Chapter 12 (nila)

5 1 1
                                    

سریع خودمو جمع کرد و سعی کردم خودمو بپوشونم .
+شوگا اینجا چیکار میکنی؟
_چرا گریه میکردی؟
+هیچی ... میشه بری بیرون ... خوب نیست اینجا بشینی من لختم ...
بی توجه به حرفی که زده بودم دستشو جلو اورد و موهامو زد پشت گوشم ...
_چرا بدون من رفتی ؟
نمیدونستم داره چی میگه . چه اتفاقی واسش افتاده بود .
+تروخدا شوگا من الان اوکی نیستم ... چیشده برات ؟
_من؟ تو چیشدی ؟ چرا نمیخوای بهم بگی ؟
+تو نبودی تو مهمونی و باور کن گفتن همه ی اونا و یاداوریش خیلی سخته .
_پس تمشب داشتی برای یکی تعریف میکردی ... هه جیمین .
اومد تو اب و با لباسای تنش جلوم توی وان نشست . پاهامو جمع کرده بودمو با دستام سینه هامو پوشونده بودم . یکم نگام کرد و بعد سرشو بین دستاش گرفت .
+شوگا میدونی دستای من الان عملا بدون استفادس . خیلی دوست دارم بغلت کنم الان ولی نمیشه پس بهم بگو چیشده که حداقل باهات همدردی کنم .
با این حرف اشک تو چشماش جمع شد . چرا چیزی نمیگفت .
_چی میخوای بشنوی؟
+همون چیزی که ناراحتت کرده ... شاید بتونم کمکت کنم .
_نه نمیتونی ... چون اون دختر دیگه مرده ...
یه لحظه از تعجب دهنم باز موند ...
+تو و نیلا تو رابطه ...؟
_نه ... دوست بودیم ... یه دوستی معمولی و اون ... اون بزرگترین ... اون بزرگترین کار دنیارو برای من کرد . من ازش ... خواسته بودم ... که ... اون شایعه رو درست کنه ... ولی اشلی بخدا اصلا قصدم خراب کردن رابطه تو و برادرت نبود و فقط میخواستم تورو از جیمین دور کنم .
با تعجب نگاهش کردم .
_تو خیلی به جیمین نزدیک بودی و جیمین اصلا فرصت اینو نمیداد که بتونم به دستت بیارم .
تنم مور مور شد با این حرفش .
_اه فاک یو پارک جیمین همیشه مزاحم بود ... اون دختر بخاطر من خودشو کشت .
یه قطره اشک از چشماش ریخت .
+شوگا ...
بهم نگاه کرد .
+چرا شوگا ؟ ... تصورشو کردی که چقدر به من سخت گذشت اون چند ماه ... یا به اون دختر ؟
_اشلی بس کن ... بیشتر از چیزی که فکر کنی بارها بهش فکر کردم . چیکار میتونستم کنم ؟ چه میدونستم اون دختر انقدر تورو دوست داره که حاضره بخاطر بد شدنش باهات و نگه داشتن راز من خودشو بکشه . اشلی ... من فقط دوست داشتم .
سرمو پایین بردم . یونگی مغرور و سرد الان داشت بدون مقدمه به من اعتراف میکرد .
_میدونم نمیشه ... چرا دارم اینارو میگم ... هوف ...
+مستی نه ؟
_هه اره ... جالبه ...
میدونستم . بغضم گرفت . جیمینو دوست داشتم و نمیتونستم بهش خیانت کنم ولی شوگا ... جیهوپ ... اه خدا چرا من ؟ منی که خیلی ریلکس داشتم زندگیمو با جیمین میکردم .
_ازت انتظار قبولی ندارم ولی ... میخواستم بدونی اون دختر بدی نبود . منم نبودم و فقط احمق بودم . همین .
