Chapter 2 (what's going on?)

11 2 0
                                    

+اون ریسه هارو اونجا نزن جییین . اونجا اصلا معلوم نیست .
جین_کجا بزارمشون خو .
+قربونت تو که درازی برو اونجا بزن .
جین پوکر شد . چارپای رو جا به جا کرد و رفت به همون سمتی که گفته بودم و اونجا شروع کرد ریسه هارو وصل کردن . لی رفت سمت جین و چارپایشو نگه داشت . منم اینور شروع کردم خامه هارو با دقت رو کیک زدن . خیلی سر کیک فکر کردم که چه رنگی بزنم خامشو که بعدش ترجیح دادم یه تم کریسمس طور بزارم و با رنگای قرمز و سفید تزئین کردم . جیمین اومد سمتم . بهم نگاه نمیکرد . خودشو سرگرم چیزی که تو دستش بود میکرد .
_کجا وصلش کنم؟
سکوت کردم . باعث شد سرشو بیاره بالا . من زل زده بودم بهش ولی اون سریع نگاهش گرفت .
+میتونی اونجا بزنی .
سری تکون داد و رفت . حدود ۴ سال پیش وقتی که تو یکی از مسابقات برنده شدیم و رفتیم پشت صحنه تا لباسامونو عوض کنیم . از اون وقتایی که هیشکی نبود جیمینی بخاطر حس خوب و خوشحالیش منو بوسید . یه بوسه ی اروم و محبت امیز و پور شور و نشاط اما کوتاه . بدم نیومد . ولی وقتی فهمید که چیکار کرد سریع عقب کشید . عذرخواهیم کرد . از اون موقع دیگه برای من فقط داداش لی نبود . تبدیل شد به کسی که حس میکردم دوسش دارم و اینم خیلی تو جیمین میدیدم . تو چشاش علاقشو میخوندم . یه شب تصمیم گرفتم برم پیشش . یواشکی رفته بودم تو خونش ولی وقتی رسید خونه خوشحال بود . لی اونجا بودو باهم راجب دوس دختر جدیدش حرف میزدن . از اون به بعد به خودم گفتم که باید جیمینو از فکرم دور کنم . ۴ سال گذشته ولی هنوز اون چشای جیمین . بهم میگه دوست دارم . من میبینمشون ولی ...
ک_اشلی چسب دست توعه؟
از فکرو خیال اومدم بیرون و چسبو گرفتم سمتش .
_مرسی جیگر . حالا به کدوم بنده خدایی اینجوری فکر میکردی ؟
+کی من؟ نبابا داشتم به این فک میکردم که اون قسمت خونه رو چجوری درست کنیم بدون اینکه دیوار خراب شه و اینا ولی ...
به صورت جونگ کوک نگاه کردم که چجوری با لبخند خبیثش نگام میکرد . با یه چشو ابرو دعواش کردم که بعدش با یه شیطنت دور شد . برگشتم سمت جیمین . بهم نگاه میکرد ولی وقتی دیدمش روشو برگردوند . ناخداگاه یه لبخند غمگین زدم . میترسیدم جلو برم . اگه اشتباه فکر میکردم چی ؟ اون هیچی از خودش بروز نمیده . شاید باید با لی حرف بزنم ...
تصمیمو گرفتم . دیگه نمیتونستم صبر کنم باید میفهمیدم چی شده .
+لی وقت داری؟
_جانم اره بگو
+بیا بریم حیاط .
...
_چیشده؟
+جیمین ... چرا جیمین حالش بده ؟
_... من نمیدونم ... اون که اینارو به من نمیگه ...
+کام آن لی من میدونم که میدونی بهم بگو . دلم نمیخواد اونو اینجوری ببینم .
_اگه چیزی بود که میشد به دست تو حل شه بهت میگفت . ولی خب شاید دوست نداره کسی بفهمه ... به منم نگفته چیزی .
