Chapter 14 (Ashmin)

1 1 0
                                    

نمیتونستم بهش بگم دوسش دارم چون نمیخواستم امیدوارش کنم . بهش نگاه کردم . سرش پایین بود .
_اش
+هوم؟
_قدر جیمینو بدون باشه؟ میدونم نمیتونی ازش بگذری ...
چیزی نگفتم . چی میتونستم بگم؟ نه جرعت تایید داشتم نه شجاعت مخالفت .
_جیمین ادمیه که همیشه راحت بدست نمیاد ولی اون چشماش ... اون چشماش دروغ نمیگه تورو دوست داره ... میدونی ... اگه بهت نمیگفتم نمیتونستم تا اخر عمر راحت باشم ولی الان راحتم شاید ... شاید دوباره عاشقم شدم ...
لحنش خیلی غمگین بود . لبخند غمگینیم زدم . از پیشش بلند شدم و رفتم سمت زیر انداز . جیمین نبود و بجاش لی اونجا نشسته بود . رفتم پیشش .
_خیلی همچیز یهویی عجیب شد .
سری تکون دادم .
_اش میخوام یه اعترافی بهت بکنم .
منتظر نگاش کردم ...
_منو نامجون هیچوقت باهم رابطه برقرار نکردیم ...
کنجکاو نگاش کردم.
_میخاستم جین با شخصیت بدی از من جدا شه که اذیت نشه ... ولی من هیچوقت با نامجون اونکارو نکردم . هماهنگ شده بود .
+یعنی دوسشم ندار....
_دوسش دارم ولی هیچوقت تا قبل از اینکه رابطم با جین تموم شه باهاش نبودم ... یعنی بعد از اون یه ماهی که نسبت بهش سرد شده بودم ... کم کم عاشق نام شدم . به جین خیانت نکردم .
+جین حالش بهتره یعنی نسبت به قبلا که خیلی شکسته بود الان خیلی بهتر شده ... میخوای بهش بگی؟
_نمیدونم ... شاید منو نامجون بریم یه جای دور ...
بهش زل زدم ... منتظر موندم ادامه حرفشو بگه ...
_نه مدت زیادی فقط ... یکم از این محیط خارج شیم فقط خودمو خودش ولی تا قبل رفتنمون قضیه رو با جین حل و فصل میکنم . میخواستم در جریان باشی ...
سری تکون دادمو لبخندی زدم ... خوشحال بودم براش .
+خیلی واستون خوشحالم ... هیچ چیزی (دستشو تو دستم گرفتم) هیچ چیزی بیشتر از لبخند تو منو خوشحال نمیکنه لی ... تو میتونی هرکسیو که دوست داری تو زندگیت انتخاب کنی و من به عنوان خواهر نداشتت همیشه پشتتم و تورو از انتخاباتت حمایت میکنم . اینو مطمعن باش .
اومد جلو و بغلم کرد . منم سفت بهش چسبیدم . چقدر به این بغل گرمش نیاز داشتم . نفس عمیقی کشیدم و ازش جدا شدم . تو چشماش نگاه مهربونی کردم . دستشو گرفتم و سمت جین رفتیم ... جین داشت به اب نگاه میکرد و حسابی تو حالو هوای خودش بود که با یه سرفه توجهشو به خودمون جلب کردم . بعدشم تنهاشون گذاشتم تا راحت حرفاشونو بزنن ...

(لی)

