجون به هوپی یه نگاه انداخت و هوپی (مثلا) از ترس ناخوناشو خورد . شوگا خندید .
ج_اوکی حالا مهم نیست اونجا دارن . من میگیرم اره . اوکی بای .
دیگه فقط صدای موزیک به گوش میرسیدو به کمپ نزدیک میشدیم . یه جاده جنگلی خیلی خوشگل داشت که به درخواست منو لی وایسادیم چنتا عکس بگیریم ...
+نامجونا نکن عه . چرا ۸ تاییم . شششششوووووووووگگگگگگگگاااااااااا .
کوکی از اونور درحال که شوگا غر غر میکردش اوردش تو عکس .
ل_عالیه بگید بادمجون ...
ت_میتونیم چیزای بهتریم بگیما.
ک_منحرف بدبخت
ج_من میخوام ژست ورلد واید هندسام بگیرم .
+من میخوام بگم سیب .
ل_به من چه اصلا ... سه ...
سریع از پشت دوربین اومد بیرونو کنارمون وایساد ... چلیک !
ل_اگه کوکی باسن تهیونگو وشکون نمیگرفت و اگه نامجون شبیه گوسفند شاداب نبودو شوگا پلک نمیزد مطمعنم عکس بهتری میشد .
+همینکه بدون مرگ و میر عکس دست جمعی گرفتیم خیلی خوبه .
لی خندید و دوباره سوار ماشین شدیم ولی این سری جیمین زودتر از من نشست پشت فرمون . منم شونه ای بالا انداختم و رفتم صندلی کنار راننده نشستم .هنوز کسی سوار ماشین نشده بود .
_چقدر خوبه که مثل بقیه غرغرو نیستی .
+برسیم کمپمون بهت میگم جیمین شی
یه خنده ی بلند کرد که همون موقع جیهوپو نامجون سوار شدن .
هپ_جیمینا شنگول میزنی .
ن_بریم که به شب نخوریم .
شوگا سرشو از پنجره تو اورد و گفت
_احساس میکنم قراره ارامش و راحتی بیشتری تا اونجا طی کنیم .
+گمشووو اصلا من دیگه اگه براتون رانندگی کردم .
همشون دستی از روی اجابت دعا بالا بردن . خندیدم . یکم گذشت .
+جیمین شی برم بیرون؟
_اوکی فقط اروم بپر که چیزیت نشه
+نه اسکل از پنجره رو میگم .
ج_نگا هوپ اینا همش کار بدیای توعه . این دختر مظلوم از این کارا بلد نبودا تو یاد دادی .
هوپ با نگاهی پدرانه و اندیشمندانه گفت
_دخترم با رعایت نکات ایمنی میتونی بری .
+ولی پدر هوپ جیمین نمیزاره .
_جیمین گو ... چیز یعنی جیمین صلاحتو میخواد ولی به حرفاش گوش نده
ج_گمشو هوسوکا به بچه چیزای بد یاد نده . اشلی جون فقط پنج دیقه .
ن_و اینجا ما داداش اشلیو داریم .
شوگا خندید .
+گمشید بابا .
پنجره رو کشیدم پایینو نشستم لبه پنجره . چند باری لغزیدم چون کسی پاهامو نگرفته بود ولی بعد اوکی شدم . به ماشین پشتیمون که جین راننده بودو لی جلو نشسته بود دست تکون دادم . این دست تکون دادنه باعث شد لی رو هم از پنجره بکشونه بیرون . بلند بلند داد میزدم که لی صدامو بشنوه که یهو جیمین لباسمو کشید و منو کشوند .
ج_اشلی جان به فکر حنجره خودت نیستی به فکر ما باش کر شدییییم دختر .
+جیمین شی اذیت نکن بزار با دوس دخترم بحرفم .
ن_چشم روشن .
به نامی نگاه کردمو خندیدم . به هر داستانی بود رسیدیم ...
+به من باشه تا ابد همینجا زندگی میکنم .
ن_البته به شرطی که یه اشپز با خودمون بیاریم .
+اصلا حالا که اینطوره تو از غذا خوردن محرومی .
_اینجوری بجای اینکه از گشنگی بمیرم ....
+باشه کم یه حرفو صد جا تکرار کن . جیمینی بیا اینو ببین چجوریه ... وات د فاک
جیمین شلوارشو تا زانوهاش تا زده بودو یه دستمال بسته بود به سرشو و سوئیشرتشم دراورده بودو بسته بود به کمرش .
ن_داش جیمین میخوای فرش بشوری ایشالا .
