Chapter 13 (Decision)

4 1 0
                                    

واقعا خیلی خوش ابو هوا بود . به قدری که میتونستیم با شلوارک و تاپ بیرون بریم . من یه کلاه حصیری روی سرم گذاشته بودمو قدم میزدم .
ن_اش ....
+هوم؟
_زنگ زدن گفتن پرواز با چند روز زودتر میره ... یعنی ما فردا صبح باید بریم ... وگرنه دیگه پروازی تا یه ماه دیگه نیستو ما باید همینجا بمونیم .
لبامو کج کردم .
+اوکی فردا برمیگردیم .
سری تکون داد. خواستم ازش فاصله بگیرم که صدام کرد .
_اش ... بازم میارمت ناراحت نباش ...
لبخندی زدم و ازش دور شدم . سعی میکردم ذهنمو از هرگونه دقدقه ای خارج کنم . روی زیرانداز نشستم و پاهامو دراز کردم . جیمین سمتم اومد و پشتم نشست و منو به عقب خم کرد تا روش لم بدم . همینکارم کردم . بنظرم وقتش بود بهش بگم الان موقعیت خوبی بود و اروم بود و میتونست با طبیعت اروم ترم بشه ...
+جیمین باید یه مسئله ای رو باهات در میون بزارم .
_چیشده اشملم ...
لبخندی زدم.
+جدی ...
_چیشده؟
+من یکار بدیو کردم ... اصلا به عاقبتش فکر نکردم و واقعا نمیدونم چرا اینکارو کردم و خیلی ناراحتم بخاطرش ولی ... هوف باشه میگم ... من شوگارو بوسیدم .
متوجه سکوتش شدم و از روی پاهاش بلند شدم و به صورتش نگاه کردم . شوک بود .
+خیلی یهویی شد و واقعا ازم نخواه که با جزعیات بگم ولی یه اشتباه بود .
_دوسش داری؟
+من منظورم این نبود فقط نمیخاستم ازت پنهون بمو...
_دوسش داری یا نه ؟
مکس کردم و تو چشماش نگاه کردم ... نمیدونستم باید چه جوابی بدم . چشماش ناراحت شد .
+نمیگم دوسش دارم ولی ....
_همین ولی ... اوکی ... میتونی راجبش فکر کنی و زمان زیادی داری که راحت تصمیمتو بگیری ... به فکر من نباش . باور کن تو رابطه ای که بدونم کسی که دوسش دارم منو اون اندازه دوس نداره بیشتر میشکنم ... خیلی خوشحالم که زودتر گفتی و وقت داریم که راجبش فکر کنیم .
اصلا انتظار این واکنشو ازش نداشتم و انتظار داشتم خیلی بدتر برخورد کنه ولی باشه ای گفتم و به حرکت ابی که از لا به لای سنگا پایین میریخت ، نگاه کردم ...
واقعا کدومشون ؟ نمیدونم چرا با یه سخنرانی شوگا تا این حد بهش علاقه مند شدم . شایدم بودم و فقط میخواستم کتمانش کنم ولی هرچی که بود الان منو نسبت به جیمین دو دل میکرد . شایدم بخاطر اینه که بعد اون اتفاقاتی که بین منو جیمین افتاد دیگه نمیتونستم به جیمین برگردم ، شاید همش سوتفاهم باشه ولی خب باعث بوجود اومدن یه تصویر اشتباه برای سالها بود و همین باعث شده بود که ناخداگاه حسمم بهش تغییر کنه ... ولی شوگا ... زمانی که جیمین نبود تنها کسی که پیشم بود شوگا بود ... ولی ... نکنه ... نکنه چیزی که فکر میکنم باشه ...
دوییدم و رفتم سمت شوگا . دستشو گرفت و تا جای بردمش که مطمعن شم کسی مارو نبینه و اونم مخالفتی نمیکرد و دنبالم راه میومد .
+یونگی میخوام ازت یچیزی بپرسم و باید قول بدی که هرچی بود بهم راستشو بگی و منم قول میدم که هرچی بود واکنشم بد نباشه و رفتارم تغییری باهات نکنه .
سری تکون داد .
+توی ماجرای جدا شدن منو جیمین نقش داشتی؟
با تعجب بهم نگاه کرد و در ادامه ی حرفام گفتم.
+سه سال پیش ...
_نه
با شک بهش نگاه کردم ... سرشو انداخت پایین ...
+یونگ ...
_جون تو من نقشی نداشتم ... ولی میدونم کی باعثش شده بود ...
+کی؟
_فریا ...
خشکم زد . یونگی از کجا میدونست ؟ فریا یعنی قبل تر از من جیمینو میشناختو باهاش بود ؟ یعنی جیمین قبل از من فریا رو میشناخت؟
+تو از کجا میدونستی یونگ؟
_اون به من گفت ... وقتی دید نمیتونه توجه جیمینو از تو بگیره و حتی بعدش که فهمید جیمین اونو فقط به عنوان یه اسباب بازی نگه داشته تا عقده هایی که سر تو داشته رو ، روی اون خالی کنه . پیش من اومده بودو سعی داشت خودشو به من بچسبونه ولی خب من کسیو که چند بار استفاده بشه رو نمیخوام .
نگاه سوالی بهش انداختم .
_اش من قبل از جیمین تورو دوست داشتم ولی تو هیچوقت نفهمیدی ... من جیمینو به عنوان یه بن بست ندیدم بلکه فقط به عنوان یه مانع میدیدم و انتظار داشتم که بتونم برش دارم ... درسته که یسری کارهای اشتباهم انجام دادم و شاید با صحبت با تو میتونستم جلوی همه این اتفاقاتو بگیرم ولی نشد . فریا مثل من جیمینو خیلی دوست داشت و در اصل فریا همکلاسی لی بود . خیلی قبل تر از اینکه تو بیای اونا باهم بودن و صمیمی بودن . فریا عاشقش شد ولی جیمین بهش توجهی نداشت و بعدش که تو بهش ابراز علاقه کردی اون به تو جذب شد . جیمین خیلی ادم دست نیافتنی ای بود ... باور کن برای من خیلی سخت بود که بخوام بخاطر دوری تو از جیمین ناراحت باشم . سعی کردم تو اون تایم نزدیکت شم ولی هیچوقت ندیدی ...
+یونگ چرا باید الان اینارو بهم بگی ؟
_چوننننن نمیتونستتتممممم
بلند داد زد .
_چونکه دوست داشتم ...

این یکیو برعکس خیلی اروم گفت . سرشو با دستم اوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم . دلم واسه چشماش رفت . یه لحظه از خودم بدم اومد . داشتم دو نفرو به بازی میگرفتم ... سرمو پایین انداختم .
_تقصیر تو نیست ... خدایا داشتید زندگیتونو میکردید ... کاش بهت نمیگفتم ...

~~~~~~

دوستان این پارتو کم نوشتم چونکه میخوام براتون دوتا پایان متفاوت بزارم ... اگه میخواید کاپل اشمین (اشلی و جیمین) باشه برید پارت ۱۴ و اگه میخواید کاپل اشگی (اشلی و شوگا) باشه برید پارت ۱۵ .

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now