یه نگاه عمیقی بهم انداخت . از توی وان بلند شد . دستش که رفت سمت در رفتم سمتشو برش گردوندم و لبمو روی لبش گذاشتم . اصلا فکر نمیکردم چرا الان اینکارو کردم و چرا به جیمین خیانت کردم ولی فقط میدونم که اینکارو کردم . بوسه هاش داغ بود و بوی الکل توی دهنش میپیچید و این منو مست تر و تشنه تر برای لبش میکرد .
بالاخره برای نفس گرفتن جدا شدیم . جفتمون چشامون بسته بود . من رسما لخت جلوش وایساده بودم ولی خودمو چسبونده بودم بهش تا جاییمو نبینه . شوگا درو باز کرد و رفت بیرون . منم درو قفل کردم و توی وان نشستم . لبمو توی دهنم بردم و زبونمو روش کشیدم . با اینکه میدونستم کار اشتباهیه ولی پشیمون نبودم . نمیدونم چرا احساس کششی نسبت بهش داشتم . ولی جیمین چی؟ اصلا نمیدونم چه بلایی داره سرم میاد .
از حموم بیرون اومدم و لباس مناسب بیرون و پوشیدم و گوشیو هنزفریمو برداشتم و تصمیم گرفتم یکم لب اب راه برم . نامجون و جیمین و کوک و ته خونه نبودن و هوپ و جینم داشتن حرف میزدن و لیم داشت کتاب میخوند و بعله بهترین فرصت بود که شوگا کارشو کنه . کلافه درو باز کردم و بیرون رفتم .
ل_کجا؟
+لب اب
_وایسا منم بیام
+بیخیال لی میخوام تنها باشم ول کن .
_وایسا ببینم تنهای چی الان یه پالتو بپوشم اومدم .
باشه ای زیر لب گفتم و رو پاشنه پام چرخیدم و با چشمام راه رفتن لیو دنبال کردم تا که چشمم به شوگا خورد . نگاهش متفاوت بود . یه نگاه محبت امیز ... نمیخواستم ... نمیتونستم . نگاهمو دزدیدم . باورم نمیشد که یونگی پشت همه اون ماجراها بود و بدتر از اون من اونو بوسیدم . به خواست خودم و با دستا و بدن خودم به جیمین خیانت کردم .
لی برگشت و کفشاشو دم در گذاشت . رفتیم بیرون از خونه و تا سمت دریا فقط دوییدیم . وقتی رسیدیم دم دریا اهنگ Nothing breaks like heart رو گوش دادم . چقدر متنش من بود . کلافه دستی تو موهام بردم . من نباید به جیمین خیانت میکردم ولی ... کاش میشد با یکی حرف بزنم ولی نه ... کسی نمیشد . نمیخوام ریسکشو کنم . نمیخوام جیمین بشکنه . نمیخوام غرور شوگام خورد شه . خدایا باید چیکار میکردم . قطره اشکی از گوشه ی چشمم اومد و با لجاجت پاکش کردم .
_هنوزم این عادتو داری ...
برگشتم سمتش ... لی نو بود .
_پاک کردن اشکات با حرص و اومدنت کنار دریا اونم تو شب ...
لبخند تلخی زدم ...
_خودمم هنوز باهاش کنار نیومدم ... خیلی عجیب بود ... اواخر متوجه حال بدش شدم ولی زیاد راجبش با کسی حرف نمیزد ...
+لی نو ببین . با اینکه خیلی ناراحتم . بیشتر از تو نباشه کمتر از تو نیست . یجورایی خودمو مقصر میبینم ولی ببین . به زور خودمو اروم نگه داشتم اوکی ؟ لطفا کاری نکن دوباره گریم شروع شه چون این سری شاید منم بخام بپرم تو اب و برم پیش نیلا .
اب دهنشو قورت داد و سرشو چرخوند و به رو به رو خیره شد . هیچ حرفی رد و بدل نمیشد فقط قدم میزدیم . همه حرفا دوباره بهم هجوم اوردن ...

Merry ChristmasWo Geschichten leben. Entdecke jetzt