از خنده پخش زمین شدم . باعث شد تهیونگو کوکیم چشمشون به جیمین بیوفته که اونام خندیدن . جیمین زیر اندازو گرفت دستشو یدونه زد در باسنم . بعد اروم در گوشم گفت
_ممکنه امشب خیلی خسته نباشما . (خطاب به شب تولد وی که تو اتاق بودیمو از خستگی وسطش خوابمون برد ) .
+چه خوب جیمین شی
لب پایینمو گاز گرفتم که باعث شد جیمین دوباره با زیرانداز زد در باسنم . خندیدمو رفتم روی زیر انداز لی و جین نشستم . جین نشسته بودو لیم تو بغلش بود . منم فقط داشتم به اب نگاه میکردم که چجوری از اون صخره ی بلند به پایین میریزه . فقط به صداش دقت میکردم و به وجد میومدم . هم ابو دوس داشتم هم ازش بدم میومد چونکه نمیتونستم شنا کنم بخاطر مشکلی که داشتمو همیشه میترسیدم که یه روز توی اب خفه شم ولی از طرفی عاشق بارون بودم و کامل بهم ارامش میداد . جیمین اومد کنارم .
_میخوای بریم پاتو تو اب کنی؟
+نچ تو که میدونی از اب میترسم .
_بیا هواتو دارم .
باشه ای گفتم و بلند شدم کفشامو پوشیدم . رفتیم لب اب بعد کفشامو دراوردم و پاچه شلوارمو دادم بالا بعد جیمین مثل یه بچه از زیر بغلم منو نگه داشت و من پامو رو تخته سنگا گذاشتم و رفتم جلو و رسیدم به اب . خنکی ابو هوای خیلی خوب بهاریش باعث میشد حس ازادی کنم . یکم گذشت گفتم یکم جیمینو اذیت کنم که تظاهر کردم سر خوردم که باعث شد اون سریع منو سفت بغل کنه . خندیدم
_اشلی نداشتیما .
برگشتمو به صورتش نگاه کردم .
+میخوام کلی اذیتت کنم جیمین شی
_که اینطور میخوای نعمت راه رفتنو از خودت بگیری ؟
+هعی ما که فقط حرفشو شنیدیم کو عمل .
یهو دستش انداخت زیر زانوهامو بغلم کرد .
_بریم بهت عملی بگم .
+نکن جیمیناااا الان جاش نیست . منو بزار زمین . جیمیییییین .
به حرفام گوش نمیکرد و منو برد سمت راست رودخونه که کامل زیر سنگا بودو دید نداشت . اروم نشوندم روی یه تیکه سنگ بعد صورتشو جلو اورد و لبامو بوسید . منم همراهیش کردم . بعدش موهامو کنار زد و رفت سمت گردنم . میک های عمیقی میزد .
+جیمین شی مارک نندازی زشته .
چشای خمارشو اورد جلوی چشمام و دوباره رفت سراغ لبام . یکم بعد دس از سر لبام برداشت .
_شانس اوردی هوا سرده وگرنه داشتم واست .
خندیدم . جیمین دستمو گرفت که بریم که به پاهام اشاره کردم که یعنی کفشامو نیاوردم . بعد دستامو از هم باز کردم تا بیاد بغلم کنه . اونم اومد و زیر زانوهام بلندم کرد و به سمت بقیه بچه ها رفتیم . منو نشوند روی زیرانداز و خودش دوباره رفت کفشامو بیاره . لی زد رو پام و یه خنده شیطنت امیزی کرد . نامجون اومد طرفم و از خواست برم پیشش و منم کفشای لیو پوشیدم رفتم سمتش .
_چطورید ؟
+عالی ایم نامی از این بهتر نمیشه .
_با اینکه ازت هنوز ناراحتم که چرا اخرین نفر بهم گفتی ولی بازم خوشحالم براتون ... خیلی بهم میاید .
یه لبخند زدم . بعد بقلم کرد و منم بلند بلند خندیدم . جیمین اومد سمتمون .
ج_نامجونا به دوس دختر من چی گفتی اینجوری میخنده .
ن_جیمین شی خواهر من بود اولا
خندیدم و گفتم از دست شما دوتا . بعد رفتیم و یه صبحونه درست حسابی زدیم . بعدش کمپو درست کردیم .
ج_یجاش مشکل داره . تهیونگ این دوتا باید باشه .
ت_اره ولی کلا همینا بود . کوک؟
ک_بله ؟
ت_اینارو کامل گذاشتی تو ماشین؟
ک_اره من همینو از اشلی گرفتم فقط .