سری تکون دادم . لی دروغگوی خوبی بود ولی من از اون ماهر تر بودم . میدونستم داره پنهون میکنه . لی از طرفدارای پروپاقرص رابطه منو جیمین بود ولی نمیدونم دلیل رفتارای عجیبشون چیه . ترجیح دادم بیخیال شم . رفتم تو و خودمو به سختی مشغول کار کردم ...
گذشت و شب شد . ما همه عادت داشتیم شبای کریسمس از ساعت 9 تا وقتی که بخوابیم فقط باهم حرف بزنیم و از خاطراتمون بگیم . آخرشم یدونه از آرزوهامونو که از ته قلب میخوایم بهش برسیمو بنویسیم رو کاغذو آتیشش بزنیم ...
ک_بیاید جرعت حقیقت
ش_ول کن کوکی الان 25 سالته این بازیا از سنت نگذشته بنظرت؟
ت_من که پایم
ل_بنظر جالب میاد ما تاحالا باهم دیگه بازی نکردیم .
ن_من میرم بخوابم
جین و جیهوپ_ما هم هستیم .
+بیخیال من که حال ندارم .
جیمین خیلی ریز بهم نگاه کرد و سریع نگاشو گرفت . من نگاهش نکردم ولی حسش کردم . خواستم مثل خودش بی تفاوت باشم .
ل_اشششش تو بری اینام میرن بمون دیگه .
+جون تو خسته شدم حال ندارم پاشم جرعت انجام بدم .
ت_خب پس چیکار کنیم یه پیشنهاد بدید .
ش_بریم بخوابیم .
یهو کوکی و جیمین ریختن سر شوگا و زدنش .
+مکنه علیه هیونگ . این کار بسیار ناشایسته ای است .
ل_بچه ها بیاید اول ارزو بسوزونیم .
ن_من موندم چرا باید ارزورو بسوزونیم . مگه نمیخواید قبول شه
+فقط کافیه بخونی ببینی چی مینویسن یعنی بگی از آسمون تریلی بباره امکانش بیشتر از اینه .
همه خندیدن . منم تو این حین پاشدم رفتم کاغذ اوردم .
+بیاین جدی باشید و واقعیتو بنویسید . من دلم روشنه که همه ی آرزوهامون براورده میشه .
هپ_من که آرزو میکنم جیمین عاشقم شه .
تو دلم گفتم غلط کردی واسه خودمه . وای خدا نه نه اشلی خودتو کنترل کن هیچیزی بین تو و جیمین نیست . الکی بخند تظاهر کن خیلی هوپی جون بامزس .
ن_بیاید آرزوهارو بگیم .
ک_اونجوری که براورده نمیشه
ت_آره من دوس ندارم کسی بفهمه که آرزوم اینه لایکای اینستام به ۲۰ میلیون برسه
دوباره همه خندیدن ولی بعد همه جدی در حال نوشتن یه جمله از آرزوشون شدن . من نمیدونستم چی بنویسم . هر سال خیلی چیزارو نوشتم و کمو بیش بهشون رسیدم . امسال نه نمیدونم چی میخوام . در عین حال که هیچی نمیخوام ، خیلی چیزارم میخوام . حس مبهمیه . مینویسم " امیدوارم به چیزی برسم که از ته قلبم میخوام ، با اینکه خودمم نمیدونم چیه"
چند دقیقه بعد همه نوشتن . رفتیم باهم تو حیاط و چون جای عمومی بود نشد رو زمین اتیش روشن کنیم ولی یه منقل مانندی اونجا ها بود . نامجون و جین رفتن و آتیششو روشن کردن و هرکسی اومد و آرزوشو انداخت داخلش . بعدش دست همو گرفتیم . جین که بزرگترین هیونگ بود یه سخنرانی قشنگ کرد .