+میگم که ... میشه بشینم؟
اخمی نداشت ولی بی تفاوت بود و خودشو یکم جا به جا کرد و منم نشستم کنارش ...
+حس میکنم باید راجب یسری چیزا صحبت کنیم ... میدونی ممکنه یه مدت نباشم و بهمین خاطر ترجیح میدم قبلش حرفامو بگم ... دوست ندارم که ازم متنفر باشی ...
سرشو تکون دادو تو چشمام نگاه کرد ...
+من به تو هیچوقت خیانت نکردم ... یعنی که من با نامجون اصلا رابطه نداشتم ... حتی تا قبل از اینکه کامل از رابطم با تو بیام بیرون سمت اون نرفتم ... خودتم قبول داری که تموم شده بود و منم از اون به بعد به سمت نامجون کشیده شدم ... مجبور ... مجبور شدم اونطوری بگم تا ازم تصویر بدی بسازی تا راحت تر فراموش کنی ولی ... ولی الان که گذشته و فکر میکنم دیگه حس قبلو بهم نداری دوست دارم اینو بهت بگم تا خودمم یجورایی سبک شم ... تو ... (زدم رو شونش) پسر خیلی خوبی هستی و لیاقتت خیلی چیزای بهتره ... هیچکدوممون ادمای بدی نبودیم ولی خب سلیقه ها متفاوته ...
_میدونی با اینکه خیلی ازت یه تایمی دلخور بودم ولی فکر میکنم اینکه اینارو گفتی احساس بهتری دارم ... حداقل اینکه میدونم اونهمه عشقو علاقه رو صرف چیزای چرتو پرت نکردم و واقعا ارزششو داشتی ... حالام امیدوارم خوشبخت شی و به نیمه گمشدت رسیده باشی ...
لحنش خالی از هرگونه دلخوری بودو و با لبخندی کنار لبش این حرفو میزد . منم لبخندی زدم .
+توام همینطور جینی ...
_بیبی گرل ...
خندیدو بغلم کرد ... منم اونو تو آغوشم فشارش دادم . بعدش از هم جدا شدیم . بلند شدم و لباسمو مرتب کردم و رفتم که دنبال نامجون بگردم ...
+نامی ...
کنار کوک و جیمین وایساده بود ... بعدش که منو دید با یه عذرخواهی از بچه ها فاصله گرفت و سمتم اومد . منم با یه لبخند گنده دستشو گرفتم و دوییدم سمت علفا ...
(اهنگ film out رو پلی کنید برای اینجاهاش خیلی مناسبو قشنگه)
+بالاخره بهش گفتم ... خیلی سبک شدم ...
لبخندی زدو دستشو توی موهام برد .
_یعنی دیگه با خیال راحت برای منی ؟
لبخندی زدم و نگاهمو ازش دزدیدم و اونم سرمو توی سینش برد . نفس عمیقی کشیدمو ریه هامو از عطرش پر کردم ... خیلی خوشحال بودم که داشتمش .
+راستی ... ماری چیشد ؟
سرمو جدا کرد و با دستاش صورتمو قاب گرفت و تو چشمام نگاه کرد ...
_دیگه ماری ای وجود نداره ولی خب بهت میگم چیشد ...
دستمو گرفت و شروع کردیم راه رفتن ...
_اون شب که اش رفت و ما رفتیم دنبالش فرودگاهو اینا تو وسطای راه دیدمش ... اون متوجه من نشد و من دنبالش رفتم تا دیدم رسید به یه کلوپ . خیلی ریز وارد کلوپ شدم و متوجه شدم یکی از افراد اونجاست ... بعدش نخواستم زود تصمیم بگیرم و بی منطق باشم . باهاش حرف زدم و گفتم اگه میخواد با من باشه باید از اون کلوپ بیاد پایین تا چیزاییو که من میبینم کسی نبینه حداقل بعد از این . قبول نکرد و منم براش از دور دست تکون دادم .
لبخندی زدم . سرمو روی دستش گذاشتم .
+یا نامجونی چه بازوهایی داری ...
برگشت سمتم و دستشو زیر بغلم گذاشت و بلندم کرد و چرخوند . بلند میخندیدم ... باد موهای باز و حالت دار قهوه ایمو تکون میداد و باعث میشد بهترین حس دنیا بهم منتقل شه . همونجوری بلند داد زدم : نامجونی عاشقتم
روی زمین گذاشتم و لباشو روی لبام گذاشت و اروم ولی عمیق میبوسید . اجازه دادم زبونشو وارد دهنم کنه . دستشو دورم حلقه کردو منو بیشتر به خودش نزدیک کرد . دستاشو پشتم حرکت میدادو منم دستامو توی موهاش گره زدم . حس خیلی خوبیو باهاش داشتم . کاش اون روز هیچوقت تموم نمیشد ...

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now