Chapter 11 (kim)

3 1 0
                                    

دوباره نگاهی به آینه کردم . یه لباس صورتی خیلی بلند که به سفید میزد با یقه های قایقی که روی شونه هام میرسید و استینای توری قشنگش تو تنم خیلی قشنگ شده بود و بخاطر هیکل خوبی که با ورزشایی که میکردم داشتم باعث میشد تو تنم بدرخشه .

چند ساعت قبل از اینکه بریم خونه کیم ها زنگ زدیم بهش و وقتی فهمیده بودن که قراره برای دیدنشون بریم گفتن که بهتره جشنی برگزار کنن و توی اون جشن طبق رسم هرساله لباسایی که خیلی شیک و مجلسین (مثل لباس بالا ، نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه) بپوشیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چند ساعت قبل از اینکه بریم خونه کیم ها زنگ زدیم بهش و وقتی فهمیده بودن که قراره برای دیدنشون بریم گفتن که بهتره جشنی برگزار کنن و توی اون جشن طبق رسم هرساله لباسایی که خیلی شیک و مجلسین (مثل لباس بالا ، نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه) بپوشیم . جیمین در زد . دوباره نگاهی تو آینه به خودم کردم و بعدش بهش گفتم که بیاد تو . چند لحظه گذشت دیدم صدایی در نمیاد برگشتم سمتش که دیدم به طرز وحشتناکی روم زومه ...
+اروم جیمین شی تمومم کردی .
هنوز حرف نمیزد . یکم جلوتر اومد و دستشو روی بازوم کشید . با این کارش تنم مور مور شد . چشماشو از روی یقه ی لباسم برداشت و به چشمام دوخت و بالاخره به حرف اومد .
_چجوری ... انقدر ... خوشگل شدی ؟
+دیگه دیگه .
اومد جلو و خیلی با ملاحظه لبامو بوسید . نرم و محبت امیز .
_ببخشید اگه ارایشت خراب شد ولی ... نمیتونستم تحمل کنم .
خندیدم . حالشو درک میکردم . خودش یه کت و شلوار مشکی پوشیده بودو دکمه های بالای بولیز سفید زیر کتشو نبسته بود و بهمین خاطر سینه ی خوشفرمش مشخص بود . گردنبند مشکی گوچی تو گردنشم داشت چشمک میزد .
_جیمینی میتونی اینو برام ببندی؟
به گردنبندی که تو دستم بود اشاره کردم ... نزدیک اومد و ازم خواست موهامو بالا ببرم ... با هر برخورد انگشتش به پوست تنم باعث میشه لرزشی به وجودم بیوفته . خیلی لفتش میداد . وقتی گردنبندو انداخت و خواستم برگردم محکم از پشت بغلم کرد . زیر گوشم اروم زمزمه میکرد :
_هنوزم از تماسای من بدنت به لرزه میوفته؟ ... بیبی مگه تو حموم به فاکت نداده بودم هوم ... هنوز ازم خجالت میکشی ....
تنم بیشترو بیشتر با هر جمله میلرزید .
_این لرزشای تنت باعث میشه تصمیم بگیرم نریم و بجاش تا میتونم به فاکت بدم .
تحریک شده بودم ولی باید جلوشو میگرفتم . جیمین باید میزاشت جفتمون سالم از این در خارج شیم . برگشتم و تو صورتش نگاه کردم .
+با اینکه تازه اینکارو کردی ولی بهت اوانس میدم ... اگه پسر خوبی باشه امشبم میتونی.
عین بچه ها خندید و دستاشو زد به هم . منم خندم گرفت .
از پله ها رفتیم پایین . به لی نگاهی کردم . لباس مشکی خیلی شیک و قشنگی پوشیده بود .

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now