_امسال ، یکی از اون سالهای سخت بود . وقتی که با تمام مشقت کار کردیم و تلاش کردیم تا اینجا رسیدیم . ولی اینو یادتون نره که امسال قراره عالی باشه چونکه قراره جوری زندگی کنیم که این سالهای سخت و شب بیداری و مریضی هارو جبران کنه . من مطمعنم امشب همه به خواسته هاشون میرسن . ولی یادتون نره که اگه نرسیدید امیدتونو از دست ندید . چونکه همیشه پایان ماجراها خوشه . اگرم خوش نبود حتما آخرش نیست . مری کریسمس (سال نو مبارک)
همه دست زدن و خوشحال بودن . لی با لبخند به جین نگاه کرد و جینم با یه لبخند بهش جواب داد . همه همدیگرو بغل کردن جز شوگا . بچه فقط خواب میخواست . رفتم سمت جیمین . اونم اومد سمتم . خیلی دو دل بدیم ولی تهش یه بغل خیلی کوتاه کردیمو برگشتیم تو هتل . بعد همگی رفتیم تو خونه پسرا تا شام و کیک بخوریمو باهم دیگه فیلم ببینیم . بعدش رفتم تو اتاق خودمون و پاستایی که منو لی درست کرده بودیمو گذاشتم تو ماکروفر تا ‌‌‌‌پنیرش قشنگ اب شه و به خوردش بره . طبق عادتم تا اماده شه نشستم پشت صندلی میز غذا خوری . تو حال خودم بودم که دیدم جیمین اومد تو اتاق و بی وقفه اومد جلوم وایساد و گردنمو گرفت و سمت خودش کشید و بوسم کرد . خیلی یهویی بود و من جا خورده بودم . مات و مبهوت بدون هیچ حرکتی مونده بودم . جیمین وحشیانه میبوسید . وسط بوسیدنش فاصله گرفت .
_نمیخوای همکاری کنی ؟
به خودم اومدم و وقتی دوباره سرشو جلو اورد همکاری کردم . بدن دوتامون اولش جرقه ای زد . منو از روی صندلی بلند کرد و چسبوند به دیوار . وحشیانه میبوسید . انگار که یه تشنه ای که بهش آب رسیده . دستاشو دو طرف بازوهام حرکت میداد و به سمت صورتم میاورد . با دستاش صورتمو قاب کرد و آروم ازم جدا شد . چشاش بسته بود . میتونستم بفهمم که چه لذتیو کرده . خودمم دوسش داشتم و واقعا میفهمیدم که بهش احتیاج دارم . این سری من جلو رفتم و بغلش کردم . با سفت ترین و دلنشین ترین بغلی که میتونست بکنه در اغوشم گرفت . دستاشو پشتم حرکت میداد . منم به موهاش چنگ میزدم . بغض توی گلوم داشت خفم میکرد . نمیتونستم جلوشو بگیرم . یه قطره اشک از چشمام چکید . جیمین خیلی آروم منو از خودش جدا کرد و با دستاش صورتمو بالا اورد و تو چشمام نگاه کرد . یه نگاه قشنگ . یه نگاه شیرین . یه نگاهی که هوش و حواسم باهاش رفته بود .
_چرا نمیزاشتی این نگاه قشنگو زودتر داشته باشم .
لبخندی زدم . این سری لبخند کاملا از ته دلم بود . ولی هنوز یه حس بدی اذیتم میکرد . اینکه اونروز جیمین درمورد کی با اون شور و شوق با لی حرف میزد . ولی خب بیخیال اون قضیه مال 4 سال پیشه و خب طبیعیه اگه اون وسط حس کرد یکی دیگرو دوس داره . الان خوشحالم که مال منه ...
همینجوری تو چشاشو نگاه میکردم که دینگ ماکروفر باعث شد از اون هیپنوتیزم چشاش درام و برم سمت غذا .
+خیلی ناراحتم که غذا باید متوقف کننده این کارمون باشه ... (با لبخند ادامه دادم) ولی هنوزم وقت هست .
خندید . یه خنده قشنگ . از همونایی که میدونست من خیلی دوس دارم . بعدش رفتیم اتاق پسرا .
ن_خب بچه ها اینجا غذا و جیمین خوشحال داریم .
هپ_راسستشو بگو اشلی چیکار کردی اینجوری شد؟ از صبح تو برق بود (چس کنش)
لبخندی زدم .
+فک کنم هوس پاستاهای دستپخت اشلی خانمو داشته .