ت_اااااششششششلللللللیییییییی
کوکی گوششو مالوند و مشت زد تو بازوی تهیونگ که تهیونگ خندید .
+بله؟!
_اینا چنتا باید باشه ؟
+دوتا
_اون یکی کو؟
+من چه میدونم اینارو لی گذاشت . للللللللللللیییییییییییی .
کوکی پوکر به من نگاه کرد.
ش_بدبخت شدیم .
ت_نگو همینکه فکر میکنمه هیونگ .
+چرا ما همیشه باید مشکل جا داشته باشیم؟
ک_تو و جیمین یا لی و جین میتونن روهم بخوابن ما چیکار کنیم .
رفتم و شروع کردم زدن کوکی بعدش لی رسید و تازه وضعیت قاراشمیش مارو دید . تصمیم گرفتیم تا جایی که امکان داره وسایلو بیرون از کمپ بزاریم و کمپم بزرگ بسازیم . منو لی رفتیم یکم دور دور کنیم تا پسرا چادرو بسازن .
+جیمین شی اونطرف یه جنگله منو لی میریم زود میایم .
جیمین اومد جلو و یه بوسه کوتاه از لبام گرفت و منم چشمک زدم . بعدش لی دستمو کشید و رفتیم . یه جنگل پردرخت و یه شیب رو به بالا داشت . شروع کردیم بالا رفتن ازش . وسطاش به اب رسیدیم . وایسادیم و کلی عکس گرفتیم بعدش دوباره بالا تر رفتیم تا به یه سطح هموار رسیدیم که پر گل بود . بعدش نشستیم و یکم باهم حرف زدیم .
+خب از جین بگو . این مدت انقدر سرمون شلوغ بود وقت نشد از هم بپرسیم .
_وای اشلی خیلیییی کیوتو احساساتی تر از چیزیه که فکر کنی . هر شب منو بغل میکنه و منو بوس میکنه انقدر کیوت و احساساتیه که میمیرم واسش .
+شما تاحالا چیز شده ...
_وااای ارههههه . تو چی ؟ تو و جیمین
+نه هنوز فرصتش پیش نیومده .
_جیمین خیلی احساساتیه فک کنم ادم هاتیم باشه در کل کیف میده بهت .
+میدونم . یعنی هر سری خواستیم بریم واسش یه بدبختی بوده . یا مکانش درست حسابی نبوده یا سرد بوده یا که از خستگی خوابمون برده اصلا یه وضعی .
_منم به زور وسط فیلم پاشدم رفتم .
+بگو پس اونروز به دور از حقیقتم نبود .
خندید .
+بیا برگردیم تا خرس قطبی حمله نکرده . وییییی چقدر سرده .
_بریم بیا مسابقه بدیم تا اونجا .
+نه تو میدونی من نمیتونم بدوام .
_راستم . خب بیا یجور دیگه مسابقه بدیم . مثلا هرکی بیشتر تونست مار پیدا کنه .
+گمشو میدونی من از مار به طرز وحشتناکی میترسم .
_اوووو مار نخورتت .
چپ چپ نگاش کردم . یهو نگاه لی رفت پشت سرم . بعد یهو داد زد
_اشلییییییییی یه مار پشتته
پشتمو نگاه کردم که یه چیز سیاه دیدم . از جام پریدم و از ترس شروع کردم دوییدن . فقط میدوییدم و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکردم که پام پیچ خوردو محکم خوردم زمین و دادم رفت به هوا . از طرفی نفسم بالا نمیومد . لی خودشو بهم رسوند و کمکم کرد نفس بکشم . مثل نامجون سعی میکرد منو اروم کنه تا بتونم نفس بکشم . پام خیلی درد میکرد و کلیم راه تا بچه ها مونده بود . لی منو نشوند رو یه تخته سنگ شروع کرد باد زدنم با چنتا تیکه چوب .
_اشلی نفس عمیق بکش این واقعی نیست اوکی تو میتونی نفس بکشی منو ببین میتونم نفس بکشم . اشلی اروم باش اوکی ؟
یکم گذشت بهتر شدم ولی هنوزم بشدت نفس نفس میزد . دستمو انداختم رو شونه ی لی و سعی کردم راه بیام که خیلی سخت بود . یکم راه رفتیم ...
+لی ... لی تروخدا ... دیگه نمیتونم ... یدقیقه وایسا ...