رفتیم نشستیم پشت میز و جیمین کنار لی نشست و منم کنارش نشستم و بغلم نامجون نشست . چند دقیقه که گذشت همه به به و چه چه کردن و شروع کردن داستانای خیالی و واقعیشونو تعریف کردن . وقتی کسی حواسش نبود جیمین سرشو اورد نزدیک گوشم و گفت :
_ولی دل من هوس خود اشلی خانمو کرده بود . هنوزم میکنه .
دستمو از زیر میزد رو پاهاش گذاشتم . جوری شد که انگار برق گرفته بودش . خودشو صاف کرد رو صندلی . منم شیطونی کردم و دستمو حرکت دادم رو پاش . یهو با دستش دستمو گرفت . بهم نگاه کرد . انگار که میخواست هشدار بده "اینجا جاش نیست یهو دیدی به فاکت دادم" منم سریع گرفتم منظورشو و دستشو باز کردم و انگشتامو تو لا به لای انگشتاش کردم .
ل_اشلی تو بگو .
+چیو
ل_بابا همون روزو دیگه که دانشگاهو پیچوندیم .
+اخ اخ نگو . یه روز منو لی قرار گذاشتیم که دانشگاهو بپیچونیم . بعدش اونموقع ها لی همسایه ما بود . دیگه از مامان خدافزی کردیم و منو لی همیشه با نامی میرفتیم دانشگاه . اونروز باید نامی رو دک میکردیم که بتونیم بپیچونیم .
ن_به به . خیلی چیزا داره رو میشه بگو ادامه بده ...
خندیدم .
+خلاصه من خودمو زدم به مریضی و وانمود کردم نمیتونم راه برم . لی هم با رژش یکم زیر چشممو دماغمو قرمز کرد که واقعی جلوه کنه . وقتی رفتم سمت نامجون بنده خدا سکته کرد . انقدر کولی بازی دراورد من گفتم الان قلبش وای میسته . هیچی دیگه رفتیم خونه و به طرز عجیبی فرداش حالم خوب شد .
نامجون منو نگا کرد و گفت
_واقعااا . یعنی من اونروز گفتم تورو از دست دادیم بعد تو ... خدایا
+ولی جدی نامی وقتی میترسی خیلی باحال میشی .
_گمشو . حقه باز .
همه خندیدن . جیمین تمام مدت سعی میکرد نامحسوس ولی با محبت بهم نگاه کنه . بالاخره شام تموم شد و وقت کیک رسید . من رفتم تو اشپزخونه تا کیکو ببرم که جیمین اومد تو . اشپزخونه اپن نبود و دیدی به پذیرایی نداشت . از پشت بغلم کرد و سرشو گذاشت رو شونم . برگشتم سمتش و یه بوسه کوتاه ازش گرفتم .
_انتظار داشتم مثل بقیه دخترا یهو بگی وای نه اینجا جاش نیست .
+باور کن من الان از تو تشنه ترم ولی چاره ای نیست . شبو بگو وای
منو برگردوند سمت خودش و گفت
_شب میتونیم بریم توی اون اتاق خالی خونه شما .
+لی ...
_دس به سرش میکنیم .
+ای شیطون .
ازش جدا شدم و بهش گفتم تو اول برو شک نکنن . بعدش لبخندی زد و رفت . منم پیشدستی و چاقو هارو دراوردم و یه اب زدم بهشون که گردو خاکش بره بعدم بردم پذیرایی .
+مری کریسمسسسس بی تی اس
ل_هوووووو
ک_لیهان باید برقصه از داداشش نترسه .
لی با ارنج زد تو پهلوی کوکی . منم کیکو بردم گذاشتم رو میز و خودم نشستم کنار نامی .
ت_بیاید هرکی یه ارزو واسه همه کنه و کیکو ببره .
ش_بیخیال
ک_باشه باشه اول مکنه ها
جین_مخالفم .
ل_پس بدید به من .
ک_تو از من کوچیکتر نیستی
ل_هستم .
ن_اصلا اول باهوش گروه میبره برید اونور .
+نخواستیم بدید خودم میبرم .
هپ_نه من بده من . امید گروه باید ببره
ج_دنسر گروه باید ببره بدید من .
ش_یکی جای منم ببره .
+همه باهم بیاید اینجا . افرین دستاتونو بزار رو دست من ببریم .
همه دور میز حلقه زدو ودستاشونو گذاشتن . جین دست شوگارو گرفت و گذاشتش رو چاقو . هوپیم به زور خودشو رسوند و باهم کیکو بریدیم .
+به امید موفقیت و پیشرفت و خوشحالی برای همه .
بعد دست زدیم . لی شروع کرد برای همه یه تیکه کیک گذاشت تو بشقاب . کوکیم با یه فلش اومد سمت تلویزیون .
جین_کوکی قصد داری امشب چه فیلمیو اباد کنی؟
ک_اصلا من فیلم بد میزارم؟ بشین حال کن .
هپ_انابل لابد ایده ی من بود
ک_به من چه تهیونگ گفت .
ت_چیه؟ من کی گفتم .
ک_تو خودت اصلا فیلمشو دانلود کردی .
هپ_اصلا اینارو بیخیال . جیمین حق نداری پاشی وسط فیلم بریا . اینام باتو میان بعد فیلممون نصفه میمونه .
جیمین لبخند زد .
ج_کوک بزاررر دیگه از دهن افتاد .
ک_تهیونگو از پشتم بلند کن میزارم .
ج_تتتتتهههههههییییوووووننننگگگگیییییی
ت_باشه هیونگ نزن .
ج_از ابهتم خوشم میاد .
بعد با یه پس گردنی از جانب شوگا رو به رو شد .
ج_البته نه در همه جا هیونگ جون .
ت_هه هه دست بالای دست زیاده .
+بزار دیگه کوک میرما
فیلمو گذاشت .
+باورم نمیشه . باید واقعا امشب اینو ببینیم؟
ک_چشه؟
هپ_جمع کن جون کوکی
ک_(خندید) جان کوک یه نگا کن خوشت نیومد برو .
ج_جین کو؟
+لیم نیست .
ن_بیخیال اونا خودمون میبینیم .
+نه خب لی از اینا دوس داره بزار برم صداش کنم .
ن_نه بیخیال دیگه اشلی .
فهمیدم نظر داره . یا علی جینو لی ؟ کییییییی ؟
+یعنی من تنها کسیم که نمیدونه؟ وایسا ببینم .
ج_ما فکر کنم .
ن_وقتی وسط فیلم میرید همین میشه دیگه .
دوییدم سمت اتاقا . البته اول در میزدم که وقتی وارد شدم با وضعیت بدی مواجه نشم . کل اتاقارو گشتیم .
+نامی کجان .
ن_میگم نگرد دیگه . رفتن
+وا کجا .
ن_اونور .
+ نامی داری اسکلم میکنی ؟ جین و لی واقعا؟
هپ_خیلی وقته .
ت_تقریبا از وقتی رفتیم لس انجلس (یک ماه پیش)
+بعد لی بهم نگفته بود .
ج_جالبه به منم نگفته بود .
پوفی گفتم و نشستم رو مبل و فیلممونو دیدیم . سر فیلم جیمین کرمش گرفته بود . پفیلارو گذاشت روی پاهای خودشو من بعد دستشو روی رون پاهام حرکت میداد . با هر تماس کوچیکش تمام بدنم هری میریخت . قلبم تند تند میزد ولی ظاهرم عادی عادی بود . چون فیلم جاهای حساسش بود کسی توجهی نمیکرد و چون خیلی بهم چسبیده بودیم کسی شکم نمیکرد . بعد چند ثانیه جیمین دستشو از پام برداشت و دراز کرد پشت سر منو نامجون . بخاطر تنگی جا قشنگ رفته بودم تو بغلش . اونم همینو میخواست . هرچی میگذشت کم کم دستشو میاورد پایین تا که گذاشت رو شونم...
فیلمش خیلی طولانی بود و من کم کم داشت خوابم میگرفت . تا که همینجوری که تو بغل جیمین بودم خوابم برد ...

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now