یکم نفس عمیق کشیدم بعد به پام نگاه کردم . چون تو جوونیم به پزشکی خیلی علاقه داشتم راجبش میدونستم .
+فک ... فک نکنم ... فک نکنم شکسته باشه .... فقط ضرب دیده ... اخ ... نه نشکسته ... بزار یکم استراحت کنم ... الان ... دوباره میام .
_میتونی بشینی تا برم یکیو بیارم ؟
+نه ... نه لی ... تنهام نزار
نشست پیشم . بعد چند دقیقه تمام ارادمو جمع کردم و شروع کردم راه رفتن . تا که تونستیم کمپمونو ببینیم . سعی کردیم با سرعت بیشتری حرکت کنیم . نفسم داشت بند میومد . تا که سریع رسیدیم به چادر و لی رفت و اسپریو اورد و گرفت تو دهنم .
ن_چیشده؟
ج_لی چیشد چرا لباساش خاکیه .
+داشتیم ... میومدیم که .... یه مار ... یه مار نزدیک ... من بود ... من ترسیدم ... پام ... پام گیر کرد ... افتادم .... اییی ...
ن_اوکی اش نفس بکش . نفس عمیق افرین .
جیمین سرمو بغل کرد . بعدش شروع کرد دراوردن کفشم و چک کردن مچ پام .
+جیمین شی من حالم خوبه ... میدونم شکستگی نیست . فقط یه ضرب دیدگیه .
_بهتره برگردیم دلم نمیخواد درد بکشی .
+نه جیمین تازه بچه ها دارن ارامشو تجربه میکنن . حتی خود تو . بی رحمیه بخوام این حال خوش ازتون بگیرم . ریلکس باش عشقم من اوکیم .
خیلی اروم در حد زمزمه حرف میزدیم . جیمین اومد جلو و یه بوسه کوچیک از لپم گرفت . لی اومد سمتم و قیافش خیلی توهم بود .
ل_اشلی میخوام یچیزیو اعتراف کنم ... اونی که ... اونی که تو دیدی مار نبود ...
+ولی خودم دیدم یه چیز مشکیه تازه توام جیغ زدی
_میدونم ... من ... حماقت کردم اوکی ... فقط میخواستم بترسونمت ... نمیدونستم یهو اینجوری میشه ... ببخشید .
از دستش ناراحت بودم چون به معنای واقعی اون کمپ و یه هفته بعدشم کوفتم میکرد ولی نفس عمیق کشیدمو با لبخند رفتم سمتشو بقلش کردم چوت میدونستم هیچی تو دلش نیست . بعدش پسرا رفتن تا کبابا و جوجه هارو رو سیخ درست کنن منم روی پای جیمین دراز کشیدمو لیم رو پای من . شروع کردم دیدن فرندز و جیمینم گه گاهی به صفحه گوشیم نگاه میکرد . با اینکه این مدت خیلی خوب کره ایو یاد گرفتم ولی بازم دلم میخواست همشون انگلیسیو یاد بگیرن چون پسرای ما اینترنشنال بودن . یکم گذشت و غذارو خوردیم و چون بچه ها سنگین بودن گفتن تو این هوا خوابیدن خیلی کیف میده ولی تایمر گذاشتن که خوابیدنشون یک ساعت بیشتر طول نکشه . منم کنار اتیش نشسته بودمو داشتم با خودم فکر میکردم . خیلی وقت بود دلم میخواست یه گربه بگیرم و خیلی شدید ذهنمو درگیر کرده بود . میخواستم وقتی برگشتیم به هتل به نامجون بگم که بریم باهم یکی بگیریم چون واقعا کمبودشو تو خونه حس میکردم . اگه بخوام بگیرم از این گربه پشیمیا میگیرم رنگ سفیدش . با اون چشای درشت ابی و سبز. شایدم عسلی فرقی نداره . بعد واسش از این لباسای صورتی کیوت درست میکنم و کلی باهاش دوس میشم . تو همین فکرو خیالا بودم که جیمین میاد دستشو میزنه به پشتم . منم دستمو میزارم رو دستش . کنارم میشینه روی صندلی و منم سرمو میزارم رو شونمو اونم بغلم میکنه .
_اشلیا ... نیازت دارم
+جیمین شی ... من بیشتر ... شانسمون خوب نیست
_هعی . دلم میخواد زودترین بریم خونه و شانسمونو زیاد کنیم .
+حالا باید راجبش فک کنم .
_هزاران بار لعنت میفرستم که چرا اینجا باید برای لخت شدن سرد باشه .
خندیدم .
+جیمین شی
_بله اشمل
+نگو به من اشمل
_به تو چه توام نگو به من جیمین شی
+ولی تو که خوشت میومد.
خندید .
_هنوزم فرندزو داری؟ حوصلم بدجور ریده .
+اره . بیا ...
چند ساعتیو باهم فرندز دیدیمو بعدش بچه ها بیدارشدن و قرار شدن فوتبال بازی کنن . از اونجایی که نه تبهرشو داشتم نه تواناییشو یه گوشه نشستم ولی خیلی دلم میخواست بازی کنم . جیمین و نامجون خیلی تو این بازی حرفه ای بودن و برعکسش شوگا بچه خیلی اروم بود . دوتا گروه چهارتایی شدن و بازیشونو کردن . وسطاش دلم گرفت و ترجیح دادم برم یکم لب رودخونه بشینم تا بازیشون تموم شه . با هر سختی بود رسیدم و پاهامو گذاشتم تو اب . پای راستم یکم داغ بود. وقتی پای پر حرارتم توی اب سرد قرار میگرفت باعث میشد ارامش پیدا کنم . گوشیمو دراوردم و یه اهنگ پلی کردم و گذاشتم ....
(I need u)
چند ساعتی که نمیدونستم چقدر در حال گوش دادن به این اهنگ بودم . مدام ریپیت میشدو باهاش به رویا و خیال میرفتم . حس میکردم پام خیلی خوب شده . بعدش بلند شدم رفتم سمت بچه ها . دیدم هنوز دارن فوتبال بازی میکنن . دستامو کردم تو جیب پالتومو رفتم دوباره قدم زدم . اونقدری پام بهتر شده بود که زیاد مشکلی تو راه رفتن نداشتم . داشتم میچرخیدم که کوکی اومد پیشم .
+کوک چیشد اومدی اینور .
_هیچی وقت استراحته . اش یه سوال .... خیلی احمقانس اگه من ... روی یه ... راستشش ... رو یه پسر کراش بزنم ؟
+نه مشکلش چیه ؟
_حس میکنم جدیدا از تهیونگ خوشم میاد .
+این خیلی خوبه . خودش میدونه ؟
_نه راستش میترسم قبولم نکنه .
+بنظرم وایسا وقتی شرایطش پیش اومد بهش بگو . مطمعنم میکنه .
_واقعا؟
+اوهوم ... راستی کوکی اونروز که رفته بودیم با هوپی برای خرید کادوی وی . چی میخواستی بگی؟
_من؟ یادم نمیاد ...
+کام ان میدونم یادته ...
_میخواستم بگم فقط که ... هوپی ازت خوشش اومده بود ... ولی مطمعنم بعد دیدن تو و جیمین خودشم پشیمون شده .
یاد اون شب که منو بوسید افتادم ...
+حتما همینطوره . امشب بهش بگو
_باشه ... مرسییی
لبخندی زدمو پشت جونگ کوک هیجانی شروع کردم رفتن به سمت کمپ . نامجونو جیمین نشسته بودنو خودشونو باد میزدن . لی که منو دید وایسادم سریع اومد طرفم .
_اشلی میخوای خودتو فلج کنیا . میشه با اون پات راه نری؟
+چیزی نمیشه کیوت لی . حالم خوبه . کلی پامو گذاشته بودم تو اب رودخونه .
لی لبخندی از روی اسودگی زد . رفتم سمت جیمین .
+جیمین شی سوئیچتو میدی؟ خیلی سردمه دوس دارم تو ماشین بشینم .
جیمین بلند شد وایساد و منو برد یه گوشه .
_چیشده سکسی گرل من
+هیچی هیونگی فقط سردمه .
_مطمعنی مشکل دیگه ای نیست ؟
+اره ... اره
خیلی بغض داشتم دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی فکر کردم بهتره که پیش بقیه باشه و خوش بگذرونه اینا واسه من طبیعیه کلا این موقع ها خیلی احساساتی میشدم . بهمین خاطر سوئیچو گرفت طرفم و من رفتم تو ماشین نشستم و یکم تو اینترنت چرخیدم و فیلم دیدم تا که کم کم چشام بسته شد و خوابم برد ...
YOU ARE READING
Merry Christmas
Fanfictionشبی پر ستاره برایم آرزو کردی غافل از اینکه ماه منی و با وجودت و چنان شب مهتابی تفاوتی ندارد بود و نبود ستاره ها ... کریسمس مبارک ...3> وضعیت : پایان یافته sugertigy evthilo